eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
217 عکس
146 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 حرف گوش ندادن . من هرچی میگم تو یه گوشت درو اون یکی دروازه ست. سرش را پایین انداخت و از اتاق بیرون رفت رفتنش را از دوربین دیدم. میدانستم که به دنبال اشکان میرود.‌ لب تخت نشستم صدای تق و تق در بلند شد. اعظم خانم در را باز کرد مصطفی بود گفت امیرخان گفتند خانم سرداری و ببرم دنبال کارهاشون. برخاستم. از اتاق خارج شدم تلفن خانه را برداشتم شماره امیر را گرفت و او گفت الو با مصطفی برو بقیه کارهاتو انجام بده مگه نگفت دیگه منو ..... تو دخالت به اینکارها نکن زود باهاش برو جایی که میگه از خانه خارج شدم نگاهی به او که غرق اندوه بود انداختم. نزدیک ماشین که شدیم گفت ابرو و حیثیتمو بردی. من سکوت کردم سوار ماشین شدیم مرا به اتلیه برد عکس پاسپورتم را انداختم. مدارک را به پلیس بعلاوه ده تحویل دادیم و تقریبا پرونده را کامل کردیم کمی بعد امیر امدو باهم به محضر رفتیم رضایت محضری را داد و دوباره به جای قبلی بازگشتیم. در سالن نشسته بودیم تاصدایمان بزنند. امیر ارام رو به مصطفی گفت طوری بشین دوربین بگیرتت. مصطفی زاویه اش را تغییر دادو گفت ارسلان پیام داد . چی گفت ؟ انجام شد.‌اسد هم رسیده بگو یه تکونی بهش بدن اگر به غلط کردن افتاد ببرن ازادش کنن. یه وقت رودستمون نمونه. اگر پررو بازی کرد تا تهش برن میدانستم حرف راجع به اشکان است. اما جرات نداشتم که بپرسم. امیر ادامه داد اون حرف و چرا به من زدی مصطفی؟ سرم را گرداندم و به مصطفی ایی که کنار امیر نشسته بود نگاه کردم و او گفت یه چیزهایی میاد تو ذهنم که خیلی ازارم میده. خودت میدونی من بعد اون جریانات باهیچ خانمی سلام علیک هم نکردم. اینها درسته ولی اصل مسئله نیست. اره اصلش نیست. خانمت الان اینجا نشسته داره میشنوه. چه خوبه جلوی خودش بگم. وقتی به من میگه این مسئله رو به امیر خان نگو من روانم بهم میریزه. اگر بگم یاد خواهرم میفتم. اگر نگم قول و تعهدم به شما چی میشه؟ امیر از گوشه چشم به من نگاه کرد و روبه مصطفی گفت همه ش همینه؟ اونسری هم تو ماشین ازم تشکر کرد. شما شنیده بودی من نگفتم بهت. بعد از من گله مند بودی که چرا .... کامل سرش را به طرف مصطفی گرداندو گفت و دیگه....؟ مصطفی مکث کرد میترسیدم نکند اموزشگاه را بگوید که نامردی نکردو گفت اونبار تو اموزشگاه از من میخواد ببرمش سمت پاسداران. الان میگی؟ منو معاف کن امیر خان. این یکی و ازم نخواه. منو بفرست برم سرهرکی و که میخوای برات بیارم. به من بگو پاشو الان همین وسط رگتو بزن. به من بگو یک ماه نخواب و وایسا برام نگهبانی بده.هرچی میخوای بگو هرکاری لازمه بگو انجام بدم جز این یکی. امیر دست به سینه تکیه دادو گفت مشکل اینجاست که من بجز تو به کسی اینقدر اطمینان ندارم. پس به خانمت بگو از من نخواد چیزی و پنهان کنم. منو قسم نده که به امیر نگو امیر نگاهی به من انداخت و گفت میبینی کارهاتو؟ سرم را پایین انداختم . از ترس به زور نفس میکشیدم‌. با ناخن‌سبابه م‌گوشه شصتم را کامل کنده بودم به خونریزی افتاده بود.‌ نگاه چپی به دستم‌انداخت با تن‌صدایی پایین اما پر جذبه گفت‌ نکن صاف نشستم و دستم را انداختم مصطفی نامردی را تمام کردو گفت امیر خان خانمت منو تو شرایط سختی قرار میده.‌لطفا به من نگو جایی ببرمش. من نمیخوام اینطور شرمنده شما بشم به خودش هم میگم اما اصرار میکنه من اعصاب و روانم به هم میریزه. امیر مکثی کرد و سپس گفت درستش میکنم. همه چیز از حرف زدن های بیجاست. متوجه کنایه ش به خودم شدم.