eitaa logo
عسل 🌱
10.1هزار دنبال‌کننده
226 عکس
151 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 نامم را صدا زدند . من و امیر برخاستیم و به طرف باجه رفتیم. پرونده را تحویل دادیم و از انجا خارج شدیم. سوار ماشین شدیم من چیزی برای گفتن نداشتم. امیر هم ساکت بود.‌وارد خانه شدیم . امیر رو به اعظم خانم گفت شما امروز تعطیلی اعظم خانم از خانه رفت . من به دیوار تکیه داده بودم و منتظر بلایی که میخواست سرم بیاورد بودم . توضیح دیگر فایده ایی نداشت . امیر چرخی در خانه زدو گفت معمولا اولی و دومی و ندید میگیرم سر سومی قاطی میکنم. الان مال تو چهارتا شد. به او خیره ماندم به طرفم امدو گفت پاسداران چیکار داشتی؟ دلم میخواست برم مزون نازنین و ببینم. به دنبال مکثش گفتم نمیدانستم که نباید برم. اموزشگاه به اونجا نزدیک بود به مصطفی گفتم منو ببر اونجا . اونم گفت نمیشه . امیرخان فقط اموزشگاه و بهم گفته مزون نازنین کارت چی بود؟ دستانم را بهم ساییدم و گفتم از مدل مانتوهاش خیلی تعریف میکرد میخواستم برم ببینم. همانطور که چپ چپ به من نگاه میکرد گفت یه بار دیگه هم نادیده میگیرم. بااهالی این خونه حق نداری یک کلمه حرف بزنی. بجز اعظم خانم اونم در رابطه با کارهایی که واسه خونه ت داره انجام میده. سرم را پایین انداختم و گفتم چشم. از این لحظه به بعد حرف گوش ندادن هاتو فقط در صورتی ازت میپذیرم که خدا مستقیم بهت گفته باشه . نیم نگاهی به او انداختم و گفتم چشم. صدای زنگ موبایلش بلند شد روی دسته کاناپه نشست ارتباط را روی حالت پخش وصل کردو گفت جانم مامان. صدای عمه امد. سلام پسرم خوبی؟ امیر سیگارش را روشن کردو گفت ممنون مامان تو خوبی؟ منم خوبم. امیر امروز بعد از ظهر زن عموت داره با دخترش میاد اینجا فروغ و میاری پیشم؟ امید کجاست؟ مسافرته . نمیدونم ازش میپرسم اگر دوست داشت بیاد میارمش گوشی و میدی بهش؟ خاک سیگارش را روی سرامیک کف خانه تکاند و گفت حمامه مامان فریبا امروز زنگ زده بود میگه خبری از فروغ ندارم خیلی ناراحتم. خطش خاموشه شماره امیر رو هم ندارم‌ میشه به فروغ بگید یه زنگ به من بزنه؟ خوب شماره خونه رو یا منو بهش میدادی. گفتم ازت بپرسم بعد. بهش شماره بدم. فروغ چرا خطشو خاموش کرده؟ سیم کارتش سوخته باید بریم درستش کنیم. باهاش صحبت کن سعی کن بفرستیش بیاد. زنعموت به من تکه متلک می اندازه که عروست باهات زیاد جور نیست. بفرست بیاد دهنشون بسته بشه اگرخودش دوست داشت بیاد چشم. شب برات فسنجون درست کنم؟ من شام نمیخورم عزیزم. رژیم دارم. خوب برات درست میکنم تو فردا نهارش بخور باشه مامان کار نداری؟ فقط یه چیز دیگه جانم لباس پوشیدن فروغ هم مثل تو شده بهش بگو لباس زنونه بپوشه . زن عموت خیلی به من متلک می اندازه. به لباس پوشیدن زن من شماها چیکار دارید؟ من که چیزی نمیگم مامان این مهمونی و بخاطر من بگو حالت زنونه بیاد. کاری نداری مامان؟
تکلیفم چیه؟ باید برگردم روستا؟وقتی شنیدم که ریتا ناراحته من اونجام خودم زنگ زدم ازش خواهش کردم بیاد منو ببره. وقتی برگشتم خونه ش دوباره منو زد ، مگه من چیکار کرده بودم؟ من فقط دلم واسه دوستم سوخت گوشیموبهش قرض دادم. دستمالی برداشتم اشکهایم را پاک کردم و ادامه دادم هنوزهم حرف دانشگاه میشه اظهار پشیمونی نمیکنه و میگه حقت بود. کمی مکث کردم وادامه دادم تو اون یه هفته ایی که چین بود من زندگی کردم و خوش گذروندم، من آزاد بودم ، رها بودم ، وقتی برگشت، بیچاره م کرد، هشت روز اینقدر منو کتک زد که نای نفس کشیدن نداشتم ، هرکاری کردم تا ببخشه، مثل احمق ها از اینطرف کتک میخوردم از اون طرف به خودم میرسیدم که توجهش جلب شه اروم شه، اما فایده ایی نداشت، کارهایی که بلد بودم همش احمقانه بود ، غذا درست کنم سالاد تزیین کنم، میز رنگی بچینم ارایش کنم،التماس کنم گریه کنم عذر خواهی کنم هزار بار بگم غلط کردم، گه خوردم ، بندازم تقصیر مرجان خودمو بی گناه نشون بدم اما فایده نداشت، همون روز اولی که برگشتیم حرفشو زد گفت کتک زدن تورو میزارم تو برنامه روزنامه م . سر حرفشم موند اینقدر منو ازار دادتا نشستم با خودم فکر کردم تصمیم گرفتم بمیرم بهتره ، رگ دستمو زدم که خدارو شکر نمردم ، زنده موندم حالا انتقاممو ازش میگیرم. من که دارم اذیت میشم و آزار میبینم، پس اونم اذیت میکنم. شهرام اهی کشیدو گفت الان بابت همه این حرفهایی که تو زدی پشیمونه چی کار کنه که تو راضی شی؟ نه پشیمون نیست. همین الان اگر اینجا بود بابت هر جمله من هزار تا جمله داشت که خودشو توجیح کنه. هردو سکوت کردیم، اعظم خانم یک ظرف میوه مقابلمان نهاد . شهرام ادامه داد انتقام راه خوبی نیست، خودت اسیب میبینی. تو میتونی حالا که اون سعی داره خوب باشه توهم ببخشی و خوب زندگی کنی، میتونی هم انتقام بگیری اذیتش کنی و آزارش بدی ، اما در نهایت چیزی که عایدت میشه دوباره دعوا و کتک کاریه، اون ادمی نیست که تو سربه سرش بزاری و رو اعصابش راه بری و اونم تحمل کنه، این راهی که در پیش گرفتی مثل عملیات انتحاری میمونه درسته به خواسته ت میرسی اما به قیمت از دست دادن روزهای خوب زندگیت. شما از من میخوای ببخشم؟ سر مثبت تکان دادو گفت بیشتر به خاطر خودت میگم ببخش، اگر ببخشی حال روحیت خوب میشه. منم اشتباه کردم نباید بدون اجازه میرفتم شمال، اما اونم منو نبخشید. شهرام فکری کردو گفت از نظر تو فرهاد چون گذشت نکرده ادم بدیه؟ خیره به چشمانش سکوت کردم شهرام ادامه داد پس نبخشیدن دیگران کار بدیه درسته؟ سرم را پایین انداختم، شهرام ادامه داد من یه شعاری واسه خودم دارم، همیشه میگم توخودت باش ، بزار دیگران هرچی هستند باشند. اون عسلی که من میشناختم این عسلی نیست که الان باهاش حرف زدم. تو الان بیشتر شبیه فرهاد شدی تا خودت. عسلی که من میشناختم ریتا اذیتش میکرد اما اون به محبتهای منو مرجان میبخشیدش و سکوت میکرد.عسلی که من میشناختم در برابر توطئه ایی که ستاره براش چیده بود و مرد فرستاده بود تو خونه ش ، دوست نداشت ستاره بازداشت بشه و میگفت اونم حق داره، میگفت ستاره گناه داره، عسلی که من دیده بودم، مهربون و با گذشت بود، اما الان یکی مثل فرهاد روبروم نشسته. سرم را بالا آوردم به چشمان شهرام خیره ماندم و حرفی نزدم، شهرام ادامه داد نزار فرهاد از تو قوی تر بشه و یکی مثل خودشو بسازه، سعی کن تو قوی بشی و از فرهاد یکی مثل اون عسل قبلیه بسازی. صدای زنگ موبایلم بلند شد اعظم خانم گوشی ام را آوردو گفت بفرمایید نگاهی به صفحه انداختم با دیدن شماره فرهاد تلفنم را سایلنت کردم. شهرام لبخندی زدو گفت چرا جوابشو نمیدی؟ حوصلشو ندارم. بلند شو حاضر شو باهم بریم بیرون. سرم را به علامت نه بالا دادم وگفتم میاد میگه چرا رفتی . جوابشو بده، بگو شهرام اومده اینجا بامن حرف بزنه از من خواست باهم بریم بیرون. اونم میگه غلط کردی بتمرگ سرجات هرجا خواستی بری ظهر میام میبرمت. حالا تو امتحان کن تلفن خانه زنگ خورد گوشی را برداشتم وگفتم بله سلام جواب سلامش را ندادم، مکثی کردو گفت موبایلتو چرا جواب ندادی؟ الان تلفن خانه را جواب دادم، چیکار داری؟ این چه طرز صحبت کردنه؟ در پی سکوت من ادامه داد داری چیکار میکنی؟ اقا شهرام اینجاست. واسه چی؟ داریم باهم صحبت میکنیم با کنجکاوی گفت چه صحبتی؟ در پی سکوت من ادامه داد تنها اومده؟ اره، چیه لابد نباید درو باز میکردم فرهاد سریع گفت هیس، زشته یه وقت صداتو میشنوه چه عجب؟ باخودم گفتم الان میخوای بگی تو برای چی وقتی تو خونه تنهایی درو روی یه نامحرم باز کردی؟ الان شهرام کجاست؟ روبروی من نشسته داری اینجوری حرف میزنی که آبروی منو جلوی شهرام ببری؟ یه بار دیگه هم بهت گفتم، آبروی هرکس دست خودشه، یه جور زندگی کن که یه نفر دیگه نتونه آبروتو ببره، اگر میتونی ت توهم آبروی منو ببر. با فریاد آغش