#پارت54
🦋پر از خالی🦋
سر تایید تکان دادم و او گفت
اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تمام اسب هارو معاینه کنه و واکسن بزنه.
زونکنی هم مقابلم نهاد و گفت
این لیست کساییه که قبلا اومدن اینجا و تو کلاسها شرکت کردند به همشون زنگ میزنی و میگی دوره جدیده کلاسها شروع شده.
نگاهی به زونکن انداختم و گفتم
اینها خیلی زیادن.
سری تکان دادو گفت
خوب زیاد باشن.
صدای تق تق در امد سرم را که بالا گرفت با دیدن خروس بی محل انگار تمام اشتباهاتم در ماجرای سیاوش مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد.
ارش لبخندی زدو گفت
بفرمایید داخل
برخاستم و به اقای شرفی سلام کردم پاسخ من را سرد و اما پاسخ ارش را به گرمی داد.
روی کاناپه ها نشست . من سرگرم کارم شدم و گوشم تیز حرفهای همایون و ارش بود.
ارش گفت
خیر باشه اول صبحی
خیلی داغونم، دست و دلم به کار نمیره، گفتم بیام پیش تو یکم حال و هوام عوض شه.
چی شده؟
برای الهه خاستگار اومده.
تو از کجا میدونی؟
دیشب رفتم در خونه خواهرش ، خواهر زادش بهم گفت .
ارش اهی کشیدو گفت
حالا میخوای چیکار کنی؟
نمیدونم، فقط اینو میدونم که بدون الهه نمیتونم.
اونروزی که بهت گفتم طلاقش نده. گفتی اینطوری راحت تره، گفتی خودش اینو خواسته، گفتی یه دوره جدایی رابطمون و ترمیم میکنه
چه میدونستم طلاق که بگیره فراموشم میکنه، فکر میکردم ا زمن عصبیه میخواد حرصشو خالی کنه
خاستگارش کی هست؟
نمیدونم. اگر میدونستم که تیکه پاره ش میکردم.
برو باهاش صحبت کن
اصلا تجازه نمیده نزدیکش شم. صد بار خواستم برم جلو و باهاش حرف بزنم اما قبول نمیکنه و میگه تو به خاطر مادرت من و طلاق دادی الانم برو پیش مادرت
ارش سکوت کردو همایون ادامه داد
مادرمه دیگه، چیکارش باید میکردم؟ اون با الهه مشکل داشت از اول هم مخالف ازدواج ما بود. اما واسه طلاقش بی تقصیر بود. من مجبور بودم واسه عمل قلب مادرم دنبالش از
عسل 🌱
#پارت54 🦋پر از خالی🦋 سر تایید تکان دادم و او گفت اسدی ،دامپزشک باشگاهه، بهش زنگ بزن و بگو بیاد تم
#پارت55
🦋 پر از خالی🦋
ایران برم. کف دستمو بو نکرده بودم که من برم الهه تصادف میکنه و بچه مون سقط میشه. این که اون دیگه نمیتونه مادر شه مقصرش منم؟ الهه میگه نباید زن باردارتو به اسم یک ماه، سه ماه میزاشتی و میرفتی، میگه تو رفتی که من مجبور شدم تنهایی برم دنبال کارهای زایمانم و تصادف کنم و این بلا سرم بیاد.
سکوتی طولانی کردو سپس گفت
میگه وقتی فهمیدی من تصادف کردمم نیومدی چون مادرت عمل کرده بود.
ارش میان کلام او امدو گفت
البته یه حدودی هم راست میگه ها. اون بیچاره تو بیمارستان افتاده بود. تو دوهفته بعد از مرخص شدن مادرت برگشتی
چی کار باید میکردم؟ من گیر افتاده بودم. چاره ایی نداشتم. نمیتونستم مادرم که حتی یه کلمه انگلیسی هم بلد نست لندن رها کنم و برگردم.
هردوساکت شدند. نگاه مخفیانه ایی به همایون انداختم و او گفت
بخدا اگر به خاسنگارش بله بگه تهران و بهم میریزم. اصلا میزنم اون پسره رو میکشم. اعدام بهتر از این زندگی اییه که من دارم.
چرند نگو
هر دو ساکت شدندو ارش گفت
میخوای من باهاش حرف بزنم؟
همایون فکری کردو گفت
چی بگی؟
بگم همایون دوستت داره ، برگرد سر زندگیت
سر تایید تکان دادوگفت
زنگ بزن بهش
ارش شماره ایی گرفت ان را روی پخش گذاشت لحظاتی بعد صدای ارام و دلنشینی گفت
بله
سلام.
سلام، بفرمایید
ارش هستم. خاطرتون هست
بله، البته که خاطرم هست. در خدمتتون هستم
راستش در مورد همایون.......
کلام ارش را بریدوگفت
راجع به ۰
#پارت56
🦋پر از خالی🦋
همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید.
اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون حرف بزنم ممنونم.
حرفهای شما تکراریه ارش خان، من میدونم شما الان میخوای چی بگی، برای همین......
ارش کلامش را بریدو گفت
این دوست ما داره دیوونه میشه، واقعا شما رو دوست داره.
نه، اشتباه نکنید ارش خان، اون منو دوست نداره ، اون مادرشو دوست داره، همایون منو فدای مادرش کرد. اون یه کاری با من کرد که منو برای همیشه از نعمت داشتن فرزند محروم کرد.
شما خودتو بگذار جای همایون، اگر مادرت تو یه کشور غریب .......
ببخشید ارش خان ، میشه شما خودتو بزاری جای من؟ وقتی داشت از ایران میرفت التماسش کردم منو با خودت ببر. گفت نه نمیتونم، میدونید چرا نبرد؟ چون مادرش اجازه نداد. مادرش توروی خودم گفت میخوام با پسرم تنها برم لندن. ارش هم به من گفت مادرم مریصه دکترش گفته باید تو ارامش باشه، من اگر تورو ببرم، مادرم ناراحت میشه، بعد هم کارشون طول کشید و گفت باید سه ماه اینجا بمونیم بهش گفتم من بلیط میگیرم و میام اما اون به خاطر مادرش اجازه نداد من برم . شماهم جای برادر منی ،تک و تنها افتادم دنبال کارهای زایمانم. دکترم گفته بود باید استرراحت کنی، من غرق استرس و ناراحتی بودم. بعد هم که تصادف کردم. براش مهم نبود. بهش گفتم بچه سقط شده گفت ایراد نداره بازم بچه دار میشیم. میتونید بفهمید این حرفش چقدر برای من سنگین بود؟
حق کاملا باشماست، اما این حرفها دیگه فایده ایی نداره، شماهم خانمی کن و گذشت کن.
من نمیتونم گذشت کنم شرمندتونم.
اخه الهه خانم، همایون خیلی شمارو دوست داره.
اگر منو دوست داشت لااقل وقتی از لندن برگشت میتونست یکراست بیاد پیش من، اما بازم اینکارو نکرد. ساعت دوشب رسید فرودگاه فرداشبش ساعت نه شب یاد من افتاد.
عسل 🌱
#پارت56 🦋پر از خالی🦋 همایون خواهش میکنم با من حرف نزنید. اگر به من اجازه بدید نیم ساعت باهاتون ح
#پارت57
🦋 پر از خالی🦋
ارش که انگار حرفی برای گفتن نداشته باشد مکث کردو الهه ادامه داد
الان میدونم که پیش شما نشسته و تلفنتون روی حالته پخشه، میدونم که صدای منو میشنوه.
مکثی کرد و سپس ادامه داد
همایون، ازدواج واسه کسی که مادرش هنوز از شیر نگرفتتش خیلی زوده .
ناخواسته خنده ریزی کردم و سریع ان را کنترل نمودم ، ارش گفت
البته این که همایون پیگیر شماست نشونه دوست داشتنتونه
ازش ممنونم که من و دوست داره اما به درد ازدواج نمیخوره. کاری ندارید ارش خان ، من باید برم
ببخش وقتتو گرفتم
ارتباط قطع شد. ارش خیره به همایون گفت
چرا اینکارو کردی؟
گیر افتاده بودم. مامانم مریض بود ، دکتر گفته بود از لحاظ روحی روانی هواشو داشته باش.
ارش سرش را پایین انداخت و همایون ادامه داد
وقتی رسیدم ایران. الهه یک هفته بود که مرخص شده بود. من خسته بودم خوابیدم ظهر بیدار شدم. بعد رفتم سراغ دکتر مادرم تو ایران شرح حالشو دادم و یه سر به نمایشگاه زدم بعد رفتم سراغ الهه. فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشه و بهش بر بخوره.
همون شب دعواتون شد؟
اصلا تو خونه راهم نداد. اومدم با قلدری برم تو اینقدر جیغ و داد کرد حیثیتمو تو همسایه ها برد.
الان مادرت چی میگه؟
سر تاسفی تکان داد و گفت
میگه ولش کن بره پی کارش خودم برات یه دختر چهارده پونزده ساله افتاب مهتاب ندیده گیر میارم.
سپس پوزخندی زد و گفت
متوجه حال من نیست، هزار تا دخترو تاحالا به من پیشنهاد کرده
فرض رو بر این بگیر که الهه باهات اشتی کرد و برگشت. مادرت با الهه سر ناسازگاری گذاشته، از کارهاشم دست بر نمیداره اونوقت تکلیفت چیه؟
همایون دو طرف گیج گاهش را در دستانش گرفت و گفت
نمیدونم بخدا، دارم روانی میشم.
تو بشین با مادرت حرف بزن ، بگو من جز الهه کسی و نمیخوام الان تکلیفم چیه؟ چهار روز دیگه که بیارمش تو خونه زندگیم هرشب احساس تنهایی نکنی و من و بخوای ......
کلام ارش را برید و گفت
دلت خوشه ها، مادرمن یه عروس میخواد که تو خونه خودش با خودش زندگی کنه، الانم با الهه مخالف صد در صده چون الهه با اون زندگی نمیکنه و یه مشکل دیگه هم داره
چه مشکلی؟
مامانم میگه من ارزو دارم بچه تورو ببینم. الهه که دیگه مادر نمیشه.
خوب این که ته نامردیه
همینه دیگه، من گرفتار شدم .
مدتی سکوت کرد و سپس برخاست و گفت
من برم تو باشگاه یک کم قدم بزنم حال و هوام عوص شه
سرم را در کارم فرو بردم و به چاره کار همایون میاندیشیدم.
ارش بالای سرم امدو گفت
لیست و در اوردی؟
#پارت58
🦋پر از خالی🦋
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
دارم در میارم.
لیستم را وارسی کرد و گفت
اینهایی که نوشتی دوماهه باشگاه نیومدن
اره اول مینویسم بعد میدم بهت که .....
صدایش را کمی بالا برد و گفت
خنگی مگه؟ اخرین ورودیشون به باشگاه و چک کن . مگه دیوونه ایی یه بار بنویسی بعد بشینی چک کنی
اخه داداش اونطوری قاطی میکنم
قاطی میکنی چون احمقی
از توهین او کفری شدم و گفتم
میشه تو کار من دخالت نکنی؟ از من لیست بیمه میخوای منم تا ظهر بهت میدم.
چهره اش را در هم کشیدو گفت
الان من علاوه بر اینکه برادر بزرگترتم صاحب کارت هم هستم تو......
کلامش را بریدم و گفتم
صاحب کار جان، مگه لیست نمیخوای برو بشین سرجات برات میارم.
اینجوری که تو داری مینویسی تا سال دیگه هم تموم نمیشه
الان تو ناراحت چی هستی؟ چند وقته بیمه نداشتی تا ظهر نمیتونی صبر کنی؟ یا دوست داری همه از مسیری که تو میگی رد شن
صدایش را بالاتر برد و گفت
تو اون کاری و میکنی که من میگم . از مسیری رد میشی که من میگم
سرم را پایین انداختم و گفتم
برو ارش داری اذیتم میکنی
کاغذم را از مقابلم مچاله برداشت و گفت
جوری لیست مینویسی که من میگم.
خودکارم را روی میز نهادم و گفتم
اصلا نمینویسم برو هر کار دلت میخواد بکن. دیگه هم اینجا نمیام. خونه موندن بهتر از تحمل کردن ادم عقده ایی مثل تو
سپس از میز فاصله گرفتم و روی صندلی نزدیک در نشستم.
عصبی و جدی گفت
بلند شو گمشو برو سر جات بشین الان همایون میاد ابروم میره، هرچند تو جلوی اون واسه من ابرو نگذاشتی
از لحن او دلم لرزید خودم را به پر رویی زدم و گفتم
نمیرم
تهدید چهره اش را پر کرد و گفت
کتی داری یه کار میکنی یه لگد بزنم پرتت کنم پشت میزها
اینقدر با اسب نشست و برخاست کردی ، رفتارت داره مثل اسب ها میشه میخوای جفتک پرت کنی ؟
جلوتر امدو با خونسردی از بازویم گرفت ، در حالیکه گوشت بازویم را میفشرد با دهان قفل شده گفت
کتک نخورده حرف گوش بده والا .....
با صدای باز شدن در فشارش را کم کرد چرخیدم و با دیدن میلاد شاکیانه گفتم
من نمیخوام اینجا باشم. منو ببر خونه
چی شده مگه؟
من نمیتونم با ارش یه جا باشم.
عسل 🌱
#پارت58 🦋پر از خالی🦋 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دارم در میارم. لیستم را وارسی کرد و گفت اینهایی
#پارت59
🦋 پر از خالی🦋
خودم را از او رهانیدم صدایم را لرزاندم و گفتم
از ازار من لذت میبره، تنها باشم اعصابم اروم تره تا با ارش باشم.
میلاد جلو امد دستم را گرفت همچنانکه کشان کشان مرا به طرف میزم میبرد وم گوشم میگفت
چرا لج کردی دیوونه، برو بشین کارتو انجام بده
اشکهایم رولن شدو گفتم
بخدا من کاریش ندارم
ارش تچی کردو گفت
گریه نکن الان همایون بر میگرده زشته با این قیافه ببینت
پشت میزم نشستم ، میلاد سرش را در گوشم خم کردو گفت
باهاش کل کل نکن ، بچسب به کارت به حرفها و حرکاتش اهمیت نده
ارش از اتاق خارج شد و تا ظهر نیامد ، من هم از فرصت پیش امده استفاده کردم و لیست بیمه را تهیه کردم ، روی میزش نهادم.
تمام فکر و ذکرم به همایون و حرفهایش بود. به اگر چه حق با الهه بود اما همایون هم بد جایی گیر کرده بود.
ارش وارد اتاق شد . نگاهی به من انداخت و گفت
لیست و در اوردی؟
سر تایید تکان دادم ، نگاهی به لیست انداخت و همچنانکه به ان نگاه میکردگفت
الان رویا بهم زنگ زد، میخواد به عمه ش خبر بده ، چی بهش بگم؟
بلافاصله گفتم
بگو نه
نفس پرصدایی کشیدو گفت
هرجور صلاحته .
پس فردا بابا میاد ، میخواهیم بریم خاستگاری برای امیر. فکرهاتو بکن تا بابا اینجاست.....
کلامش را بریدم و گفتم
فکرهامو کردم. جوابم منفیه
سرجایش نشست و گفت
به کسایی که گفتم زنگ زدی؟
لیستشو نوشتم میخوام بهشون اس ام اس بدم.
با چه خطی اونوقت؟
با خط خودت. پیام دادن بهتر از زنگ زدنه . امشب گوشیتو بده به من براشون میفرستم
در باز شد و میلاد با چند ظرف غذا وارد شدو گفت
همایون کو؟
خداحافطی کرد و رفت
براش غذا گرفته بودم.
سپس میز را چید ، نهارمان را که خوردیم به خانه بازگشتیم. شام را اماده نمودم غذایشان را که خوردند هرکس پی کار خودش رفت.
فکری به سرم خظور کرد باید امیر را از ازدواج با گیتی منصرف میکردم.
در زدم و او که میدانست فقط من در ان خانه به لحاظ تفاوت جنسیتی هنگام ورودم به جایی در میزدم گفت
چیه کتی؟
وارد اتاقش شدم و گفتم
میخوام باهات حرف بزنم
امیر که هنوز بابت ماجرای سیاوش از من دلخور بود لبش را با بی تفاوتی حرکت داد مقابلش نشستم و گفتم
امروز ارش بهم گفت قراره پس فردا شب برید خاستگاری گیتی
همچنانکه به من خیره بود سرتایید تکان دادو من ادامه دادم
اینکارو نکن امیر، من گیتی و خوب میشناسم اون به درد تو نمیخوره
از چه لحاظ
از همه لحاظ، تو ارومی ، ساکتی ، دنبال یه زندگی بی دردسر میگردی گیتی شر و شیطونه ، گیتی هرکاری دل خودش بخواد میکنه، اون اوایل هم که رویا و ارش نامزد کرده بودند یه بار تو تولد رویا داشت از دوست پسرش تعریف میکرد
امیر نگاهش را از من گرفت و گفت
اون موضوع و به خودم گفته، با یه اقایی اشنا میشه قصد ازدواج با هم داشتند که بعد از یه مدت دوستی میفهمن به درد هم نمیخورن . این که ایرادی نداره
#پارت60
🦋پر از خالی🦋
امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما باید بری اونو بگیری
مگه چه ایرادی داره اخه
برات مهم نیست یکسال دوست پسر داشته؟
امیر نفس پرصدایی کشیدو گفت
اگر بنا باشه کسی و به خاطر اشتباه گذشته ش محکوم کنند تو خودت از همه بدتری کتی جان. تو خودتو همین الان اگر ما رها کنیم با هر اسمون جل و بی سر و پایی .......
زهر کلام امیر دلم را شکست بغض راه گلویم را بست و گفتم
مگه من به جز شما سه تا کی و دارم؟
امیر لبخندی عمیق زد و با مهربانی گفت
عزیز دلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام که تو رو از زندگیم حذف کنم.
ارش رفته یکی و گرفته که نه اون از من خوشش میاد نه من از اون ، این موصوع باعث کدورت بین من و ارش شده. یادته قبل از اینکه اون دختره نکبت و نامزد کنه چقدر من و دوست داشت؟ اصلا اینکارها رو با من میکرد؟ به من از گل نازک تر نمیگفت چه برسه به اینکه بخواد منو بزنه، الان همش دنبال بهانه س من یه کاری کنم منو کتک بزنه. همه اینها بعد از اومدن رویا شد. تو هم بری یکی و بگیری که من دوسش نداشته باشم . خود به خود تو هم از من فاصله میگیری. بعدشم هیچی دیگه لابد نوبته میلاده که بره به سلیقه رویا خانم زن بگیره و سه تاتون منو بندازید دور.
اشک از چشمانم روان شدو گفتم
من مادر ندارم. شماها باید منو بندازید دور؟
دستی به صورتم کشیدو گفت
کتی جان. تمام اینها که گفتی به خودت بر میگرده. رویا از اول با تو مشکلی نداشت اینقدر تو توی زندگیشون موش دووندی تا دستت براش رو شد. یادته توطئه میکردی رویا و ارش و می انداختی به جون هم ؟
امیر میفهمی اون ارش و از من گرفته بود یعنی چی؟ ارش اونهمه به من محبت میکرد منو بیرون میبرد . اگر یه اخم به ابروم میومد دیوونه میشد یه دفعه با ورود اون سلیته بی شرف منو بوسید گذاشت کنار.
امیر اشاره ایی کرد و گفت
هیس، میشنوه ناراحت میشه .
مکثی کرد و گفت
تو اگر گیتی و اذیت نکنی و کارهایی که با رویا کردی با اون نکنی این اتفاقات
عسل 🌱
#پارت60 🦋پر از خالی🦋 امیر به خدا گیتی اصلا خوب نیست ، من خیر و صلاحتو میخوام. اینهمه دختر تو حتما
#پارت61
🦋پر از خالی🦋
نمیفته
نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن شده و گیتی از جبهه رویا داره وارد خانه ما میشه ، معلومه که اونها دوتایی بر علیه منن.
امیر خندیدو گفت
مگه جنگه دیوونه؟ این چه حرفیه که میزنی
اینهمه دختر تو شهره، تو حتما باید بری اونو بگیری؟
امیر پوفی کرد و به من خیره ماند صدای ارش امد که مرا صدا میزد امیر که بی اهمیتی م را دید گفت
جوابشو بده دیگه
ولش کن بزار دنبالم بگرده
امیر لپم را محکم کشیدو گفت
دست خودت نیست جنست خرابه
سپس بلند گفت
اینجاست، پیش منه
ارش وارد اتاق شدو گفت
چرا جواب نمیدی؟
به طرف او چرخیدم و گفتم
بله
کمی به چشمانم نگاه کرد و گفت
با تو ام ها میگم چرا جواب نمیدی؟
خوب الان دارم جواب میدم کارتو بگو
جلوتر امدو گفت
چرا گریه کردی؟
با کلافگی گفتم
کارتو بگو، چیکار به گریه من داری ؟
این چه طرز صحبت کردنه، تازگی ها داری از خودت در میای ها کتی؟
عسل 🌱
#پارت61 🦋پر از خالی🦋 نمیفته نه امیر جان، به خدا الان شرایط فرق کرده، الان دیگه رویا با من دشمن
#پارت62
🦋پر از خالی🦋
با کلافگی از او رو برگرداندم و گفتم
چی میگی ارش؟
من دارم میرم باشگاه . گوشی من دستت باشه برو اون پیام هایی که قرار بود بفرستی رو بفرست.
به چشمان اوخیره ماندم و گفتم
الان ساعت کاری منه؟
خنده اش را کنترل کرد و گفت
دیوونه، ما خواهر برادریم. تو به فکر ساعت کاری هستی؟
دستم را برکمرم زدم و گفتم
موقع تعیین حقوق ما خواهر برادر نیستیم؟ به منشی قبلیت پونصد بیشتر از من میدادی.
ارش گوشه لبش را گزید و گفت
من شاهرگمو به خاطر تو میدم. این چه حرفیه؟ حقوق هرچقدر دلت بخواد بهت میدم.
شاهرگت به درد من نمیخوره، اگر راست میگی به زنت بگو واسه من جبهه نگیره.
گوشی را در دستم نهادو گفت
تا از باشگاه اومدم انجامش داده باشی.
به ناچار گوشی را گرفتم ارش اتاق را ترک کرد ، امیر گفت
اگر خسته ایی بده من انجام بدم.
سرم را به علامت نه بالا دادم و برخاستم. به اتاقم رفتم دراز کشیدم و سرگرم فرستادن پیام شدم کارم که تمام شد . گوشی در دستم لرزید. صدای پیامک ارش بلند شد.
پیامش را باز کردم ، رویا بود .
همسر جان، فردا با دوستام قراره بریم نمایشگاه گل
شیطنتم گل کرد و برایش نوشتم
نخیر، هیچ جا نمیری
مدتی بعد نوشت
وا..... واسه چی؟
همینکه شنیدی، دوست بازی و رفیق بازی هات و جمع کن بشین سر زندگیت. یعنی که چی هرروز هر روز با دوستات بیرونی؟
ارش جان من کی هر روز با دوستام بیرون بودم؟
پاسخش را ندادم. کمی گذشت دوباره پیام داد
تازگی ها خیلی عوض شدی، اون از برخورد اونروزت جلوی رها با من. اینم از حرفهای الانت. باید یه فکر اساسی راجع به تو و زندگیمون بکنم.
ته دلم نور امیدی روشن شدو گفتم
حتما همینکارو بکن. چون منم میخوام یه فکر اساسی راجع بهت بکنم. نه از پوششت راضیم. نه از رفت و امدت.
پوشش من چه اشکالی داره؟
سر تاپاش ایراده.
پیامی نیامد صفحه را بالاتر کشیدم پیامهایشان را خواندم. چند روز پیش رویا به او پیام داده بود
وای ارش بدبخت شدیم. دیشب داشتم بهت پیام میدادم خوابم برده بابام اومده تمام چت هامونو خونده. رفته به مامانم گفته رویا هنوز با ارش صیغه س. اما انگار زیادی باهم راحتن. ابرومون رفت
#پارت63
🦋پر از خالی🦋
ارش برایش نوشته بود
چی ها رو خونده؟
اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماهنگ کردم اومدی خونمون و فهمیده. دارم از خجالت میمیرم
ارش نوشته بود.
خنگی دیگه، صدبار بهت گفتم پیامها رو پاک کن.
فکری به ذهنم خطور کرد و برایش نوشتم
پیام ها رو پاک کن دوباره صبح پا نشی بگی بابای فضولم سرک کشیده تو گوشیم. بعد نگی باید عقد بشیم بابام پیا مها مونو دیده. تاتقی به توقی میخوره میگی عقد بشیم. بگذار ته حرفمو بهت بزنم. من تا مطمئن نشم تو اونی شدی که میخوام عقد بی عقد.
بلافاصله نوشت بله نیازی به گفتن تو نبود. خودم همه رو پاک کردم.
من هم پیامهایم را پاک کردم که رویا نوشت
ارش
پیش نمایش پیامش را در نوار وضعیت خواندم و ان را باز نکردم.
چرا جواب نمیدی؟
ان راهم باز نکردم رویا دوباره نوشت
الان مثلا خوابیدی که جواب نمیدی؟
خندیدم و از اینکه میدیدم منتظر است و ناراحت دلم قنج میرفت.
نوشت
به جهنم که جواب نمیدی، بیشخصیت.
الان گوشیمو خاموش میکنم.
به کوری چشم تو فردا با دوستام میرم هرجا دلم بخواد
ارایش هم میکنم
هرچی هم دوست دارم میپوشم.
تو هم اینقدر دنبالم بگرد تا جواب ندادنت حالیت شه.
تقصیر منه به توی بد اخلاق زیادی بها دادم
کارت به جایی برسه جواب من و ندی
با اون خانواده ترکیده ت
اون از بابای خانم بازه دو زنت
اون از داداش دوست دختر بازت.
اونم از ابجی خرابت
حالا جواب نده، بای
عسل 🌱
#پارت63 🦋پر از خالی🦋 ارش برایش نوشته بود چی ها رو خونده؟ اونروز که مامان بابام نبودن باهات هماه
#پارت64
🦋پر از خالی🦋
گوشی ارش را روی اپن نهادم و چراغ اتاقم را خاموش کردم. روی تختم ریلکس شدم. و به اسودگی دراز کشیدم. بعد از مدتها اینهمه ارامش باعث شده بود لبخند بزنم و چشمانم را خواب عمیقی بگیرد. صدای تق و تق در اتاقم خوابم را پراند.ارش لای در گاه در ایستادو ارام گفت
کتی
چشمم را گشودم و گفتم
بله
گوشی من و میدی؟
گذاشتمش روی اپن
نگران بودم یه وقت بد موقع اس ام اس ندی؟
نه، من پیامهارو فکر کنم ساعت نه و نیم فرستادم.
ممنون ، شبت بخیر.
در اتاق را بست.کرمی به جانم افتاده بود که دلم میخواست بدانم ارش سرگرم چه کاری است. و واکنشش چیست.
برخاستم به بهانه سرویس رفتن از اتاق خارج شدم. ارش گوشی را کنار گوشش نگه داشته بود. چشمانش پر از عصبانیت بود.
وار سرویس شدم. کمی بعد از انجا خارج شدم، نیمه نگاهی به ارش انداختم. نگاهش در من گره خورد بلافاصله گفتم
چیزی شده داداش؟
همچنان خیره به من ماندو گفت
نه چیزی نیست
به اتاق خوابم رفتم. و دراز کشیدم. اینقدر دلم خنک شده بود و غرق ارامش بودم که بلافاصله خوابم برد
راس ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. در اتاقم را که باز کردم ارش هنوز همانجا نشسته بود و به گوشی اش خیره بود.
دلم خواست که برایش بسوزد اما بلافاصله یاد کارهایش افتادم و دلم را قرص کردم.
سلام و صبح بخیرم را ارام و سرد پاسخ داد. چای گذاشتم . میلاد و امیر هم بیدار شدند. صبحانه مان را که خوردیم. ارش رو به میلاد گفت
تو وکتی امروز برید باشگاه من کار دارم نمیام.
میلاد متعجب گفت
داداش امروز قراره دکتر بیاد ها
میلاد من یه خورده اعصابم بهم ریخته س، برو خودت کارهارو راست و ریس کن. به من کار نداشته باش.
با دلسوزی ساختگی رو به ارش گفتم
چی شده داداش؟ تو باشگاه با کسی حرفت شده؟ دیشب دیدم حالت خوش نیست. تو اصلا دیشب خوابیدی؟
به گوشه ایی خیره شدو گفت
نه، من خوبم. شما برید سر کار منم شاید اومدم.
به دنبال میلاد راهی شدم و با او به باشگاه رفتم. وارد دفتر کارمان شدم و پشت میزم نشستم. میلاد هم به کمک دامپزشکی که امده بود رفت. صدای تق و تق در امد و در باز شد. سرم را بالا گرفتم و با خانمی لاغر اندام با چشمان درشت عسلی که موهای فرفری داشت رو به رو شدم. لبخندی زدم و گفتم
سلام، خوش امدید.
سلام ببخشید عذر خواهی میکنم اقا ارش هستند؟
نخیر تشریف ندارند. میتونم اسم شریف شما رو بدونم؟
بنده الهه هستم.
ابرویی بالا دادم و به گرمی گفتم
همسر سابق اقای شرفی درسته؟
لبخندم را به گرمی پاسخ دادو گفت
شما منو میشناسید؟
من کتایون، خواهر ارش هستم. دیروز اقای شرفی اینجا بود. راستش اینقدر از تیپ و ظاهر و اخلاق شما به خوبی یاد کرد که من فکر میکردم حتما داره اغراق میکنه اما الان که دیدمتون میگم اقای شرفی چقدر کم لطفه که اینقدر کم در مورد خوبیهاتون گفته
لبخندش عمیق شدو گفت
ممنونم
قد و هیکل و چهرتون که خیلی عالی و جذابه، از اخلاق و رفتار خوبتون هم که دیگه نگم بهتره.
لبخندش عمیق تر شدو گفت
ممنون عزیزم.
میشه خواهش کنم بنشینید؟
راستش من به قصد دعوا امدم