eitaa logo
عسل خرسندیان|asalkhorsandian
10.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
313 ویدیو
17 فایل
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ  یک درونگرای شبه برونگرا ارشد فلسفه دین مربی توسعه فردی فنِ لاته☕️ زندگی گر سخت باشد من از آن سخت ترم💪🏻 Founder of: آکادمی نوجان 🌱 ارتباط مستقیم با من: @asalkhorsandian
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی عمیقا احساس تنهایی می‌کنی، مثل پرنده‌ی تنهایی که خودش را در انعکاس پنجره دیده و پشت شیشه بالا و پایین می‌پرد و جست و خیزهای خودش را با اشتیاق نگاه می‌کند، با این امید که مقابلش پرنده‌ی دیگری‌‌‌ست. گاهی از تنهایی به خودت پناه ببر، برای خودت چای بریز، برای خودت کتاب بخوان، قدم بزن، سفر کن... لازم نیست همیشه به آغوش و حضور آدم‌ها پناه ببری و برای خوب شدن حالت، چشم‌انتظار حمایت و همراهی آدم‌ها باشی! گاهی مثل پرنده‌ی مقابل شیشه، خودت را با دیگران اشتباه بگیر و با خودت رفیق شو و روی خودت حساب کن و از حضور خودت همانقدر ذوق کن که از حضور آدم‌ها! کی از خودت به خودت دلسوزتر؟ کی از خودت به خودت مهربان‌تر؟ کی از خودت برای خودت راه‌گشاتر، ارزشمندتر، عزیزتر؟! @asalkhorsandian72
- می‌گفت: می‌خوای بیام کمکت کنم؟ + گفتم: راستش اون دوره‌ای که واقعا نیاز داشتم کسی کنارم باشه و کمک می‌خواستم، هیچ‌کس نبود و مجبور شدم تنهایی و به هرسختی، اوضاع رو درست کنم. احتمالا شاخ غولِ اصلی رو شکستم و فکر می‌کنم از پسِ مابقیش هم بربیام و بعد از این، چیزی نیست که ازش بترسم و نگران باشم... داشتم به این فکر می‌کردم که گاهی نیاز داریم در سخت‌ترین شرایط تنها بمانیم و کسی را نداشته‌باشیم و تنهایی تلاش کنیم و این به نفع ماست که مجبور شویم بدون یاری آدم‌ها شرایط را هموار کنیم. سختی و مشکلات و استیصال و رنجی که می‌کشیم به کنار؛ اما ارزشش را دارد که تنهایی و به هر تقلا شاخ غول مشکلات را بشکنیم و بعد از آن نگران بچه غول‌ها و مشکلات کوچکتر نباشیم! گاهی تنها ماندن و تنهایی جنگیدن، آدم را شجاع می‌کند! چه هراسی دارد از تپه‌ها و دامنه‌ها، کسی که بلندترین قله‌ها را فتح کرده و رفیع‌ترین صخره‌ها را پشت‌سر گذاشته؟ چندتامون این موقعیت رو تجربه کردیم؟😊 @asalkhorsandian72
به عزیزانم بگویید دوستشان دارم و اینکه گاهی برایشان وقت ندارم و فرصت ابراز احساسات نمی‌یابم را به حسابِ جهانِ شلوغ و ذهن پر مشغله‌ام بگذارند و از من دلگیر نشوند! سرم درد می‌کند آنقدر که فکر کرده‌ام و دنبال راه‌های میان‌بر برای خروج از این بحران مزمن و کشنده گشته‌ام. آدم گاهی خودش با دست‌های خودش کاری می‌کند و بعد می‌نشیند و غصه‌اش را می‌خورد و می‌بیند که هرچقدر تلاش کردن و دویدن، کفاف حفره‌های خالیِ جهانش را نمی‌دهد. خشمگینم از خودم! چه چیز مهم‌تر از آرامشم بود که با دست‌های خودم خراب کردم؟! چه چیز مهم‌تر بود از لب‌هایی که می‌خندید و دلی که با کوچکترین جزئیات و اتفاقات و حرف‌ها شاد می‌شد و چشمانی که از ذوق برق می‌زدند؟ چه فایده دارد زندگی، وقتی که فراغت و تفریح که هیچ؛ حتی فرصت دوست داشتنِ آدم‌ها را هم پیدا نمی‌کنی؟! به عزیزانم بگویید از من نرنجند اگر شبیه به قبل نیستم یا فاصله می‌گیرم، بگویید من خودم هم از خودم خشمگینم و بار سنگینی به دوش گرفته‌ام و دارم با تمام خستگی و کم‌طاقتی، تمام تلاشم را می‌کنم که هرجور شده تنهایی شرایط را درست کنم و با چنگ و دندان، میانه‌ی طناب فرسوده‌ی طاقتم را گرفته‌ام که بریده نشود. بگویید از من نرنجند و گلایه نکنند، من همینجوری‌ش هم خوب نیستم و شده‌ام بنای زلزله زده‌ای که از زیربنا ویران شده و با تلنگر کوچکی، دیوارهاش هم فرو می‌ریزد. همینقدر ضعیفم و بی‌طاقتم و شکننده. بگویید مرا مدتی به حال خودم رها کنند. خودم اوضاع را که درست کنم، خوب می‌شوم و اگر جانی و حوصله‌ای ماند، شبیه به قبل بر می‌گردم... @asalkhorsandian72
من، هم دوست داشته‌ام، هم دوست داشته شده‌ام و قاطعانه می‌گویم که دوست داشتن، هزاران پله فراتر از دوست داشته شدن است. مادامی که کسی را دوست داری، احساس قدرت می‌کنی و انگار این تویی که به جهان، اتفاقی هیجان‌انگیز و باشکوه اضافه کرده‌ای و انگار این تویی که لبریز انرژی زیستنی، حتی اگر پس زده شوی، درک نشوی، متقابلا دوست داشته نشوی یا نادیده گرفته شوی... دوست داشتن، فارغ از نتیجه، باشکوه‌ترین رسالتی‌ست که یک انسان می‌تواند به عهده بگیرد و سخاوتمندانه‌ترین دِینی که آدمی می‌تواند نسبت به جهان و آدم‌ها ادا کند. احساس باشکوهی‌ست؛ وقتی کسی را عمیقا دوست داری و با تداعی خاطرات او، بی اختیار می‌خندی و چشمانت از فرط اشتیاق، برق می‌زند. احساس باشکوهی‌ست که آدمی هر صبح به امید دوست داشتنِ کسی از خواب برخیزد و با خودش عهد کند که امروز، بیشتر از دیروز محبوبش را دوست بدارد و برای شادی و حالِ خوبِ او قدم‌های محکم‌تری بر دارد و بیشتر تلاش کند و بیش از او، خودش از این عشق و دوست داشتنِ بی توقع لذت ببرد. گاهی آدم فقط نیاز دارد کسی را عمیقا دوست داشته‌باشد و به دلیل و به واکنش و به هیچ چیز دیگری فکر نکند. فقط کسی را دوست داشته باشد، همین! @asalkhorsandian72
- می‌گفت: می‌خوای بیام کمکت کنم؟ + گفتم: راستش اون دوره‌ای که واقعا نیاز داشتم کسی کنارم باشه و کمک می‌خواستم، هیچ‌کس نبود و مجبور شدم تنهایی و به هرسختی، اوضاع رو درست کنم. احتمالا شاخ غولِ اصلی رو شکستم و فکر می‌کنم از پسِ مابقیش هم بربیام و بعد از این، چیزی نیست که ازش بترسم و نگران باشم... داشتم به این فکر می‌کردم که گاهی نیاز داریم در سخت‌ترین شرایط تنها بمانیم و کسی را نداشته‌باشیم و تنهایی تلاش کنیم و این به نفع ماست که مجبور شویم بدون یاری آدم‌ها شرایط را هموار کنیم. سختی و مشکلات و استیصال و رنجی که می‌کشیم به کنار؛ اما ارزشش را دارد که تنهایی و به هر تقلا شاخ غول مشکلات را بشکنیم و بعد از آن نگران بچه غول‌ها و مشکلات کوچکتر نباشیم! گاهی تنها ماندن و تنهایی جنگیدن، آدم را شجاع می‌کند! چه هراسی دارد از تپه‌ها و دامنه‌ها، کسی که بلندترین قله‌ها را فتح کرده و رفیع‌ترین صخره‌ها را پشت‌سر گذاشته؟ @asalkhorsandian72
گاهی نباید حرفی بزنی! نباید از گام‌های بعدی‌ت بگویی و هراس و تردیدت از شروعی تازه، باعث شود برای همفکری، به آدم‌ها پناه ببری و بیشتر سرخورده و ناامید شوی و بیشتر رنج بکشی و بیشتر زمین بخوری. نباید بگذاری آدم‌ها در برداشتن‌ گام‌های بعدی‌ات، تو را مردد کنند. عزمت را جزم کن، زل بزن وسط چشم‌های دنیا، بزن به قلب حادثه و انجامش بده! باید خودت را در دل ترس‌هات غرق کنی تا ببینی چقدر بی‌دلیل بوده‌اند و باید ببینی و ایمان بیاوری که چقدر توانمند‌تر از چیزی هستی که فکر می‌کردی... @asalkhorsandian72
گاهی واقعا یک سریال یا کتابِ خوب، بزرگترین دلخوشی و پناهگاه آدم‌هاست. این را فقط کسانی می‌فهمند که یک روز عصر، بعد از کلی خواستن و دویدن و نرسیدن و در نهایت استیصال و خسته از اضطراب‌های مدام، پناهنده شده‌اند به کنجی، برای خودشان چایی ریخته‌اند و فیلم یا سریالی گذاشته‌اند و نشسته‌اند به تماشای داستانی که داستان خودشان نیست. یا کتابی باز کرده‌اند و محو کلماتی شده‌اند که کلمات خودشان نیست و از جملاتی حظ وافر برده‌اند و اطلاعات و اتفاقات خوشایندی به ذهن خسته و ناامیدشان سپرده‌اند و برای دقایق و ساعاتی فراموش کرده‌اند که کجای کار ایستاده‌اند و دنیا چقدر به آن‌ها سخت گرفته! این را فقط آن‌‌هایی می‌فهمند که شده حتی یک‌بار؛ از حقایق تلخ زندگی به امنیت خیالیِ فیلم‌ها و کلمات و کتاب‌ها پناه برده‌اند... @asalkhorsandian72
ولی من مجبور بودم قوی باشم.. من مجبور بودم قهوه‌ی روزگارم را تلخ بنوشم تا بیدار بمانم و بتوانم دوام بیاورم؛ وگرنه چه کسی از یک تکه دلخوشی و شیرینیِ کوچک کنار اینهمه تلخی بدش می‌آمد؟! چه کسی از آرامش و فراغت استقبال نمی‌کرد؟! چه کسی دوست نداشت با فراغ بال تمام عمرش را سپری کند و دلخوشی‌های بسیار داشته‌باشد و از وادی سختی و اندوه به دور باشد؟ من مجبور بودم بی‌وقفه روی پا بایستم و دوام بیاورم. من مجبور بودم شانه خالی نکنم. در زندگی، زمان‌هایی پیش می‌آید که باید دوام بیاوری، چون چاره‌ی دیگری نداری! @asalkhorsandian72
محکم، صبور، ساکت و آرام و روبه‌راه از عمق دردها، به تعادل رسیده‌ام... خوبم! اگرچه غصه و رنجی هنوز هست؛ با غصه‌های خویش، به تعامل رسیده ام... @asalkhorsandian72
از یک‌جایی به بعد، دیگر ناراحت نشدم و از همان‌جا به بعد بود که بیشتر خوش گذشت و بیشتر فهمیدم که زندگی دقیقا چیست. زندگی دقیقا خوشحال بودنِ در لحظه بود. این‌که به این باور رسیده‌باشی که دلخوری و اندوه، هیچ فایده‌ای ندارد و بگردی و در بدترین چیزها هم دلایلی برای شادی و دلگرمی و لبخند پیدا کنی، حتی اگر ناچیز، حتی اگر کوچک. تو باید بلد باشی لذت ببری. باید از موانع جهانت پله بسازی و از غصه‌هایت قصه ببافی و با لبخند برای آدم‌ها تعریف کنی و آنان را به این باور برسانی که زندگی زیباست، وقتی خودت به زندگی، زیبا نگاه کنی... @asalkhorsandian72
آخرش اهمیت دارد. اینکه امروز محبت می‌کنید و با معرفت‌ترینید برای هم، تمام ارزش و اعتبارش بر می‌گردد به آن‌زمان که همه چیز میان‌تان تمام شد و غریبه‌ترینِ هم شدید و از هم فاصله گرفتید، یا اینکه مثل روزهای اول دلتان به شوقِ هم نلرزید، آن‌وقت است که اگر منتی نگذاشتید و آزاری نرساندید و رازدار دورانِ آشناییِ هم بودید و دست روی نقاط ضعفِ هم نگذاشتید، آن‌وقت اگر دیوارِ دوستی‌تان را روی سر همدیگر خراب نکردید و حرمت نگه داشتید؛ می‌توانید دهان باز کنید و ادعا کنید که یک آدمِ اصیلید و تعادل روانی و شخصیتی دارید و سالم مهر ورزیده‌اید و سالم دوست داشته‌اید و اگرچه تمام شده، ولی آن دوستی و معاشرت، ارزشِ تجربه کردن داشته... متعادل باشید و امن! من در معاشرت‌ها و تعاملاتم، معیاری بالاتر از تعادل و امنیت برای ارزشمندیِ انسان‌ها سراغ ندارم. @asalkhorsandian72
یک جنگجوی شجاع و دیوانه در من هست که پا به پای من می‌آید و شیفته‌ی مسیرها و تجربه‌های تازه است. دیوانه‌ای که نمی‌ترسد و پا پس نمی‌کشد و می‌جنگد و می‌دود و خراب می‌کند و می‌سازد. دیوانه‌ای که خیلی وقت‌ها بدون هیچ محافظه‌کاری و احتیاطی، می‌زند به قلب حادثه‌ها و خونین و مالین اما با دست‌هایی پر باز می‌گردد. من می‌دانم که هرکجا رشدی کردم و ارتقایی یافتم و گام بلندی برداشتم، او بود که در من حکم‌رانی می‌کرد. او بود که می‌گفت: نترس! برو، بیفت، زخمی شو، آسیب ببین، شکست بخور، اما تلاش کن و ادامه بده. او بود که می‌گفت: خوب است که داری می‌افتی و رنج می‌کشی و تاوان می‌دهی و شکست می‌خوری؛ این یعنی از خیلی‌هایی که نشسته‌اند تا آسیب نبینند و زمین نخورند، جلوتری! جنگجوی دیوانه‌ای در من هست که زخمیِ نبردهای هولناک بسیاری‌ست و هنوز بهبود نیافته؛ اما به وقتش دوباره بلند می‌شود، خودش را می‌تکاند، محکم‌تر از همیشه می‌ایستد و همه چیز را درست می‌کند. @asalkhorsandian72