eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
984 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۳ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #ناباروری #معرفی_پزشک #اشتغال_زنان #قسمت_اول سال۸۶ با یک
۳۸۳ با ورود پسر دومم و با وجود کوچیک بودن پسر اولی، سعی کردم روزهای تدریسم رو کاهش بدم تا بچه ها بخاطر نبودن من در کنارشون آسیب نبینند. همچنان مادرم و مادرشوهرم زحمت نگه داری از بچه‌ها رو به عهده گرفته بودند(همینجا دستشون رو میبوسم چون خیلی کمک حالم بودند) هنوز پسر دومم به دوسالگی نرسیده بود که با ورود سومین کوچولو غافلگیر شدم. در واقع سختیهایی که برای ورود اولین فرزند داشتیم، برای بعدیها تکرار نشد و این بار خدا خواسته صاحب فرزند شدیم. حالا شرایط برای ادامه تدریسم خیلی سخت شده بود. پسر اولم وارد پیش دبستانی میشد، پسر دومم تازه دو سالگی رو پشت سر گذاشته بود و هنوز نیاز به مراقبت و کمک داشت و حالا یه نوزاد تازه وارد به جمعمون که وابستگی کامل به داشت. تصمیم گیری در مورد ادامه تدریس شاید سخت به نظر میرسید با وجود اینکه خیلی این کار رو دوست داشتم و میدونستم چون قراردادی بود حتی با یکی دو ترم درس نگرفتن این شغل رو از دست خواهم داد؛ اما توکل کردم به خدا و به خاطر شرایط بچه‌ها و نیاز صد در صدشون به حضورم در خانه خیلی راحت از قید کارم زدم و وظیفه ام رو توی این برهه مادری کردن برای بچه‌هام دیدم. به امید روزی که بعد از بزرگ شدن و از آب و گل دراومدنشون دوباره بتونم سراغ تدریس برم و از نو شروع کنم و اصلا از تصمیمم پشیمون نشدم. با وجود اینکه سه تا پسر شیطون و پر انرژی دارم و همواره در حال شیطنت و خرابکاری توی خونه هستن و بخاطر فاصله کم سنیشون دعواهای برادرانه بخاطر اسباب بازی و ... دارن و سرو صداشون بلند میشه اما من اصلا ابراز ناراحتی نمیکنم و این رو لازمه بچگیشون میدونم. سعی میکنم خودشون رو هم برای مرتب کردن خونه سهیم کنم و بهشون کارهای کوچیک درحد خودشون بسپرم (هرچند خونه مون به طور کامل مرتب نمیشه ولی همین قدر هم قابل قبوله) سعی میکنم لباسها و کفشها و وسایل بچه‌ها رو تا حد امکان برای داداشهای کوچکترشون هم استفاده کنم و خیلی دور ریز و خریدهای غیرضرور نداشته باشیم. به جای خوراکی های غیر مفید بیشتر از میوه استفاده میکنیم و گاهی هم خودم براشون کیک و چیپس و ... درست میکنم. به جای بازی با تبلت و... خودمون توی خونه باهم بازی میکنیم .(البته آموزش مجازی پسرم کمی ما رو وابسته به گوشی همراه کرده بود؛ که با کم شدن شر کرونا از سرمون با لطف و عنایت خدا،دوباره به شرایط عادی برگشتیم) ان شاءالله خدا به من و همه شما لیاقت تربیت سربازانی شایسته برای امام زمان رو عنایت کنه. و امیدوارم شایستگی دوباره مادرشدن رو داشته باشم و خدا از فضلش چهارمین هدیه اش رو به خانواده ما مرحمت کنه با دعای خیر شما دوستان. و من الله التوفیق. 🆔 @asanezdevag
💞اگر مردی توقع داردبانویش یک فرشته در زندگی اش باشد، ابتدا باید یک بهشت برایش فراهم کند .... فرشته ها در جهنم زندگی نمی کنند... 🆔 @asanezdevag
❤️ ۱۶ 👆 گاهی کمبود محبت، حمایت یا حتی بازی و شیطنت در کودکی، سبب کاهش عزت نفس شخص میگردد. اگرچه آغوش درمانی نمیتواند همه این مشکلات را برطرف کند 🤝 اما با بذل توجه ، درک ، سخنان تسکین دهنده و آغوش آرام بخش ، تا حدودی به این نیاز ، پاسخ میگوید. 🆔 @asanezdevag
💢 بچه ها توی خانه بازی گوشی و شیطنت می کردند. گاهی درمانده می شدیم. از آقای بهجت پرسیدم: با بچه ای که از دیوار راست می رود بالا و حرف گوش نمی کند، چه باید کرد؟ گفتند: همان طوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچه ها هم همان طور رفتار کنید. این طور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچه ها یا بداخلاق با آنها به خاطر اشتباه، بی معنی می شود. بچه هم احساس نمی کند که بابایش درکش نمی کند. 🔹براساس خاطره ی حجت الاسلام والمسلمین آقاتهرانی 📚 به شیوه ی باران 🆔 @asanezdevag
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خیلیامون هستیم که می‌دونیم عرف‌های ازدواجی این روزا همه‌ش منطقی و درست نیست و در عین حال میدونیم که خانواده‌مون به هزاران دلیل به این راحتیا نظر ما رو برای حذف یا تغییرش لحاظ نمی‌کنن. این ویدیو رو ببینید تا یکی از راه‌هایی که می‌تونه کمک کنه خانواده رو برای همراهی و پذیرش خواسته‌های عقلی و منطقی خودمون برای ازدواج راضی کنیم رو بشناسید☝ 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۳ #فرزندآوری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_دوم با ورود پسر دومم و با وجود کو
۳۸۴ سال ۶۰ در تهران به دنیا اومدم؛ تو اوج جنگ و وسط ترورهای مکرر مسئولین دلسوز انقلاب، اونم در روز شهادت امام جمعه شیراز، شهید والامقام دستغیب شیرازی. همین باعث شده بود همیشه پیش خودم ارتباط ویژه‌ای با شهید دستغیب حس کنم و دوست داشتم مثل اون بزرگوار بشم. الحمدلله چون خانواده‌ام مذهبی و انقلابی بودند هم، از اول با آرمان‌های اسلام و انقلاب رشد کردیم. دختر پرجنب و جوش و فعالی بودم و در دوره دبیرستان، تقریبا تمام برنامه‌های مدرسه در مناسبت‌های مختلف، دست من بود. تو تمام اون روزها، دوستان زیادی هم داشتم که البته خیلی از اونها از نظر دینی، تقید چندانی نداشتند. مادرم همیشه در این مورد بهم تذکر می‌دادن که کمتر با این افراد بگردم، اما من همیشه استدلال می‌کردم که من وقتی با اینها هستم، هم می‌تونم کنار سینما و پارک، به محیطهای قرآنی و انقلابی ببرمشون، هم اینکه وقتی با من هستن، ظاهر رو رعایت می‌کنن. اما مادرم همچنان نگران بودن و می‌گفتن: می‌ترسم عاقبت، یه همچین خانواده‌ای هم گیرت بیاد. درست بعد از پایان دبیرستان، موفق به پذیرش در دانشگاه تهران شدم و بعد از پایان دوره کارشناسی، دو سال تمام، بصورت فشرده، زبان انگلیسی و عربی خوندم که در ادامه روند تحصیل و زندگی‌ام، بسیار اثرگذار و مفید بود. بعد از پایان این دو سال هم، یعنی سال ۸۵، برای دوره کارشناسی ارشد وارد دانشگاه شدم. برای ازدواج، بخاطر سختی‌هایی که مادرم در زندگی کشیده بودن، بجز شرط مؤمن و انقلابی بودن، چند شرط دیگر هم داشتیم که یکی از مهمترین‌هاش این بود که: خواستگارها حتما باید تهرانی می‌بودند. خود این شرط، خواستگارها رو محدود می‌کرد، بخصوص برای ما که در دانشگاه با افرادی از شهرهای مختلف روبرو می‌شدیم. اوایل ترم دوم دوره کارشناسی ارشد بودم که یکی از دوستان مشهدی، موردی رو معرفی کرد؛ پسری از خانواده‌ای غیرانقلابی و غیرمتدین، اهل شهری غیر از تهران. این یعنی با هیچکدام از ملاک‌های ما سازگاری نداشت. پس همون اول جواب رد رو دادیم. اما به اصرار دوستم، پذیرفتیم که اون آقا برای یک جلسه به خونمون بیاد. اون آقا، از اونجا که خانواده‌اش شیراز بودند، بار اول، تنها اومد برای خواستگاری. دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام بود و می‌گفت از بعد بلوغ، راهش رو از خانواده‌اش جدا کرده و قصد نداره مانند اونها باشه و مذهبی و انقلابی بودن همسرش براش خیلی مهمه... اونقدر محکم و قاطع گفت که من باور کردم... مادرم اما به شدت مخالف بودن. می‌گفتن او در خانواده‌ای بزرگ شده که قبح خیلی از مسائل براش ریخته و نمی‌تونید با هم بسازید و من همچنان استدلال می‌آوردم که خب پس این افراد باید با کی ازدواج کنن؟! اونها که خانواده خوبی ندارن، ولی می‌خوان خوب باشن، باید چه کار کنن؟! و مادرم می‌گفتن که باید برن یکی مثل خودشون پیدا کنن که همدیگه رو بهتر درک کنن. از من همچنان اصرار بود و از مادرم انکار... تا اینکه ۵ اردیبشهت ۸۶، پای سفره عقد نشستیم. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 فرض کنید خانواده‌ای به تفریح رفته‌اند. پدر در صحرا به کشتگاه گندم که می‌رسد، دقت می‌کند برای عبور از آنجا راه طولانی‌تری را پیدا کند تا روی گندم‌های مردم پا نگذارد. 🌾 بچه که این احتیاط و تقوا را می‌بیند، در عمل تقوا و «لا اله الا الله» را یاد می‌گیرد؛ اما اگر پدر گندم‌های مردم را له کند، بی‌تقوایی را مثل بیماری به فرزندش منتقل می‌کند. 📚 تربیت دینی کودک 🆔 @asanezdevag
👼 🤱🏻 تربیت عاطفی: وظایف پدر در دو هفته ی اول تولد نوزاد2⃣ 🍃 پدر باید از مسائل احتمالی یا چیزهایی که مادر یا نوزاد را ناراحت می کند باخبر باشد و در رفع آنها بکوشد. به علت تغییرات فیزیکی و فیزیولوژیکی زیادی که پس از زایمان وجود دارد، مادران جوان در این دوره دارای احساسات رقیقی هستند. ایجاد محیطی صمیمی برای تعدیل و کنترل این عواطف و احساسات ضروری است. 📚 آمادگی برای زایمان و مراقبت از نوزاد، ویلیام سیرز، ص ۶۱_۶۳ 🆔 @asanezdevag
💑 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 اگر بعد از اتمام رابطه 10 دقیقه کنار همسرتان بمانید، حسی را به او منتقل خواهید کرد که علاقه‌اش را به رابطه جنسی چند برابر می‌کند. بسیاری از زنان فکر می‌کنند که همسرشان آنها را فقط برای ارضای جنسی خود می‌خواهد و این کار شما (توجه بعد از اتمام رابطه) درست برعکس این حس را به آنها منتقل خواهد کرد. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۴ #معیار_و_ملاک_ازدواج #قسمت_اول سال ۶۰ در تهران به دنیا اومدم؛ تو اوج جنگ و وسط ترور
۳۸۴ تو همون سفر اول به شیراز، معنای حرف‌های مادرم رو درک کردم.😔 صحنه‌هایی دیدم که الان هم یادآوریش برام تلخه.😔 کاری بود که با اطمینان انجامش داده بودم، اما دیگه تو عاقبتش دچار تردید و دودلی شده بودم... هنوز عقدمون یکساله نشده بود که فهمیدم اشتباه بزرگی کردم، اما از برگشت، وحشت داشتم. هرچی جلوتر هم می‌رفتیم، بدتر و بدتر می‌شد، اما باز از تموم کردنش، می‌ترسیدم. اسفند ۸۶، با بغض، بدون اینکه خانواده‌ام چیزی از مشکلاتمون بدونن، رفتیم مشهد و بعدش رفتیم خونه خودمون. حقیقت اینه که من با خدا معامله کرده بودم... از همون اول که دوستان دانشگاه امام صادقیش، به ایمانش شهادت دادن... ایمانی که فقط ظاهر بود؛ ظاهری که بعد دو ماه زندگی زیر یک سقف وا رفت و اون آقا اعتراف کرد: «خانواده من این هستن و منم با همین ها بزرگ شدم و تو هم از اول می‌دونستی...» و هیچوقت نگفت این جمله «نمی‌خوام مثل خانوادم باشم» روز خواستگاری چه معنایی داشت!!! من با خدا معامله کردم و معامله با خدا هیچ ضرری توش نیست... سه سال شد... تمام زندگیمون زیر یک سقف سه سال شد، هرچند دردهاش هنوز هم ، قلبم رو خراش می‌ده. همینقدر بگم که فتنه ۸۸ دستش رو کاملا رو کرد و درونش کامل نمایان شد... وقتی برای تجمع‌های غیرقانونی فتنه‌گران می‌رفت، به پاش افتادم و التماس کردم نره. کنارم زد و گفت که نباید به کارش کار داشته باشم.😔 البته برای راهپیمایی ۹ دی هم رفت، اما دیگه معلوم بود دلش با انقلاب نیست... دیگه دوست نداشتم تو راهپیمایی‌ها کنارش راه برم، در راهپیمایی ها با بغض و کینه به مردم انقلابی نگاه می‌کرد. رفتنش به سربازی، زندگی بهم‌ریخته‌مون رو بهم‌ریخته‌تر کرد... دو ماه آموزشی، با یک عده افراد بی‌قید و بند هم گروه شد و منزجر از اون همه قید و بند تو زندگی با یک ظاهر مؤمن انقلابی، برگشت... آستین کوتاه و لباس تنگ، آهنگ خواننده‌های زن و رفتن به کافه‌های معروف مسئله‌دار، رفت تو کارنامه‌اش... هرچند ظاهر رو هنوز برای دیگران حفظ می‌کرد و در دانشگاه امام صادق، با همون ظاهر قبلی، مشغول فعالیت بود، اما جلوی من دیگه نمی‌تونست ظاهر رو رعایت کنه. دستش برای من کاملا رو شده بود. همین هم بیشتر آزارش می‌داد و برای از هم پاشیدن زندگی، مصممش می‌کرد... 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag