🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷
⚪️زندگـــــــــــی ساده
◀️ فرمانده سپاه زیر کوه بود. ازدواج که کردیم، ازش خواستم همراهش بروم.
رفتیم به یک ده سر مرز. زندگیمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثیه و توی یک اتاق محقر و خشتی شروع کردیم. آنجا نه آب داشت، نه برق، نه درمانگاه، نه مدرسه و نه خیلی چیزهای دیگر.
درعوض در تابستان گرمای شدید داشت و زمستان سرما. مدتی تحمل کردم و ماندم. بعد از آن طاقتم طاق شد. گفتم: بریم یک جای بهتر. قبول نکرد. گفت : این ده هم جزء کشور ماست. مردم این جا هم ایرانی هستن!
💟شهید محمد ناصر ناصری
#زندگی_ساده
🆔 @asanezdevag