مردی متوجه شد گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است.
به نظرش رسید همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را بگو و بعد در فواصل ۳ و ۲ متری تکرار کن تا جواب بگیری.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما ۴ متر است وقتشه امتحان کنم.
با صدای معمولی پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ جوابی نشنید. رفت جلوتر و دوباره پرسید، باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و از فاصله ۲ متری پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و سوال را تکرار کرد. باز هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چی داریم؟
زنش گفت: مگر کری؟ برای پنجمین بار می گویم: خوراک مرغ...!
نتیجه اخلاقی: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتا در خود ما باشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍هیچ یک از اتفاقات زندگیت بی حکمت نیست
🎙استاد عالی
🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خدا از جهنم حرف میزنه؟
🍀🍀
از لحظات آخر مرگ جدا بترسید
هنگام احتضار و جان کندن عالمی، برایش دعای عدیله میخواندند و او تکرار میکرد؛ وقتی رسیدند به جمله
"واشهدان الائمة الابرار" محتضر گفت:
این اول حرف است، یعنی قبول ندارم! تا سه مرتبه او را تلقین میکردند و او میگفت این اول حرف است. پس از لحظهای عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دست اشاره به صندوقی که در گوشه حجره نمود و امر کرد سر آن را باز کردند.
و از میان آن یک ورقه بیرون آوردند پس به او دادند و آنرا پارهاش کرد. چون سبب آن را از او پرسیدند گفت: من به کسی پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم، هر وقت به من میگفتید بگو: واشهدان الائمة الابرار؛ میدیدم فردی با ریش سفیدی سر صندوق ایستاده و این سند را به دست گرفته و میگوید اگر این کلمه شهادت را گفتی این سند را پاره میکنم.
من برای گرفتن طلبم به آن سند نیاز داشتم و در آن لحظه راضی نمیشدم که این شهادت را بگویم و چون خدا به لطف خودش مرا شفا داد و از حالت احتضار خارج شدم، آن سند را خودم پاره کردم که دیگر مانعی از گفتن کلمه شهادت نداشته باشم.
📚داستانهای شگفت شهید دستغیب به نقل از منتخب التواریخ، باب 14
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
اسکندر مقدونی در سی و سه سالگی در گذشت روزی که او این جهان را ترک میکرد می خواست یک روز دیگر هم زنده بماند- فقط یک روز دیگر- تا بتواند مادرش را ببیند آن 24 ساعت فاصله ای بود که باید طی می کرد تا به پایتختش برسد.
اسکندر از راه هند به یونان بر می گشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنیا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنیا را یکپارچـه به او هدیه خواهد کردوبنابراین اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعویق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمی آید و گفتند که او بیش از چـند دقیقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود اسکندر گفت:
"من حاضرم نیمی از تمام پادشاهی خود را - یعنی نیمی از دنیا را در ازای فقط 24 ساعت بدهم"
آنها گفتند:"اگر همهء دنیا را هم که از آن شماست بدهید ما نمی توانیم کاری برای نجاتتان صورت بدهیم امری غیر ممکن است"
آن لحظه بود که اسکندر بیهوده بودن تمامی کوششهایش را عمیقا" درک کرد با تمام داراییش که کل دنیا بود نتوانست حتی 24 ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چـیزی که با آن حتی قادر به خریدن 24 ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بی جان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️امشب ملائک با دیده ی تر
◾️سر می گذراند بر قبر حیدر
◾️آه یا حجه الله بقیه الله آجرک الله
◾️محراب و مسجد شد سوگوارش
◾️زهرا و محسن چشم انتظارش
شهادت مظلومانه شفیع شیعیان، مولای متقیان حضرت علی (ع) بر تمام شیعیان تسلیت باد🖤🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان تشرفات
استاد عالی
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
mp.. .mp3
953.3K
✍ فقط خودتی
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ داستان شنیدنی مجنون
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
📚پوستین شبانی
« ایاز» به علت توجه و علاقه ی وافر سلطان محمود به او، به شدت مورد حسادت مقامات دربار بود.
یک بار نزد سلطان بدگویی کردند که ایاز هر روز قبل از اینکه به دربار و به حضور سلطان بیاید، به منزلی می رود و گویا از کسی دستور می گیرد و شب هم که از حضور سلطان مرخص می شود، سر راه به همان منزل می رود و گویا اخبار دربار را به آن شخص گزارش می دهد.
سلطان دستور داد آن منزل را تفتیش کنند. ماموران وقتی وارد آن منزل شدند، دیدند تنها یک اتاق دارد که در آن اتاق، یک پوستین شبانی به میخ آویزان است… خبر را برای سلطان آوردند… ایاز که به خدمت سلطان آمد، سلطان قضیه را از او پرسید.
ایاز گفت: آنچه در آن اتاق آویخته است، پوستین شبانی من است که قبل از آشنایی با سلطان بر تن داشتم و چوپانی می کردم. هر روز قبل از آنکه به دربار بیایم، به آن اتاق می روم و آن پوستین را بر تن می کنم و به خود می گویم« ایاز، خودت را گم نکنی و فراموشت نشود که تو همان چوپان فقیر و بی کسی؛ هر چه داری از برکت سلطان است.» شب هم یک بار دیگر همین را به خود یادآوری می کنم تا خودم را گم نکنم و حق سلطان را فراموش نکنم.
نتیجه: چه زیباست به یاد داشته باشیم که هر چه داریم از لطف و کرم خداست که سلطان ماست
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهنآلودهی یوسف ندریده!
بس در طلبت کوششِ بیفایده کردیم
چون طفلِ دوان از پیِ گنجشکِ پریده
سعدی ☘
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
همچون آبی ڪه فقط تا زمانیڪه سطح آن دست نخورده ،شفاف گونه می تواند آینه ی آسمان و درختان باشد ،
ذهن نیز تنها وقتی توان بازتاب چهره ی واقعی خویش را دارد ڪه ساکن و ڪاملاً وانهاده باشد .✨️💚
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
نه خانی آمده و نه خانی رفته
این ضربالمثل در مواردی به کار میرود که شخصی از انجام کار یا تعهدی و یا از پیگیری کاری که آرزو و قصد انجامش را داشته پشیمان میشود.
در امثال و حکم دهخدا از شخصی فقیر میگوید که در آرزوی ثروتمند شدن بوده و خربزهای میخرد تا برای شادی همسرش به خانه ببرد و در جای دیگر میگویند هوس خربزه کرده و به جای ناهار برای خودش خربزهای میخرد که مورد اول به نظر صحیحتر باشد. در هر حال نکته اصلی خرید خربزه و آرزوی ثروتمند شدن است.
وی پس از خرید خربزه بین راه زیر سایه درختی مینشیند و نمیتواند به وسوسه خوردن خربزه و همزمان آرزوی زندگی مثل ثروتمندان و خانها غالب شود.
با خود میگوید بهتر است برشی از خربزه بخورم و باقی را بر سر راه بگذارم تا رهگذران ببیند و تصور کنند خانی از اینجا گذشته و باقی خربزه را برای رهگذران باقی گذاشته.
پس از خوردن برشی از خربزه با خود میگوید بهتر است کل خربزه را بخورم و پوستش را رها کنم تا رهگذران تصور کنند خانی که اینجا بوده ملازمانی هم داشته.
بعد از خوردن کل خربزه هر چه میکند نمیتواند به وسوسه خوردن پوست خربزه غالب شود و با خود میگوید بهتر است پوست خربزه را هم بخورم تا رهگذران بیندیشند که خان اسبی هم داشته است.
دست آخر تخمها و هر چه باقی مانده را هم میخورد.
وقتی میبیند چیزی از خربزه باقی نمانده میگوید:
حالا "نه خانی آمده و نه خانی رفته".
ﻣﺎدری ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭی ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ
ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎوی آب ﺭﯾﺨﺖ؛
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ ﻭ
ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ داﻧﻪ ﻗﻬﻮه ﺭﯾﺨﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺟﻮش ﻭ ﺧﺮوش ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛
ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ وﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪه ﺍﻧﺪﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮش ﻭﺧﺮﻭش ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮد ﺭﺍ میبازند.
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ هستند ،
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎدی ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮه،
که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍنرژی داده، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮده ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ،
اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪه ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ .
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
در راه از پسری پرسید:
«تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند.
اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
«برای کسی که آهسته و پیوسته راه میرود، هیچ راهی دور نیست.»
قدرت از آن کسی ست
که مطالعه میکند
و می اندیشد.
افرادی که نگاه سطحی به همه چیز دارند تاوان سنگینی پس خواهند داد.✨️💚
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
📚حکايت انشاالله گفتن
يه مردى بود خياط. پادشاه فرستاد عقب او. طاقه شالى به او داد براش تنپوش بدوزه. اين سه روز زحمت کشيد. بعد از سه روز و سه شب، شب اومد خونه به زن خود گفت: ضعيفه شام چه داري؟
زن گفت: انشاءاله عدسپلو.
گفت: شام پخته ديگه انشاءاله نداره، مگه مىخواى مسافرت کني؟ زن گفت: انشاءاله بگين به سلامتى مىخوريم. گفت: خوب پاشو حالا بکش بيار بخوريم، انشاءاله من نگفتم ببينم چطور مىشه؟
همچىن که نشستند سر سفره يارو خياطه دستشو برد لقمه رو برداشت بذاره دهن خود در زدند. مرد گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا در و باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا درو باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: تنپوشو دوختى سوزن توش گذاشتى بره تن پادشاه؟
خياطو برد به حضور سلطان. سلطان گفت: حبسش کنين! چهل روز در زندان ماند.
بعد از چهل روز، ديگر وزراء واسطه در آمدند: کاسب نفهميده، مرخصش کنيد؛ مرخصش کردند. شب اومد خونه. وقتى اومد در خونه در زد، زن او گفت: کيه؟ گفت: منم انشاءاله، شاه مرخصم کرده انشاءاله در را باز کن بيام تو انشاءاله.
آنوقت زن گفت: ديدى مرد؟ اگر آنوقت به انشاءاله گفته بودى اينقدر انشاءاله، انشاءاله نمىگفتي، اينقدر صدمه نمىکشيدي.
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چقدر وحشتناک!
استاد مسعود عالی
اجتماع اساتید ایران در ایتا
#دکتر_عباسی
#دکتر_انوشه
#دکتر_رائفپور
#استاد_دانشمند
#دکتر_پورازغدی
#دکتر_رفیعی
#دکتر_الهی_قمشه_ای
#ملانصرالدین
#حکایات_بهلول
#صمصام
🌹@asatid_IRAN🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرشتهای به نام مادر
حال مادران فلسطینی از زبان تکنسین اورژانس
دریافت فایل باکیفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم 🇮🇷
کسی که ثابت کرد در نبود امکانات هم میشه مردم و کشور رو سربلند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خیابانهای ایرانشهر زیر آب رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظهٔ اصابت پهپاد انتحاری به منطقهٔ العرامشه در شمال فلسطین اشغالی