eitaa logo
روانشناسی * سخنان بزرگان ( دکتر انوشه و هلاکویی )
3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
5.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️طلوع روز جدید 🌸بر شما مبارک ☀️قدمهایش پر برکت 🌸حضورش نعمت ☀️هر لحظه اش غنیمت 🌸و روح و جسم تون سلامت باد سلام صبحتون سرشار از آرامش🌹
شعر نوجوان: «فرصتی برای گریستن» چرا کسی نمی رسد به داد غصه های ما مگر به گوش آسمان نمی رسد صدای ما؟! هراس، مثل خنجری شکسته در گلوی مان و مرگ، مرگ ناگهان نشسته رو به روی مان در این فضای سوخته پرنده پر نمی زند بهار هم در این فضا گلی به سر نمی زند اگر چه عمق درد را چو گریه کس بیان نکرد به گریه های ما کسی نگاه مهربان نکرد ...و باز ما و بیکسی در این فضای سوخته و یک جهان بی پدر و چشم های دوخته!
✅ عبودیت کجا و استکبار کجا؟! ✍ عبادت وقتی حقیقتاً عبادت است که عبدِ عابد در عبادتش خلوص داشته باشد. عبادت وقتی تمام و کامل می‌شود که به‌غیر خدا به کسی دیگر مشغول نباشد، و در عملش شریکی برای سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت، بسته و متعلق به جایی نباشد، نه به امیدی، و نه ترسی، حتی نه امید به بهشتی، و نه ترس از دوزخی، که در این صورت است که عبادتش خالص و برای خداست؛ به خلاف اینکه عبادتش به‌منظور کسب بهشت و دفع عذاب باشد، که در این‌صورت خودش را پرستیده، نه خدا را و همچنین عبادت وقتی تمام و کامل می‌شود که به خودش هم مشغول نباشد، که اشتغال به‌نفس، منافی با مقام عبودیت است. عبودیت کجا و منم زدن و استکبار کجا؟! 📚 | ج ۱ | ص ۵۱
لطفِ بودن با تو از من شاعری دیوانه ساخت! ورنه من در خود هزاران مرد عاقل داشتم... محمدحسن جمشیدی✨ اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
عـارفی پیش یکی از بزرگـان رفت تـا مسـئله اي بپرسـد. آن بزرگ گفت: بهر چه آمـده اي؟ اگر آمـده اي که دانش اولین و آخرین بیاموزي که ممکن نیست. این همه را آفریدگار می داند و اگر آمده اي که خدا را بیابی، خدا همان جاست که تو اول قدم را از آنجا برداشتی.
روزي عـارفی به دیگري گفت: کـدام صـفت و حـال از صـفات اهل کمال بر تو غالب است؟ پاسـخ داد: وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ خدا غالب است بر امر و شأن خود. اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
در قطار، پسر جوان گفت: رفت و آمد هفتگی بین تهران و یزد برایتان سخت نیست؟ چیزی که یاد گرفته بودم را به او گفتم: در زندگیِ هر کسی سختی‌هایی هست. بگذار سختی زندگی من هم همین رفت‌و‌آمد هفتگی باشد. گل از گلش شکفت و گفت: راست گفتی! استادم میگفت: لحاف دنیا کوتاه است. نمی‌توانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون می‌ماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف می‌ماند. دنیا همین است. عجب درس قشنگی! لحاف دنیا کوتاه است درسی بود از جوان بیست و چند ساله‌ی کرجی. که مسافر قطار بود تا در مراسم شهادت حضرت علی (علیه السلام) ، پای دیگ آش گندم نذری، به عزاداران خدمت کند.
روزي عـارفی به دیگري گفت: کـدام صـفت و حـال از صـفات اهل کمال بر تو غالب است؟ پاسـخ داد: وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ خدا غالب است بر امر و شأن خود
قهرمانی،موفقیت،ثروت،آرامش و هر گونه دستاوردی، فقط طی یک مسیر هست هر مسیری یک آغازی دارد و یک پایانی تو هم میتونی اونو طی کنی تا بهش برسی 🌱🌱💚
سوار اسبی بودم که سایه اش روی دیوار افتاد اسب به آن سایه نگاه میکرد و خیال میکرد اسب دیگری است و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر ادامه می یافت، مرا به کشتن می داد. اما به محض اینکه دیوار تمام می شد، آرام می گرفت. حکایت بعضی از آدمهاست . وقتی که بدون در نظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی و گرفتار چشم و هم چشمی شوی، تو را به نابودی میکِشد.
درهم شکن چو شیشه خود را چو مست جامی بدنام عشق جان شو، این‌ست نیک‌نامی مولانا ☘ اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند. جوان دست انداخت و به راحتی آن را از ریشه خارج کرد. پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت . استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن. جوان هرچه کوشید ٬نتوانست. استاد گفت: بدان که تخم زشتی ها مثل کینه ٬ حسد و هرگناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان را در خود برکنی٬ولی اگر آن را واگذاری٬ بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند. پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی. امام على علیه السلام: هر کس کینه را از خود دور کند، قلب و عقلش آسوده گردند. 📚(غررالحکم، ج5، ص 326، ح8584)
📓حکایت در خوف و رجا یکى از وزرا، نزد ذوالنون مصرى رفت و از او دعایى خواست. ذوالنون گفت: وزیر را مسئله چیست.  گفت: روز و شب در خدمت سلطان مشغولم . هر روز امید آن دارم که خیرى از او به من رسد، و در همان حال ترسانم که مباد خشم گیرد و مرا شکنجه دهد. ذوالنون گریست. وزیر گفت: شیخ را چه شد که از شنیدن این سخن، گریه آغازید. ذوالنون گفت: اگر من هم خداى عزوجل را چنان مى ‏پرستیدم که تو سلطان را، اکنون از شمار صدیقان بودم. یعنى خدا را باید چنان‏ پرستید که همواره از او در خوف و رجا بود، و این[کار] از بندگان، ساخته نیست؛ زیرا برخى در خوف ‏اند فقط، و برخى بر امیدند فقط. منبع :حکایت پارسایان، رضا بابایى
هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی‌ست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر... سعدی✨
نادانی پنج گوسفند به بازار برد تا بفروشد. شخصی خریدار آن شد و گفت: " پول به همراه ندارم اگر موافق باشی یکی از گوسفندان برای ضمانت پیش تو باشد تا من بقیه آن ها را به خانه ببرم و پول تو را بیاورم. " نادان گفت: "اگر راست می گویی چهارتا از گوسفندان پیش من باشد و تو یکی را ببر و زمانی که پول را آوردی بقیه گوسفندان را با خود ببر!" خریدار نیز پذیرفت. زمانی که خریدار یک گوسفند را برد تا پول را بیاورد، نادان چهار گوسفند دیگر را با خود به خانه برد و در راه با خود فکر کرد که: " وقتی خریدار به بازار برگردد و ببیند که گوسفندانش را برده ام، خواهد فهمید که من از او زرنگ تر بوده ام !!"
عـارفی گفته است: آن که هنگـام نعمت، به نعمت دهنده بنگرد و هنگـام بلا، به بلا دهنـده نظر کنـد و در همه حالت ها، جمال حق را نظاره کند و به محبوب مطلق توجه داشـته باشد، در عالی ترین مراتب سعادت است و آن که برعکس این باشد، در پایین ترین درکات بدبختی است.
دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد! اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند! قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است ناچار بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند. 📚گلستان سعدی