eitaa logo
تجربه نگار(حوزه جمعیت)
854 دنبال‌کننده
379 عکس
179 ویدیو
5 فایل
روایتی متفاوت از تجربه فعالان و کنشگران مردمی جمعیت! ارتباط با مدیر کانال @Sarmayehayezendgi
مشاهده در ایتا
دانلود
اختتامیه رویداد هم آفرینی سرمایه‌های زندگی طی مراسمی برگزار خواهد شد به زودی اساتید، سخنرانان، مکان و زمان آن اعلام خواهد شد.
30.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسمه تعالی 🏷اولین دوره تربیت مربی "جوانی جمعیت" تهران تیر ۱۴۰۲ 🛑این دوره توسط موسسه اندیشه مسطور با همکاری مجتمع آموزش عالی حضرت قاسم‌ابن‌الحسن(علیهماالسلام) برگزار شد. 🔰در این دوره موضوعات ذیل ارائه گردید: 1️⃣سیاستهای جمعیتی غرب و ایران 2️⃣ ابعاد مختلف بحران جمعیت 3️⃣ تبیین جایگاه زن و ارزش مادری 4️⃣بررسی ابعاد مختلف اسقاط جنین 5️⃣شاخص های سند nssm 200 6️⃣ آسیب‌های تک فرزندی ✅موسسه اندیشه مسطور با سابقه بیش از یک‌دهه آماده همکای با مراکز مختلف در سراسر کشور می‌باشد جهت همکاری می‌توانید از طریق آیدی زیر اقدام نمایید. @Sarmayehayezendgi •┈••🌿🌺🌿••┈• 📡 کانال عصای پیری در سروش با رویکرد خبری 👇 🌐 https://splus.ir/asayepiri 📡 کانال عصای پیری در ایتا با رویکرد تجربه نگاری 👇 🌐 https://eitaa.com/asayepiri
ضمن تبریک ایام باستحضار سروران گرانقدر می رساند باتوجه به فرارسیدن ایام غدیر، قرار بود امروز نتایج اعلام شود اما متاسفانه هنوز داوران محترم به دلیل سرشلوغی در این ایام، اسامی را اعلام نکردند به محض اعلام از سوی داوران اسامی به اطلاع عزیزان خواهد رسید.
به زودی تجربه های جدیدی در این کانال بارگزاری خواهد شد.
🔻تجربه نگاری 🔰داستان دنباله دار ✅قسمت اول چند وقتی ست که درد ، همدمش شده. اما امروز دیگر امانش را بریده است. درد از پهلوها می پیچد و نفسش را بند می آورد. دوست داشت می توانست به مادرش زنگ بزند که:"مامان وقتشه بیابریم بیمارستان." و مادرش قند در دلش آب شود و قربان صدقه نوه ي کوچکش بشود و نگران دخترش... ولی نمی تواند... اصلا چندین و چند سال است که مادرش از حال او خبر ندارد. 3 ساله بوده که یتیم شده. تقریبا همسن همین الان هاي پسرش ابوالفضل. و بعد از آن هم مدتی نگذشته است که مادرش تصمیم گرفته برود پی زندگی خودش و او و خواهرش را با غم یتیمی و بی مادري تنها بگذارد. حجم این همه غم براي شانه هاي کودکی در سن او خیلی زیاد بود. هنوز تلخی آن روزها را در کامش حس می کند. بی پناهی و تنهایی ناچارشان کرده بود به خانه عمو پناه ببرند. مابقی دوران کودکی اش در خانه عمو گذشته بود. نوجوان بود که عمو هم رفت پیش پدر... شماره مهدیه خانم را می گیرد. قبل ترها چندباري از مهدیه سفارش سبزي گرفته بود و از آن موقع به بعد، مهدیه حواسش به او بود و کمکش می کرد. از سه ماه پیش که مشکل بیمه اش را به او گفته دارد کارهایش را پیگیري می کند ولی هنوز به نتیجه نرسیده است. براي این که بیمه تکمیلی هزینه زایمان را بدهد باید از همان نه ماه پیش اقدام می کردند ولی دیر شده است. _سلام مهدیه خانم چه خبر؟ _سلام عزیزم. امروز حالت چطوره؟ _دردام بیشتر شده انگار. _دارم می رم بیمارستان شهریار قیمت زایمان رو از اونجا هم بپرسم. _خدا کنه از بقیه بیمارستانهایی که این مدت ازشون قیمت پرسیدي ارزونتر باشه. _خدا کمکمون می کنه عزیزم نگران نباش مراقب خودت باش... بلند می شود کمی قدم بزند بلکه دردش کمتر شود. در زیرزمین نمور و کوچکشان هوا کم است و نفسش را به شماره می اندازد. به قاب عکس شوهرش، سید مسعود نگاه می کند...... همان که بعد از فوت عمو سایه سرش شد، هرچند با این اختلاف سنی بهشان نمیخورد زن و شوهر باشند. یادش بخیر وقتی اولین بار فهمید باردار است با چه ذوقی به سید مسعود خبر پدرشدنش را داده بود و لب هاي مسعود به لبخندي از ته دل گشوده شده بود که بالاخره بعد از چندین سال انتظارشان به سر آمده بود و خدا به آنها هم بچه داده بود. چقدر دلشان بچه میخواست و چقدر صبر کرده بودند تا لذت این لحظه شیرین را بچشند. چقدر حیف شد که نشد براي دومین بار آن خنده عمیق را در چهره شوهرش ببیند... قبل از آن که به او بگوید باز دارد پدر می شود در یک غروب گرم تابستان در میان بهت و ناباوري او سید سکته کرد.... پیش از آن که به بیمارستان برسد همه چیز تمام شد و ابوالفضل که هنوز سه سالش نشده بود و سادات کوچک درون شکمش که تازه فقط صداي قلبش شنیده می شد یتیم شدند و او ماند و دنیایی غم و تنهایی و مسئولیت... سید که رفت باز تنها شد و باز بی سرپناه... و این بار مجبور شد در اتاق کوچکِ خانه ي خواهر ناتنی اش بچه اش را بزرگ کند... ولی براي شوهرخواهرش نگهداري از ساراي باردار و ابوالفضل یتیمش سخت بود. به یک خیریه معرفیشان کرد تا برایشان خانه اي جور کنند و آنها هم همین زیر زمین را برایش اجاره کردند که هرچند دور افتاده بود و کوچک ولی لااقل دیگر سربار کسی نبودند. بعد از آن که دو ماهی، که خیریه پرداخت اجاره اش را تقبل کرده بود تمام شد، باید خودش آستین ها را بالا می زد کاري میکرد که دخلش با خرجش بخواند. سبزي سرخ می کرد و می فروخت. هرچند در این شرایط کرونا هم کسی سبزي سفارش نمیدهد و همین قوت لایموت هم به زور می رسد... و فقط مانده است کمکهاي گاه و بیگاه همان هایی که قبلترها سبزي سفارش میدادند... دستی به موهاي صاف و قهوه اي ابوالفضل می کشد. خدا را شکر که لااقل ابوالفضل همدم تنهاییش بود. ♦ ......🌿🌺🌿......♦ 🔻شما هم اگر خاطره‌ای و یا تجربه‌ای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید. @Sarmayehayezendgi 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانواده‌اش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های زندگی" 🌐http://eitaa.com/sarmayezendgi
🔻تجربه نگاری 🔰داستان دنباله دار ✅قسمت دوم صداي ابوالفضل رشته افکارش را پاره می کند. مامان تشنمه. دستی به سر ابوالفضل میکشد و بلند می شود تا برایش آب بیاورد که دوباره فشار درد بالا میگیرد. باز هم از ذهنش میگذرد که کاش همان روزهابچه را سقط کرده بود. آن وقت در این هجوم تنهایی و بی پولی کمتر دلهره و دغدغه داشت. خیلی ها گفته بودند: خودت واین بچه را راحت کن. با شرایطی که تو داري سقط کردن این بچه یتیم نه اشکال عقلی دارد نه شرعی. آینده اش را چه می خواهی بکنی؟! شیطان را لعنت می کند. معلوم است که خدا خشمش می گرفت که طفل معصومی را که نفس می کشید، بی هیچ گناهی، از زندگی ساقط کند. حتما آمدنش حکمتی داشته... سادات کوچولو آرام لگد میزند به شکمش انگار دارد بدنش را کش و قوس میدهد. دلش براي دیدنش و در آغوش گرفتنش غش و ضعف می رود به جایش ابوالفضل را بغل می کند و به سینه می چسباند. مهدیه زنگ می زند: _سلام عزیزم تو بیمارستان بهم گفتن مراکز بهداشت شاید بتونن بهمون کمک کنن. _چه خوب! _شماره یکیشونو از تو اینترنت پیدا کردم، بهشون زنگ می زنم بهت خبر میدم. _باشه خدا خیرت بده. بلند می شود بقچه لباس هاي نوزادي ابوالفضل را باز میکند تا ببیند کدام یک از لباس ها به درد مریم سادات میخورد. همه لباس ها پسرانه اند وبعضی کهنه شده اند اما خب چاره اي نیست باید با همین ها سر کند، نتوانسته لباس نو براي دخترش بخرد. از دلش می گذرد بزرگتر که بشود دست و بالم بازتر می شود و لباس هاي قشنگ و نو برایش می خرم. چشم هایش را می بندد در لباس پرچین صورتی تصورش می کند که دور می خورد و میخندد و دل می برد ... صورتش به لبخندي زیبا شکفته می شود. صداي زنگ تلفن از فکر بیرونش می آورد. شماره ناشناس است رنگش می پرد. دستهایش می لرزد جواب نمی دهد، نکند همان هایی باشند که پیشنهاد داده بودند بچه اش را از او بخرند... جگر گوشه اش را... از ترس اینکه آسیبی به بچه ها برسد خودش را در خانه حبس کرده بود. همان یک بار هم که درد کلیه امانش را برید با چه ترس و لرزي رفت دکتر و سونوگرافی و بعد هم فقط داروهاي عفونت کلیه را در خانه مصرف کرده بود و دیگر جایی نرفته بود. نم اشک گوشه چشمش را پاك می کند دستی به موهاي ابوالفضل می کشد و سفت تر بغلش می کند. صداي ابوالفضل از فکر وخیال بیرونش می آورد: مامان !خوبی؟ گفتی آبجی مریم کی به دنیا میاد؟ _همین روزا دیگه باید بیاد پسرم. صورت گرد و چشمان سیاه و پر شیطنت ابوالفضل هر لحظه تصویر سید مسعود را برایش تداعی می کند. چشمانش را می بندد و سعی می کند چهره مریم سادات را تصور کند یعنی مثل ابوالفضل شبیه سید مسعود می شد یا شبیه خودش؟ دوباره تلفن زنگ می زند.... ♦ ......🌿🌺🌿......♦ 🔻شما هم اگر خاطره‌ای و یا تجربه‌ای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید. @Sarmayehayezendgi 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانواده‌اش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های زندگی" https://eitaa.com/asayepiri
⭕️⭕️به زودی اسامی منتخبین رویداد سرمایه زندگی اعلام خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻تجربه نگاری 🔰داستان دنباله دار ✅قسمت سوم دوباره تلفن زنگ میزند، شماره مهدیه را می شناسد و گوشی را بر می دارد: _ سلام عزیزم بچه ها ي گروه جهادي حسنا بهت زنگ زدن؟ _گروه جهادي حسنا؟ _این مرکز بهداشتی که بهش زنگ زدم معرفی شون کردن. انگاریه گروه جهادي اند که به خانم هاي باردار که مشکل مالی دارند کمک می کنن. _چه کمکی مثلا؟ _ظاهرا کمک مالی و حمایت هاي دیگه اي ازشون می کنن تا بچهشون به سلامت به دنیا بیاد. حالا شاید کاري از دستشون براي ما هم بربیاد... _چه خوب... یه نفر زنگ زد، ترسیدم جواب بدم... _احتمالا خودشون بودن ...حالا اشکال نداره، گفتن یه دکترمی شناسن که می تونه براي زایمان کمکت کنه. فقط امروز بیمارستان نمیاد. _خیلی درد دارم... نزدیک به دنیا اومدنشه... تا فردا دووم نمیارم ، صداي مهدیه می لرزد. _یعنی چند ساعت وقت داریم؟ _نمیدونم، ولی زیاد نیست. _قراره دکترو پیدا کنن بهمون خبر بدن... فعلاً کار دیگه اي از دستمون برنمیاد _باشه، منتظرم. _اگر کاري از دستم برمیاد بیام پیشت؟ _نه عزیزم تو که هر کاري تونستی کردي برام ،تا همین جاشم که به فکر منی و مثل خیلیا تنهام نذاشتی برام یه دنیاست. _این چه حرفیه؟ اگرکاري داشتی خبرم کن. سعی می کند سرش را به کارهاي خانه گرم کند بلکه گذران کند زمان، کمتر آزارش بدهد ولی فکروخیال ودردرهایش نمیکند... ظهر شده ناهار ابوالفضل را میدهد ولی خودش نمیتواند لب به چیزي بزند. ظرف ها را می شوید... ابوالفضل را میخواباند بلکه کمتر آشفتگی اش دنیاي کودکانه پسرش را به هم بریزد...باز به مهدیه زنگ میزند ببیند خبري از دکتر شده یا نه؟ انگار دکتر سرش امروز خیلی شلوغ است و هنوز جواب تلفن را نداده. ساعت را نگاه می کند فقط یک ساعت از تماس قبلی اش با مهدیه میگذرد. ابوالفضل بیدار شده است با همه بچگی اش نگرانی و تشویش مادرش را احساس می کند. به سختی تلاشش را می کند سر ابوالفضل و خودش را جوري گرم کند تا گذشت زمان را کمتر حس کنند. _ابوالفضل جان پاشو ماشیناتو بیار بازي کنیم. _حیف که آمبولانس ندارم تو ماشینام. _آمبولانس برا چی می خواي پسرم؟ _که برسونمت بیمارستان حالت خوب شه. _من خوبم عزیزدلم. آبجی مریم که بدنیا بیاد می شیم سه نفر اونوقت می تونیم کلی بازي خوب بکنیم. چقدر دلش می خواست آنقدر دستش باز باشد که بتواند همه آرزوهاي ابوالفضل را برآورده کند.. چندباري گفته بود دلش ماشین بزرگ میخواهدکه خودش راننده اش باشد... دلش می خواست طاقچه خانه را پر از عروسک هاي کوچک و بزرگ کند براي مریم سادات... دلش نمیخواست بچه هایش بجز غم یتیمی، حسرت چیزهاي نداشته را بخورند مثل کودکی هاي خودش، چقدر اسباب بازي ها که دلش می خواسته و نداشته... چقدر سفرها که نرفته بود ... چقدر خوراکی هایی که دهانش را آب انداخته بودند و نخورده بود ... چقدر روزهایی که دلش می خواست مادرش به مدرسه بیاید و به درس هایش برسد و نشده بود... چقدر لحظه هاي شیرین و تلخ که نگاه هاي گرم و مهربان پدر و مادر قوت قلبش نبود ... اول مهرها... روز عقد... روز به دنیا آمدن ابوالفضل... و حالا سر زایمان دومش که حتی سید هم کنارش نیست... چقدر آه فروخورده و چقدر حسرت خاك گرفته در دل داشت.... ♦ ......🌿🌺🌿......♦ 🔻شما هم اگر خاطره‌ای و یا تجربه‌ای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید. @Sarmayehayezendgi 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانواده‌اش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های زندگی" https://eitaa.com/asayepiri
🔰سرخط دیدار | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور  ۱۴۰۲/۰۴/۲۱ 📌با اطّلاعاتی که به من میرسد از جهات مختلف، نسبت به تبلیغ نگرانم! ↙️این‌قدر ظرفیّت تبلیغ در کشور گسترده است که اگر ما چندین برابر آن مقداری هم که کار میکنیم، کار کنیم، به نظرم این ظرفیّت پُر نمیشود. 💠اولویت امر تبلیغ در حوزه‌های علمیه 🏷درباره اهمیت تبلیغ به عنوان ابزار رسیدن به اهداف دین ❎امروز نگاه رایج در حوزه‌ها این است که تبلیغ در مرتبه‌ی دوّم قرار دارد. ✅ما از این نگاه باید عبور کنیم. تبلیغ، مرتبه‌ی اوّل است. ☝️چرا این را میگوییم؟ ⁉️برای اینکه ما هدف دین را چه میدانیم؟ 📍هدف نهایی: ♦️ما را در مسیر خلیفةاللهی، در مسیر انسان کامل ارتقاء بدهد 📍هدفهای میانی و ابتدائی: 🔹اقامه‌ی قسط 🔸تشکیل نظام اسلامی 🔹اقامه‌ و اشاعه معروف 🔸ازاله‌ منکر 🔹ترویج کَلِم طیّب و عمل صالح ⏫هر کدام از اینها وسیله و ابزار رسیدن به آن، تبلیغ است؛ بدون تبلیغ نمیشود. 👈قرآن کریم، پیغمبران را مسئول تبلیغ میداند ♦️شما [علما] هم که ورثه‌ی انبیا هستید، اُسّ و اساس وظیفه‌ی شما عبارت است از تبلیغ 🔉باید پیام دین را، پیام خدا را به دلها و گوشها برسانید. 🏷درباره استمرار سنّت تبلیغ در میان علما از زمان گذشته ✅در حوزه‌های علمیّه از اوّل، از هزار سال پیش، سنّت تبلیغ وجود داشت 🏷درباره اهمّیّت مضاعف تبلیغ در دوران کنونی 💎اولویّت حوزه‌ها تبلیغ است. در همه‌ دوره‌ها این‌جور بوده امّا در دوره‌ی ما بالخصوص این اهمّیّت مضاعف است؛ برای اینکه در دوره‌ی ما یک اتّفاقی افتاده است که در طول بیش از هزار سال از صدر اسلام چنین اتّفاقی نیفتاده بود؛ و آن حاکمیّت اسلام بود. تشکیل سازمانِ سیاسیِ مدیریّتِ کشور در شکل محتوای اسلامی سابقه ندارد. وقتی که یک‌ چنین وضعی هست، طبعاً دشمنی‌های با اسلام شدّت پیدا میکند 📍تبلیغ در دوره‌ی ما اهمّیّت مضاعف پیدا میکند؛ از دو جهت: ↙️در نظام اسلامی پایه و قوام نظام، مردمند، ایمان مردم است و اگر چنانچه ایمان مردم نباشد، نظام نخواهد بود. ↙️امروز، هم سخت‌افزارهای مخالف، معارض و معاند تطوّر پیدا کرده، هم نرم‌افزارها. 🚨اگر امروز حوزه‌ی علمیّه از اهمّیّت تبلیغ و حسّاسیّت تبلیغ و مضاعف بودن وظیفه‌ی تبلیغ غفلت بکند، دچار عارضه‌ای میشویم که جبرانش به‌آسانی ممکن نیست و دچار استحاله‌ی فرهنگی میشویم. 💠چند نکته کاربردی در مسئله تبلیغ: 1️⃣ شناخت مخاطب 🔍باید بدانیم طرف مقابلمان در چه مرحله‌ی فکری قرار دارد تا محتوا را، مادّه را و صورت را بر طبق نیاز او تنظیم کنیم. ⚠️در این آشفته‌بازار صداهای مختلفِ فضای مجازی و تکثّر رسانه‌ای که وجود دارد، یک صدا در انزوا قرار گرفته و آن، صدای انتقال معارفِ نسلی و خانوادگی است. 📱سابق ما نصیحت میکردیم جوانها را و برحذر میداشتیم از رفیق بد، مصاحب بد؛ حالا مصاحب بد داخل جیبش است. ☝️این مخاطب را بشناسید. 2️⃣ داشتن شناخت و موضع تهاجمی نسبت به مبانی فکری غلط طرف مقابل ✅تبلیغ صرفاً پاسخگویی به شبهه نیست... طرفِ مقابل مبانی فکری دارد، باید به آن حمله کرد؛ 🌐اگر چنانچه این موضع تهاجمی به معنای واقعی کلمه بخواهد تحقّق پیدا کند، لازمه‌اش شناخت صحنه است. ⭕️جریانات جهانی را بشناسید، وضع و محاذات سیاستهای دنیا را بدانید و آن‌وقت افشاگری کنید؛ هم درست ببینید، هم درست روایت کنید. 3️⃣داشتن روحیه‌ جهادی ❎اگر روحیه‌ی جهادی نباشد: 📌انسان گاهی صحنه را خطا میکند و غلط میبیند 📌 گاهی در رفتار غلط عمل میکند. 👌روحانیّت باید وسط میدان باشد، باید مأیوس نشود؛ خاصیّت عمل جهادی این است. ❇️وقتی این عنصر مجاهدت با نگاه علمی، با کار علمی همراه بشود، حتماً تأثیر تبلیغ تضمین‌شده است. 4️⃣ توجّه ویژه به نسل جوان و نوجوان ✔️در بخشهای مختلف باید مواجهه‌ی تبلیغیِ مناسب با اصحاب فکر، اصحاب هنر، اصحاب قلم، اصحاب بیان بشود 👈لکن اهمّ از همه، قشر جوان و نوجوان است؛ ♦️فردای کشور مال اینها است، ☑️ایمانشان باید محکم باشد ☑️ذهنشان باید خالی از شبهه باشد 📍ابزارهای ترغیب جوانان به التزامِ عملی به دین، خیلی مهم است؛ برخی از این جاذبه‌ها: ❇️مسجد ❇️هیئت ❇️موعظه 💠نکته پایانی: لزوم ایجاد کانونهای عظیم حوزوی برای تربیت مبلغین اثرگذار با پشتوانه فکری، تحقیقی و علمی 📌اگر ما بخواهیم به قدر ظرفیّت یا نزدیک به اندازه‌ی مورد نیاز ظرفیّت، عناصرِ تبلیغیِ با این خصوصیّات داشته باشیم، احتیاج داریم به کانونهای عظیم حوزوی. 📌احتیاج داریم به یک کانون اساسی. مرکز هم در درجه‌ی اوّل، حوزه‌ی علمیّه‌ی قم است. ⭕️تشکیل کانونی با مأ‌موریّتِ: 1️⃣تهیّه‌ی موادّ تبلیغیِ به‌روز 2️⃣تنظیم شیوه‌های اثرگذار تبلیغی 3️⃣تربیت مبلّغ 🍀سلام بر شهیدان، سلام بر روح مطهّر امام(ره) •┈••🌿🌺🌿••┈• 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های‌زندگی" 🌐https://eitaa.com/asayepiri باما همراه باشید🦋
باسمه تعالی ضمن تقدیر و تشکر از همه بزرگوارانی که در طرح رویداد ملی "سرمایه‌های زندگی" شرکت کردن و تجربیات خود را برای ما ارسال کردند به حمدالله منتخبین این رویداد از طرف داوران اعلام و به زودی هدایای این عزیزان تقدیم خواهد شد. از آنجایی که این تجربیات می‌تواند برای اقشار مردم اثرگذار باشد و چه بسا این تجربیات بتواند زمینه فرزندآوری را برای دیگران نیز فراهم آورد، بنا داریم همین فعالیت را ادامه داده و از این کانال در جهت دریافت، گسترش و نشر این تجربیات استفاده کنیم. لذا ضمن قدردانی از همه اعضا درخواست داریم تا این‌کانال را به دیگران‌ معرفی نمایند تا آنان نیز تجربیات خود را از طریق این کانال به اشتراک گذارند. ✅اسامی منتخبین شرکت کنندگان از سوی داوران به شرح زیر می‌باشد👇 1️⃣سرکار خانم مرادی از شهر همدان👏 2️⃣سرکار خانم محبوب از شهر همدان👏 3️⃣سرکار خانم انگشت‌باف از شهر شاهرود👏 ✳️لازم به ذکر است گرچه اسامی فوق از سوی داوران اعلام گردید ولکن از نظر ما همه کسانی که در این رویداد شرکت کرده‌اند برنده بوده و در نزد خداوند ماجور خواهند بود. •┈••🌿🌺🌿••┈• 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های‌زندگی" 🌐https://eitaa.com/asayepiri لطفا باما همراه باشید🦋