هرکدامازشمایکشهیدرادوستخودبگیرد
وسیرهعملیوسبکزندگیاورابکارببندید
ببینیدچطوررنگوبویشهداءرابهخود
میگیریدوخدابهشماعنایتمیکند.. ❤️🌼
#حاج_قاسم
🦋 هر روز محبتت را به امام زمانت اظهار کن!
🔹 یکی از ویژگی های یاران و منتظران امام عصر روحی فداه این است که هر روز و شب و بلکه هر گاه فرصتی یابند به امام زمانشان اظهار محبت می کنند، با آن حضرت مناجات و درد دل می نمایند
🔹 این اظهار محبت، باعث می شود که محبتشان نسبت به حضرت بیشتر و بیشتر شود و همین دلداگی، آنها را از گناه و خطا و انحراف حفظ می کند.
❄️ حضرت امام صادق سلام الله علیه فرمودند:
"إذا أحببتَ رَجلاً فأخبره بذلك فإنّه أثبت للمودّة بينكما"
🔹 وقتى كسى را دوست داشتى به او بگو که دوستت دارم؛ زيرا اظهار محبت، مهر و محبت را در ميان شما محکم تر میکند.
🔹 به همین خاطر است که در زیارت ها از جمله زیارت ارزشمند جامعه کبیره به ما یاد داده اند که مکرر به اهل بیت علیهم السلام بگوییم:
"بأبي أنتم و امّي و نفسي و أهلي و مالي..."
و در دعای ندبه بگوئیم : بِنَفْسي اَنْتَ...
#امام_زمان
#جمعه
#امام_زمان 🕊
درعینجالبیبرامدردداره..؛
که گویی تو منتظرمنی نه من منتظرتو
یاایهـاالعزیـز منو از خودم نجات بده؛))💚
"أینصاحبنا"
°
سخت تر از یتیم جدا شده از پدر،
یتیمی است که از امامش جدا شده
و توانایی دستیابی به وی را ندارد...
#امام_زمان
#جمعه
#امام_زمان🕊
یڪےبدقوݪےمیڪنهچقدرناراحتمیشیم؟!!
خبمعݪومهخیݪۍ!
بالعڪس،وقتےهمخوشقوݪےمیڪنهخیلے
خوشحاݪمیشیــم"
عهدشڪستݩ،دࢪددارههاࢪفیـــق!تحملایݩدࢪدبراےطرفمــقابݪسخـٺه!
حاݪاتصۅࢪڪݩطرفمقابݪتامامزمانٺ
باشه ....!؟!⚠️
+تاحالاعهدڪردےوبشڪونۍ؟!!
عجیبقݪبشبهدرداومدههــا!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🍃 جمعه های دلتنگی
ای غروب جمعه، مولایم چه شد...
اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#جمعه
آسِمانِهَشتُم🥀✨
ادمین تبادلات و تب ادمینی کانال 👇🏻 @xzfgjvd
عزیزان یه توضیح بدم من ادمین تبادل میشم وبنر ها پخش میکنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگم برای حرم...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ*.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید
دست را بر سینه ات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می شود..
سلام آقا...✋🏻
#قرار_هشت
صلوات+امام+رضا.mp3
930.4K
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ*.
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ*.
💛͜͡🌻
بسمربالرضا|❁
ا؎ڪآشڪِهدڪتربِشنـآسـدمَـرضـمرا
یـڪپنجـرهفـولــآدوَسـطایـنهَـمهداروبِنـویسـد
دیشب خیلی خسته بودم ساعت نه و چهل دقیقه خوابم رفت پا درسام یادم رفت رمان رو بفرستم😅
تا قبل از ساعت نه رمان رو میفرستم💫☺️
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ*.
#امام_رضا
شماره تلفنـ حرمـِ امـامرضـا 😭💔
📞 05148888
•[ بالاےضریحمیڪروفوننصبشده ]•
زنـگزدیـنواشڪتـون دࢪ اومـد
بعددعاےفرجماروهم دعاڪنید🥀
(نـشـࢪ بـدیـد شـایـد ڪـسے دلـتـنـگ باشـه
#پارتشصتوششم
#ازجهنم_تا_بهشت
به روایت امیرحسین
باورم نمیشد چه زود به هم محرم شدیم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم.
بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون ، محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم.
_ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟
محمد جواد_ فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق.
_ دارم برات
محمد جواد_ و من الله توفیق.
محمد جواد خطاب به بچه ها_ خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم.
_ مهمون جدیدمون ؟
محمد جواد_ تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت.
همه زدن زیر خنده
همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم
_ دارم براتون حالا
محمد جواد جلو و امیر عقب نشست.
محمدجواد_ برو دم خونه همسرتون
_ ها؟؟؟؟؟؟
محمد جواد_ ها و……… حرف نزن حرکت کن.
_ خب برای چی
محمد جواد _ به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که.
_ که چی؟
محمد جواد _ هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. .
.
.
سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون.
خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه.
از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه _ بریم؟
محمد جواد_ بریم داداش.
گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم.
ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم…..
.
.
.
کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن .
محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن.
محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی _ خب ایشونم عضو جدید اکیپ.
میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد _ فارسی رو پاس بدار داداش.
بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم.
محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید.
_ نوچ
محمد جواد _ اوا عشقم برو دیگه.
از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم
دست امیرعلی رو میگیرم و میگم_ بیا بریم تا این سرمون رو نخورده.
امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد.
.
.
.
بلاخره بعد از نیم ساعت حرف زدن و کلی خندیدن با امیرعلی ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم.
داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم.
همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت_ اومدن
و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن
محمدجواد_ امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ،بدبخت شدن. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن.
بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن.
یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید.
من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه _ داداشای گلم تسلیت میگم ؛
من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن.