eitaa logo
آسِمانِ‌هَشتُم🥀✨
1.6هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
8.3هزار ویدیو
128 فایل
آقای‌امام‌رضا؛انگار‌که‌عادت‌شماست.. بازکردن‌آغوش‌برای‌ِقلب‌هایِ‌بی‌پناه‌ که‌به‌شما‌پناه‌آوردن💛..!'️ تَـقـديمـــ‌ بــِـ‌ او‌ که ضــامــِنِ آهــویِ دِلَــــــ💛ــم شُــد!.. «اطلاعات»↓⭐ @etelaat8 💛ناشناسمون💛 https://secret.timefriend.net/16869931817934
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 خب اين هم مسواکم. اي بابا! هندزفريم کو؟ اصلا سجاده اي که الهام داد رو کجا گذاشتم؟ از جام بلند شدم و تختو زير و رو کردم. هوف! همين صبح هندزفري کنار بالش بودها سوگل خانوم! هندزفري کنار سجاده ي الهام رو کجا گذاشتي؟ سرم رو خاروندم و فکر کردم. ببين سوگل! ديشب که الهام سجاده رو داد؛ خُب، تا اين جا يادمه، سجاده رو گرفتم و گذاشتم کجا؟ خدا کجا گذاشتم؟ با يه کم فکر يادم اومد. خنده اي کردم و بشکني زدم. خودشه! ديشب روي اُپن گذاشتم. شاد و شنگول از پله ها پايين رفتم. اما با ديدن اُپن که خالي بود مأیوس شدم . با قيافه ای درهم پيش مامان رفتم؛ تند تند مشغول جمع کردن وسايل خودش و بابا تو چمدون بود. آروم پرسيدم: مامان! سجاده اي که ديروز الهام بهم داد رو مي‌دوني کجاست؟ فکري کرد و گفت: اوني که روي اُپن بود رو مي گي؟ سريع گفتم: آره آره! خودشه. بي خيال شونه اي بالا انداخت. - تو چمدون گذاشتم. خيالم راحت شد. گفتم: آهان! دستت درد نکنه. مامان نگاهم کرد و گفت: چمدونت رو بستي؟ - ديگه آخرشه مامان - باشه، زود باش. - چشم. با خيال راحت به اتاقم برگشتم و مشغول جمع کردن ادامه ي وسايل‌هام شدم. لبخند از روي لب هام کنار نمي رفت؛ بالاخره آقا طلبيد. با فکر اين که قراره به مشهد برم، چشم هام دوباره نم دار شد، آخ جون سوگل! ديگه ميتوني از نزديک به ضريح دست بزني... بلند شدم، دستم رو روي پوستر بزرگی که نقش زيباي طلایی رنگ حرم بود و روی ديوار چسبونده بودم، کشيدم. عطر ياس رو برداشتم و چند بار به اتاق زدم؛ نفس عميقي کشيدم، چقدر من عاشق بوي گل ياسم. آقا! مرسي که قبولم کردي. خيلي حرف ها باهات دارم. ديگه همه‌ حرفامو ميام بهت ميگم اشک هام رو پاک کردم و چمدون رو بستم. فقط مي‌مونه هندزفريم که معلوم نيست کجا انداختمش. اشکال نداره؛ حالا يک هفته بدون هندزفري نمي‌ميري! کيفم رو برداشتم تا گوشيم رو بذارم که ديدم... بله! هندزفري رو اين جا گذاشتم. لباس هام رو از کمد در آوردم. از بچگي عاشق امام رضا بودم اما تا به حال نرفته بودم. بعد از این همه سال بالاخره قسمتم شد. همش فکر مي کنم خوابم و يه روياست؛ ولي واقعي بود. وضو گرفتم، شلوار مشکي رو پام و مانتو يشمي رو تنم کردم؛ يک کم کرم ضدآفتاب زدم تا صورتم توي ماشين نسوزه. آخه الان فصل تابستونه. از جلوي آينه کنار رفتم. شالم رو برداشتم و روي شونه م انداختم، نگاهي هم به اتاقم کردم تا چيزي رو جا نذارم. خوبه، همه چي رو برداشته بودم. دوباره به پوستر نگاه کردم که چشم هام دوباره پُر شد. ❤️الهي قربونت برم امام رضا❤️ ---------------------------------------------------------------------------------