به چه امید نشستی که یکی در بزند؟!
یکی از راه بیاید که به تو سر بزند؟!
تا به کی منتظر و چشم به راهی که یکی
گاهی اوقات برای تو دلش پر بزند؟!
ناگهان سر زده از راه رفاقت برسد
ولی از پشت به احساس تو خنجر بزند
تو در آغوش بگیریش،تبسم بزنی
او در آن لحظه به تو زخم مکرر بزند
از خودت دور کن این عینک خوش بینی را
پیش از آنی که به تو لطمه دیگر بزند
چه کسی دیده خزان تاج شکوفه به سر
شاخه ی خشک و پر از زخم صنوبر بزند؟!
در کجا دیده یی و از که شنیدی که عقاب
از سر مهر و وفا سر به کبوتر بزند؟!
بس کن ای مرد،بزن شاهرگ قلبت را
صید در خون مگذار این همه پرپر
بزند
#منوچهر_سوری
تو که نیستی هوای خونه سردِ
گُلایِ مهربونی خُشک و زردِ
در و دیوار همش می پرسن از من
عزیزِ خونه پس کِی بر می گرده؟!
#منوچهر_سوری
افسوس رسم زندگانی یادمان رفت!
راه و طریق مهربانی یادمان رفت!
آیینه های روحمان خاکستری شد
سیر و سلوک آسمانی یادمان رفت!
با اینکه داغ مُهر بر پیشانی ماست
درس مسلمانی به آنی یادمان رفت
یک لحظه تا چشم خدا را دور دیدیم
تفسیر قرآن و معانی یادمان رفت!
از بس که سر گرمِ هوای نَفْس خویشیم
شرم از خدای مهربانی یادمان رفت!
شهر و خیابانها چراغانی شد اما
اصل وظايف را فلانی یادمان رفت
با اینکه سرشار از ملاقات بهاریم
با مهدی زهرا تبانی یادمان رفت
#منوچهر_سوری
چقدر خوبه که عشق آنی نباشه
هیاهو و رجز خوانی نباشه
اگر دل با کسی درد آشنا شد
به منظور هوسرانی نباشه
غرض از سجده طولانی شب
کبودی روی پیشانی نباشه
دم از افکار مولانا زدنها
تظاهر های عرفانی نباشه
تفاوتت از زبان تا باطن ما
مسافت های طولانی نباشه
خوشا آنان که هوهو یا علی شان
برای لقمه نانی نباشه
بترس ای دل از این دنیا که خیری
در این جرثومه جانی نباشه
حذر کن از رفاقت با دو رویان
که سودش جز پشیمانی نباشه
مرو از راه بی راهه به راهی
که جز سر در گریبانی نباشه
#منوچهر_سوری