eitaa logo
"آسمانِـ ـشعر"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
«در آسمان شعر،شعر می شوم شاید بخوانیم🥰🥰 اگردلی به دوفنجان غزل نموده هوس براین سرای محبت قدم برنجاند»💥💥💖💖 #کانال_حال_خوب_کن 😍🥰 #منتظر_ایده_هاونظراتتون_هستم،👈 @Fa85temhe 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
مهم این است که باور داشته باشیم که آمده‌ایم تاثیر بگذاریم و تغییر بدهیم؛ نیامده‌ایم که فقط «باشیم» و بودنی بدون شدن را تجربه کنیم. 📕
قلب‌هایتان را از حقارتِ کینه تُهی کنید و با عظمتِ عشق پُر کنید زیرا که عشق، چون عقاب است. بالا می‌پَرَد و دور؛ بی‌اعتنا به حقیرانِ در روح. کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه می‌پَرَد و سنگین. جُز مُردار، به هیچ چیز نمی‌اندیشد. برای عشق، ناب‌ترین، شور است و زندگی و نشاط. برای لاشخور، خوب‌ترین، جسدی‌ست متلاشی... 📕
مهم این است که باور داشته باشیم که آمده‌ایم تاثیر بگذاریم و تغییر بدهیم؛ نیامده‌ایم که فقط «باشیم» و بودنی بدون شدن را تجربه کنیم. 📕
در این روزگار، که ما بیش از هر چیز به امید و ایمان احتیاج داریم، مگذار ناامیدی، روزنی به اندازه‌ی سر سوزنی در قلبت پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد. امید را برای روزهای بد،ساخته‌اند؛ چراغ را برای تاریکی. انسان اگر با مشقّت و درد و مصیبت روبرو نمی‌شد، نه به چیزی ایمان می‌آورد، نه به آینده‌ای دل می‌بست، و نه از امید، سلاحی می‌ساخت به پایداری کوه. 📚آتش بدون دود
📗 قلب کوچولو♥️ من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند. برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم... یا... نمی‌دانم... کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد. خب راست می‌گویم دیگر . نه؟ پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد... قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ... خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما... اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده... خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم. پس، همین کار را کردم. بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده... فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم: برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم... فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟ اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟ دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف! با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند... من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت... دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...
‌ تو را می خواهم برای پنجاه سالگی شصت سالگی هفتاد سالگی تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم تو را می خواهم برای چای عصرانه تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم تو را می خواهم برای تنهایی تو را می خواهم وقتی باران است برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی نیمکت های سراسر پارک های شهر برای پنجره ی بسته و وقتی سرما بیداد می کند تو را می خواهم برای پرسه زدن های شب عید نشان کردن یک جفت ماهی قرمز تو را می خواهم برای صبح برای ظهر برای شب برای همه ی عمر...
اگر نام مرا با الماس بنویسند یا ننویسند چه تفاوت؟ تو مرا بشناس تو مرا بخوان تو مرا دریاب‎!‎
من تو را تصویر خواهم کرد... تو را به رنگ...به نور... و به آوازهای رنگین تبدیل خواهم کرد...! تو را به گل...به کوه... و به رودخانه های خروشان.. تبدیل خواهم کرد..! من از تو... دنیا را خواهم ساخت... و برای تو ...دنیا را...! اگر سخنم را باور نمیکنی... هنوز قدرت دوست داشتن را.. باور نکرده ای...!
عزیزِ من! زندگی بدون روزهای بد نمی‌شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگ های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزن و در زیر پاهای تو اگر بخواهی، استخوان می‌شکنند و درخت استوار و مقاوم برجای می‌ماند. عزیزِ من! برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند... " چهل نامه کوتاه به همسرم"
بهار ، همه چیزش با تابستان ، با زمستان و با پاییز فرق دارد ! حق است که بهار را یک آغاز پر شکوه بدانیم ، نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده : امروز ، بوته‌ی سبز روشن ، فردا غرقِ صورتیِ گلِ محمدی ، امروز یاسِ بسته‌ی خاموش ، فردا سیلابِ نوازنده‌ی عطر ... نه فقط به دلیل این رویش خیره کننده ، بلکه به علت حسی از خواستن ، طلبیدن ، عاشق شدن ، بالا پریدن ، فریاد کشیدن ، خندیدن ، شکوفه کردن ، باز شدنِ روح ...
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان! عشق عادت نیست عادت همه چیز را ویران می کند ازجمله عظمت دوست داشتن را از شباهت به تکرار می رسیم از تکرار به عادت... ازعادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت...
تو را می خواهم... وقتی باران است، برای راه رفتن های آهسته ی دوتایی نیمکت های سراسر پارک های شهر برای پنجره بسته برای وقتی که سرما بیداد می کند...
دست در مقابل  دست چشم در برابر چشم تن در برابر تن اما نه دل در برابر دل چرا که دشمنان ما هرگز قلبی نداشته اند  تا ما بتوانیم در مقابل قلب های شکسته ی خود قلب هایشان را بشکنیم... 📚 آتش بدون دود ✍🏻
دوست داشتن خوب است،، عشق اما، عالی است. دوست داشتن آرامش است،، عشق غوغاست. دوست داشتن دریاست عشق، آتشفشانِ زنده‌ی روح بی عشق، جهان قبرستانی‌ست همه‌ی قبرهایش خالیِ خالی؛ باغی، بوته‌هایش، درخت‌هایش همه خشکیده و پژمرده. بی عشق، چشمه بی آب است قلب، بدونِ راز...
ما در هیچ حال، قلب‌هایمان خالی از غم نخواهد شد؛ چرا که غم، ودیعه‌یی‌ست طبیعی که ما را پاک نگه می‌دارد. انسان‌های بی‌اندوه به معنای متعالی کلمه، هرگز «انسان» نبوده‌اند و نخواهند بود. از این صافی انسان ساز نترس. "آتش‌بدون‌دود"
دردهایی هست که مال همه است و من آن دردها را هرگز پنهان نمی‌کنم؛ اما دردِ قلب، مال هیچ‌کس نیست به‌جز صاحبِ قلب!
دلگیر نشدن، کار آسانی نیست ..! ظرفیت می‌خواهد‌...  هرکس که گفت .. " من ابدا دلگیر نمی‌شوم .‌." بدان که از ارتفاع دلگیری سخن می‌گوید
کاش نامه ای بودم، حتی یک بار، با خوبترین اخبار ... کاش بالشی بودم، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت کاش، ای کاش، که اشاره ای داشتی، امری داشتی نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی ... آه که این قناعت تو ،  این قناعت تو دل مرا عجب می شکند ... 
یه جا تو کتابش خیلی قشنگ می‌گفت: غم هرگز عقب نمی‌نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی رحمانه سرکوبش کنی عزیز من! «من، محتاج آن لحظه‌های دلنشین لبخندم، لبخندی در قلب؛ علیرغم همه چیز...»
ما نیامده‌ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده‌ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم‌شان و هم‌دوش مردان باایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم و هم‌پای آدم‌های عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما آمده‌ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم. نیامده‌ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی‌آزارتر بود و از گاو هم مظلوم‌تر!