تو همانی هستی که شهریار میگفت:
«بدونِ وجودش شهر ارزش دیدن ندارد»
همانی که مولوی میگفت:
«والله که شهر، بی تو مرا حبس میشود»
همانی که اگر عربیِ درست حسابی بلد بودم برایت مینوشتم:
«الا بذکرِ “طُ” تطمئن القلوب»
همان که این روزها هر کس میرسد میگوید:
«حالت خوشه ها!»
میگویم :
«بدجور»
میخندد که: «کیفت کوکه ها!»
توی دلم میخندم که :
«ناجور»
همان که توی شبهای تنهایی، به خودم قول داده بودم!
همانی که شاملو میگفت :
«وقتی که نیستی، روزِ مباداست!»
همان که فاصلهی سینه تا گَردنت شده است توچال، دربند، فرحزاد، چالوس!
همان که کودک درونم مثل بچهی آقای مُجری هِی پشت سرِ هم با صدای بچه گانه اش داد میزند :
«من اگه تو رو نداشتم چی کار میکردم؟»
#پرهام_جعفری