eitaa logo
شهید گمنام
476 دنبال‌کننده
26هزار عکس
3.6هزار ویدیو
12 فایل
برای ظهور آقا امام زمان 5صلوات ختم کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال شب و روز ╭━━⊰•🍃💞🍃•⊱━━╮ 💫 @Arameshe_313 ╰━━⊰•🍃💞🍃•⊱━━╯
🕊 ‌ آمده بودم ڪھ شما را بشناسم خود را یافتم...! من در شما ، او را لحظہ بھ لحظہ دیده‌ام شاید خودت هم ندانۍ اما ؛ من با تو خُدا را پیدا ڪرده‌ام... 🌿!' ╔══❖•°🦋 °•❖══╗ ☫@asemooni_313 ╚══❖•°🦋 °•❖══╝
سردار شهید علی چیت سازان؛ . . 🕊!' ╔══❖•°🦋 °•❖══╗ ☫@asemooni_313 ╚══❖•°🦋 °•❖══╝
دروصیت‌نامه‌اش‌نوشته‌بود من‌کجاوشهداکجا🖐🏻 خجالت‌می‌کشم مانندشهداوصیت‌کنم من‌ریزه‌خوار سفره‌آنهاهم‌نیستم👌🏼!' شهیدعباس دانشگر؛ . 🕊!' ╔══❖•°🦋 °•❖══╗ ☫@asemooni_313 ╚══❖•°🦋 °•❖══╝
🌷روضه‌هایی زیادی برای حاج قاسم خواندم اما یک مرتبه، برای قرائت دعای در کربلای معلی حضور داشتیم که حاج قاسم با ما تماس گرفت و گفت: فلانی اگر خسته نمی‌شوی، می‌خواهم روضه‌ای برای ما بخوانی. در حالی که ایشان فرمانده همه ما بود، با حالتی متواضعانه از ما خواست تا روضه‌ای برای او بخوانیم و من گفتم این افتخاری برای من است که روضه برای شما بخوانم. به همراه جمعی به فراز گنبد حرم امام حسین(ع) رفتیم که دیدم حاج قاسم آن‌جاست و نیز در حال قرائت زیارت عاشورا بود. تمام حدود ۲/۵ ساعت که دعا و روضه خواندم، شانه‌های می‌لرزید. 🌷روضه که تمام شد، حاج قاسم به ابومهدی گفت: جلو بایست تا نماز بخوانیم. او گریه کرد که قبول نمی‌کند اما سردار گفت من به تو می‌گویم و ما نماز به امامت ابومهدی خواندیم و در طول نماز هم حاج قاسم شانه‌هایش می‌لرزید. به همراهانم گفتم، بی‌خود نیست تمام ابرقدرت‌ها از این مرد می‌ترسند. او به جای دیگری وصل است. ✍محمدرضا طاهری مداح اهل بیت(ع) ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
♦️‌ امام خمینی (ره): بهشتی مظلوم زیست، مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود. هشتی مثل یک ملت بود برای ملت ما. ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🌷در میان شهدایی که در روز عرفه سال 84 به لقاء الله پیوستند یک حلقه مشترک وجود دارد. شهید احمد کاظمی حلقه واصل میان ده شهید دیگری بود که همراه ایشان برای ماموریت به ارومیه پرواز کرده بودند. هر یک از این افراد به دلیل ارتباطاتی که از قبل با احمد کاظمی داشتند، پس از مسئولیت کاظمی در نیروی زمینی سپاه دست یاری به وی دادند و بخش دیگری از خدمت خود را آغاز نمودند اما دیگر زمان پاداش فرا رسیده بود و هر یک از این فرماندهان ثمره سال‌ها مجاهدت خود را با ملاقات با خدا دریافت نمودند. "شهیداحمدکاظمی' ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
‏خداوندا روزی از تو شهادت میخواهم؛ که از همه چیز خبری هست الّا «شهادت» به یاد شـهـیـد حاج احمد کاظمی ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🌺شهید عبدالقادر سلیمانی ♻️شهیدی که رزق شهادتش را از دعای عرفه گرفت: روز عرفه بود. به اتفاق عبدالقادر با ماشین از دشت عباس عبور می کردیم. عبدالقادر پشت فرمان بود، من هم کنارش آرام و شمرده فراز های دعای عرفه را می خواندم و عبدالقادر با من تکرار می کرد. گرما بی داد می کرد، اگر در آن گرما می ایستادیم و باد نمی وزید، هر دو کباب می شدیم. ناگهان، بی مقدمه دیدم ماشین را از جاده اصلی منحرف کرد و رفت وسط دشت، که هُرم گرما از زمین خشکیده آن به آسمان پل می زد. گفتم: عبدالقادر چه کار می کنی، اتفاقی افتاده؟ چیزی نگفت. حدود یک کیلومتر از جاده اصلی دور شد. همان طور که بی مقدمه از جاده منحرف شده بود، بی مقدمه هم زد روی ترمز. تا به خودم بیایم، دیدم سر روی فرمان گذاشته و شانه هایش آرام می لرزد. حال عجیبی داشت. با بغض گفت: احمد بخون! فراز بعدی دعای عرفه را خواندم، بغض گلوی من را هم گرفته بود. کم کم نوایی آرام هم از لب هایش خارج می شد. گوش تیز کردم، با امام حسین(ع) حرف می زد، از غریبی مسلم بن عقیل می گفت که روز شهادتش بود... به خواندن ادامه دادم، کم کم لحنش عوض شد ملتمسانه می گفت: الهم الرزقنا توفیق شهادۀ... دیگر طاقت نیاوردم، همون جور که سر روی فرمان داشت، او را در آغوش کشیدم. او هم سر روی شانه ام گذاشت. همراه با گریه هایش شروع به اشک ریختن کردم. شانه هایم از اشک های گرم عبدالقادر خیس شد. توی دلم به حال خوشی که داشت حسرت می خوردم... تا نیمه شب در همان بیابان ماندیم، چه ناله ها و گریه هایی که نکرد و فقط دشت عباس که مهمان اشک هایش بود می تواند آنها را توصیف کند... ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🖼بخشی از دستخط 🌺شهید محسن حججی در روز عرفه سال 94: «خدایا معرفتم ده تا کربلایی شوم و حسینی قربانی‌ات. چندی است به لطف و کرم شما اسمم جزو نوکران خانم زینب (س) ثبت شده... توفیقم بده زودتر برم. کمکم کن درمیدان عمل کم نیاورم و روزی‌ام کن در جوانی به پای اسلام فدا شوم. خدایا شهیدم کن» ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝