eitaa logo
شهید گمنام
476 دنبال‌کننده
26هزار عکس
3.6هزار ویدیو
12 فایل
برای ظهور آقا امام زمان 5صلوات ختم کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💥: عجب آن نیست که اهوی دلم صید تو شد...💔  عجب آن است که من عاشق صیاد شدم...💔 💥: 💕 بی اذن نگاهت ندارم نفسی💞 💕بی حضورت زنده ام در قفسی💕
دفعه آخری که می‌خواست برود، خیلی نگران بودم و بی‌تابی می‌کردم. گفت: نگران نباش من سرِ ۱۵روز برمی‌گردم! گفتم اگه نیومدی من با این بچه‌ها چیکار کنم..؟! خندید و گفت: نه، مطمئن باش میام. پانزده‌ روز بعد جنازه‌اش رو آوردند..! @asemooni_313
- هیئت نباید بری! + چرا..؟! - مگه نگفتی من سوریه نرم. من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست، اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست کوروشه. اسم فاطمه رو هم عوض می‌کنیم. هیئت و مسجدم نمی‌ریم و فقط توی خونه نماز می‌خونیم، تو هم با زنان کوفی محشور میشی! + اصلا نگران نباش هیئت نمیریم! بعد از ظهر نرفتم شب که شد، دیدم نمی‌شود هیئت نرفت. گفتم: پاشو بریم هیئت! - قرار نبود بری آزیتا خانم..! + چرا اینجوری می‌کنی آقا مصطفی؟ - قبول می‌کنی من سوریه برم، تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی اسم دخترم فاطمه اسم پسرم محمد علی..؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری..! + من رو با هیئت تهدید می‌کنی؟ بله یا رومی روم یا زنگی زنگ! کمی فکر کردم و گفتم: قبول اسم تو مصطفی‌ست! 🍃┅🦋🍃┅─╮ @asemooni_313 ╰─┅🍃🦋🍃
. ‌‏یه زن، توی این دوره و زمونه، چقدر باید قدرتمند باشه که دستش رویِ تابوت همسرش اینطور بچرخه؟ خیلی دوستت دارم شهادتت مبارک عزیزم :)❤️
قبل از شروع جنگ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ می‌ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﻌﻤﻮلا می‌ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ یا پیش ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ و یا ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ.. ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتی از کرﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می‌گشت ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ میزﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ میﮔﺸﺖ می‌گفتن: ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ.. ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮبی اﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ می‌کرد ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.. ولی ﻣﻦ سی و سه ﺳﺎﻟﻪ ڪه..💔 🍃┅🦋🍃┅─╮ @asemooni_313 ╰─┅🍃🦋🍃
هرموقع‌میخواست‌ازفضا‌ےِمجازۍ ‌استفاده‌کنہ،حتماًوضو‌میگرفت‌و ‌معتقدبود‌کہ‌این‌فضاآلوده‌است‌و‌ شیطان‌ما‌را‌وسوسہ‌میکند.!.📲 . 🎙| 🌱-
روش نمیشد پیش دوستاش بگه دوستدارم بهم گفت بجای دوستدارم میگم روز اعزام از پله ها پایین میرفت و هی میگفت یادت باشه منم میگفتم ╔══❖•°🦋 °•❖══╗ ☫@asemooni_313 ╚══❖•°🦋 °•❖══╝
🌷 حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود. پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد. با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی. حس کردم که اگر جای آقانوید بودم، می گفتم که دیدید آخر من هم فدایی مادرتان شدم؟ بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، ‌تنها باشد. من آن لحظه فقط به آن فکر بودم که این مراسم مثل مراسم من است، ‌نکند آقانوید غصه بخورد. گفتم: ‌من همیشه دوست داشتم در مراسمم شهدا باشند و ائمه نظر کنند. این بهترین مراسمی بود که توانستی برای من بگیری. من از تو راضی ام. فقط برای من دعا کن. یعنی شما بودید و پیکر آقانوید و امام رضا علیه السلام... همسر شهید: بله؛ آقانوید هم با چهره خندانی که روی عکس تابوتش بود، به من نگاه می کرد. بعد از آن پیکر را بردند. من یک ساعت در هتل خوابیدم و دقیقا صحنه های تشییع را دیدم که آقانوید هم کنار من بود. دستم را گرفته بود و گفت: ‌هر کاری داری بگو برایت انجام بدهم. دوست داری برایت چه کار بکنم؟ نشان داد که در همه آن لحظات کنارم بوده. شهید مدافع حرم🕊🌹 ╔══🦋°🌷 °🦋══╗ ☫@asemooni_313 ╚══🦋°🌷 °🦋══╝