eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
627 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
دلتـــ ڪه گرفت 💔 بـا رفیقی درد دݪ ڪن ڪه بـاشد این زمینی‌هـا درڪارِ خـود مانده‌اند @asganshadt
♡عِشق‌یڪ سینـه‌وهفتادودو سَـر میخواهد؛ بچـه‌بازیست مگر؟! عشق‌جِگر میخواهد.. . @asganshadt
یه هیئتی که ختم به کهف‌ الشهدا بشه نیازمندم ...!!
همین‌ الان‌ یهویی دستتو بزار رو سینه‌ ات‌ یه‌ دقیقه زمان‌ بگیر و مدام‌ بگو حداقلش اینه که‌ روز قیامت میگی : قلبم‌ روزی یه دقیقه‌ به‌ عشقه‌ آقام‌ زده ... @asganshadt
یا بن یاس بیا و دست نوازشی بر این دل بکش! گویا زنگار گرفته است...!! ■﴾@asganshadt﴿■
❁﷽❁ ❣ حالِ من سخٺ وخیم اسٺ،دوایے بفرسٺ یڪ عیادٺ بڪن از نوڪرِ بیمار حرم ڪاشڪےخانہ من ڪرب و بلا بود حسین بود،همسایہ ے دیوار بہ دیوارِ ❤️ 🌙 @asganshadt
شهـید عزیز؛ با یادِ تــو ، دلِ سنگم ، نَرم چشمانم ، اشک بار و اعتقادم ، محکم می شود .. در آرزوی آن روزی که مثل تــو پرواز کنم .. @asganshadt
❣ صبــ☀️ـح یعنی ... قلبِ زمان درهوسِ دیدنِ تــــ❣ـــــو که و زمین گلشنِ🌺 اسرار شود آرزویِ زمین و زمان 🌸🍃 ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱ @asganshadt ⊰᯽⊱┈┈┅┅🦋┅─┈┈⊰᯽⊱
『°』 🌱 😇←انگیزهـ بیشتر و بالاتر از لبخند امام زمانمون→😇 بچـه ها به عِشْــق آقـٰا امام زماݩ(عج)...❤️ واسـ خـٰاطـِر لَبخَندِ آقــٰـا!✨ بچه ها به حُرمَتـــ یه خُرده مُحبَتـۍ ڪہ بہ امام حُـسـِـیـݩ داریـم!🌟 بچه ها وا‌سـ خـٰاطِـر اینکه اشڪـِ برای اربـٰاب رو اَزَمُون نگیرن! دُورِ گـنــٰاهـ رو خَـــطــ.... بِڪشیـٖم🚫 وَالسَـݪاݥ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°•j๑ïท🌱•° @asganshadt
🌺محبوبترین عبادت در روز جمعه 💚@asganshadt💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*❤️ آقا جان تمام این سالها که درســـ📖ــــ خواندیم:* "دبیر ریاضی" به ما نگفت که حد تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است "دبیر شیمی" نگفت که اگر و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایطــ تو مهیا می شود "دبیر زیست" نگفت که این صدای تپش قلب نیست صدای بی قراری دل برای مهدیست💔..! "دبیر فیزیک" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتی ست که تو هستی "دبیر ادبیات" از عشق مجنون به لیلی ، از غیرت فرهاد گفتـــ😐ــــ ، اما از عشق شیعه به مهدی، از غیرتش به زهرا(س) نگفت "دبیر تاریخ" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفتــ غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد "دبیر دینی" فقط گفت که انتظار فرجــ از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است. "دبیر عربی" به ما یاد داد که اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما نگفت که مهدی خاص ترینـــ🌺اسم خاص است که تمام غربت و تنهایی را پذیرا شده است •••❥ ♡@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطره‌ای منتشر نشده از پزشک سردار سلیمانی 🔺حاج قاسم تمام شب درد می‌کشید... @asganshadt
شهادت ... داستان ماندگاری آنانی است که دانستند ... دنیا جای ماندن نیست 💞 @asganshadt
می‌گفت : اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ، به لطف خداوند حاضر هستم. @asganshadt
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸 @asganshadt
به موسم آمدن تو تمام مسیر را تمام راه قدوم تو را گل باران خواهم کرد تو فقط بگو از کدام راه میآیی و کی؟ 🌧 @asganshadt
╲\╭┓ ╭🌺 ╯ ┗╯\╲ امان از جمعه های بی نوایی ابا صالح اباصالح کجایی شدم محتاج حتی بر نگاهی اباصالح اباصالح کجایی طنین ندبه ها و هر صدایی ابا صالح اباصالح کجایی بیا تا من شوم آقا فدایی اباصالح اباصالح کجایی شدیم بی تو گرفتار بلایی اباصالح اباصالح کجایی عزیز فاطمه امید مایی اباصالح اباصالح کجایی ✍ @asganshadt
••• ⚠️🍃 یادمان باشــد گناه ڪہ ڪردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ.. مےشود جوانے ڪرد بہ مهدے"عج" بہ رسید فداےِ مهدے"عج"🧡📿✨
الهی‌کہ‌ما‌ݕہ‌محرم‌برسیمـ 😍 ولے‌ایڹ‌ࢪوزا‌ݕہ‌محرم‌نرسه...☹️ الهی‌آمین🤲