eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
600 دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
116 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
💚نــام :سید ابراهیم❤️ 🌹نـام خـانوادگـی : تارا🌷 🌹نـام پـدر :میر علی اکبر🌷 🌺تـاریخ تـولـد :۱۳۳۸/۴/۱
😍شهید سید ابراهیم تارا در شهریور 1338 در شهر کردکوی از توابع استان گلستان دیده به جهان گشود 😍و پس از مدتی به همراه خانوده به تهران عزیمت کرد.🌷 🌹در سال دوم ابتدایی از نعمت داشتن پدر محروم شد 😔و به همین دلیل در کنار درس به کار مشغول شد💪؛ اما با این حال مطالعه جزو لاینفک زندگی اش بود📖. وی با توجه به آنکه در دانشگاه نیز پذیرفته شده بود اما نتوانست به ادامه تحصیل بپردازد.🌺 @asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
🌷بسم رب الشهدا 🌷 #شهید_سید_ابراهیم_تارا #روایت_همسر_شهید_تارا 🌷قسمت هفتم🌷 🌷اجتماع بزرگ عاشقان شها
🌹ابراهیم خیلی حجب و حیا داشت.☺️هیچ‌وقت ندیدم جلوی یک بزرگتر پایش را دراز کند.😍 🍃مهر 1360 بود که سمیه به دنیا آمد🌷 و ابراهیم بدلیل احساس مسئولیت فوق العاده ای که داشت👌، فقط روز تولد سمیه پیش ما بود😊 و روز بعد دوباره به کامیاران بازگشت.🚙 🌺ابراهیم برخودش با مردم بومی عادی و به شدت عاطفی بود ☺️و مردم واقعا دوستش داشتند😘. به شکلی که حتی لباس مردم بومی آنجا را می‌پوشید🍃🍁 و به زبان آنها صحبت می‌کرد.💙 🌷آن زمان حقوق ما حدود دوهزار تومان بود. 🍂یادم می‌آید که تا آخر برج معمولا چهارصد تومان پول داشتیم.😌 یک روز که ابراهیم از سرکار آمده بود 🚶به او گفتم خریدی را انجام دهد 🙏ولی ابراهیم گفت: «👈یک قران هم پول ندارم.»📍 بعدها دوستانش گفتند که ابراهیم یک پسر جوان را دیده بود 🌹که روزنامه منافقین را می‌فروخت😡 و از طرفداران آن ها بوده است😡؛ اما بعد که با آن پسر صحبت کرده است🍂 متوجه شده بود آن پسر یک طرفدار ساده است و به دلیل مشکلات اقتصادی😞 چنین کاری را انجام می‌دهد😚. 🌷ابراهیم هم به او مبلغی پول داده 🌺و برایش بلیط تهیه کرده بود و او را روانه خانه اش کرد.🚍 🌸قبل از عید 1361 بود که به ابراهیم اصرار کردم🙏 من را با خودش به کامیاران ببرد🚙 و او نیز پذیرفت☺️. در کامیاران کنار ساختمان 🚪سپاه یک ساختمان شخصی بود که 4 اتاق داشت 🏣،در سه اتاق دیگر پیشمرگان کُرد مسلمان بودند 🌹و یک اتاق را به من و ابراهیم و سمیه دادند.🏚 وقتی در آنجا مستقر شدیم من همیشه سعی می‌کردم حتی با وجود بچه کوچک در ماموریت ها همراهش باشم. 💐چون همیشه این احساس را داشتم که ابراهیم را خیلی زود از دست می‌دهم😔. 🌺ابراهیم برای من همچون معلمی بود که با صحبت هایش در مسیر ماموریت، راه را به من نشان می‌داد. 👌🍃بعضی از مسئولین ایراد می‌گرفتند😡 و به ابراهیم می‌گفتند: « گروهکها بالاخره یک روز همسرت را به اسارت می‌گیرند😏.» ابراهیم همیشه به من می‌گفت:🌷 «من تو را با خودم به ماموریت می‌برم تا سند زنده ای برای مظلومیت بچه های کردستان باشی👌 و بگویی که بچه های کردستان چه زجری کشیدند.😢 🌷 🌺 🍃 🌹 🌹اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 http://eitaa.com/joinchat/3191013389Cbefb30f800