🔴بعد از تماشای سریال پدر
یاد #مظلومیت پدر انقلاب افتادم😔
خیانت داماد حاج علی مرا یاد اختلاس و خیانت مسئولین و مدعیان دروغین ولایت مداری انداخت.
دوست لیلا که به عنوان نفوذی نقش آفرینی می کرد ، نماد نفوذی هایی بود که در بخش های گوناگون نظام رسوخ کرده اند
کم صبری شریفه مرا یاد کسانی انداخت که از آرمانهای انقلاب خسته شده اند و نسبت به آینده کشور نا امیدند
#انقلاب
#تنهایی
#پدر
🆔👇
@asganshadt
✍| بی بی #زینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید #گذشت،💯
دیگر به احدی اجازه نمی دهیم به شما و سلاله #حسین (علیه السلام) بی احترامی کند✊
دیگر دوران #مظلومیت شیعه تمام شده🇮🇷
#بی_بی عزیزم : مرا قاسم خطاب کن، روی خون #ناقابل من هم حساب کن👌
#و_من_الله_توفیق
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#فدایی_حضرت_زینب
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇
@asganshadt
🌸🍃سید علی خامنه ای ثروتمندترین رهبر دنیاست🌎🍃
👈 چرا که:
خونی که در رگ ماست
همه هستی مان؛جان ناقابل مان
و مختصر آبرویی که داریم
همه و همه
از آن خامنه ای است
که با این کلکسیون
و با این همه ثروت
#ویلا ندارد… #بیت دارد…
✊ خانه اش به جای #فرش
#عرش دارد و گلیم و چند تکه آسمان
همه چیز ساده است
💎 مثل خانه زهرا(س)
💎 مثل خیمه حسین(ع)
و حسینیه امام خمینی(ره) دارد
و #چفیه دارد
و عصایی که چوبش از #شجره طوباست
و دست مجروحی که #ریشه در "کف ✋ العباس” دارد.
*⃣ به راستی امام خامنه ای ثروتمند ترین فرد جهان است،
👈 ثروتمند ترین است، چون در عین #مظلومیت، پر ابهت ترین است.
👈 ثروتمند ترین است، چرا که در #دل طبقه مظلوم و محروم جامعه جای ویژه ای دارد.
👈 ثروتمند ترین است، چون از #سلاله_زهراست(س).
👈 ثروتمند ترین است، چون جانش را، جانی که برای مسلمین جهان عزیزتر از آن نیست، در راه دین و قران، ناقابل می داند...
💯 و براستی چه ثروتی بالاتر و با ارزش تر از دشمنی بندگان دنیا ❓
💢 دشمنی کسانی که آنقدر از مال مردم مظلوم دنیا خورده اند که به دایره تبدیل شده اند⁉️
گزارش سایتی که وابسته به رژیم خونخوار #اسرائیل است و متعلق به #آمریکا، علیه ایشان، آیا ثروت محسوب نمی شود ❓
?🍃به راستی که رهبر معظم انقلاب ثروتمندترین رهبر جهان است.
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt🌹🍃
🔻#شهید_آوینی
🔸آنان در غربت جنگیدند
و با #مظلومیت به شهادت🌷 رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک های شیطان
#تکه_تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست
👈اما
⇜راز #خون آشکار شد
⇜راز خون را جز شهدا🕊 در نمیابند
⇜گردش خون در رگ های #زندگی شیرین است
اما ریختن آن در پای محبوب 💖
#شیرین_تر
و نگو شیرین تر✘
بگو بسیار بسیــــــــار شیرین تر است😍
#شهید_علیرضا_محمودی_پارسا
#روایت_مقاومت
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌈
@asganshadt
ای دلـ❤️ ...
🔰صحرای #بلا به وسعت تاریخ📆 است و تا مؤمنین را به بلای #کربلا نیازمایند، رها نمی کنند❌
🔰می انگاری که به یک زبان در دهان گرداندن که « یالیتنا کنا معکم» #تو را واگذارند تا در صف اصحاب #عاشورایی امام عشـ💖ـق محشور شوی⁉️
🔰زنهار که رسم دهر بر این نیست؛ دهر بر محور #حق و عدل می چرخد و
↵تا #تو کربلایی نشوی🚫
↵تا سلاح در کف #نگیری
↵و پای👣 در میدان ننهی
↵و بر غربت و #مظلومیت
↵و جراحت و درد💔 و سختی
↵و شدت و #اسارت، صبر نورزی
تو را به خیل #عاشورائیان نمی پذیرند⛔️
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_ششم 💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد :«ما اهل #داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینهام حس میکردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند، سیدحسن سینهاش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت.
قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»
💠 تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»
💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود #کافرشه!» و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»
💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید. یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@asganshadt