eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
622 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
# رهبرانه❤️ حضرت دلبر😍😍
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد❤️❤️
گرحنجره های سابقون خاموش است... خون جگر((بسیجیان))در جوش است... تا هست💛بسیج💛 و 💚امام خامنه ای 💚... ای پیر جماران علمت بر دوش است... ~~~~|🦋|~~~~ @asganshadt ~~~~|🦋|~~~~
پیر ما گـفت: کہ ایران حَرَم فـاطمہ است بےجہت نـیست کہ در قـلـب جهان جا داریم این هم از دولت زهـراست کہ ما برسرمان سایہ رهبرے حضرت آقا داریم اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
🍂شهید آئينه وجه خداييست 🍃خریدار بلای 🔸ماجرای ثبت این عکس از زبان بهزاد پروین قدس: 🔹داشتیم فیلمبرداری🎥 می‌کردیم به بچه ها می‌گفت دوربین حاجی خطر ناک است از هر کسی عکس بگیرد رفتنی‌ست🕊 یک دفعه جهت را به طرف حسین آقا چرخاندم که: حسین آقا حالا از شما ... 🔹که یه دفعه خدایی جمله در دهانم عوض شد گفتم :خودمونیم حسین آقا! چقدر شدید😍 خنده ای مستانه زد و دستش🖐 را جلو لنز دوربین آورد و مانع شد ازش عکس بگیرم 🔹بعد رفت و شروع کرد به نماز خواندن. هم به ایشان اقتدا کرد، حسین آقا در حین رفتن به سجده، مهر نماز سیدتقی را برداشت و پرت کرد به طرفی. ما همه زدیم زیر خنده😄 🔹حسین آقا قنوت🤲که گرفت من از اصل غافلگیری استفاده کردم و یه عکس📸 از حسین آقا که ملیحی به لب داشت گرفتم.... 🌹🍃🌹🍃 @asganshadt
💢خیلی شنیدم که میگفتن : +بچه یه شبه مرد شده ولی ندیده بودم تا امروز و این تصویر … 😭💔 💬 حلماا⁩ ✅ @asganshadt
خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام😭 خداوندا،‌ ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به‌جامانده‌ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آن‌ها، نام آن‌ها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.   عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟😢 خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.   عزیزم! من از بی‌قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده‌ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته‌ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن.🙏   خدایا! وحشت همه‌ی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آن‌ها را خدشه‌دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن.   معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بار‌ها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آن‌چنان‌که شایسته تو باشم. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 🌹@asganshadt🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠_افتاده پیکری در قتلگاه شهادت امام صادق علیه السلام 🏴هیات روضه الشهدا مشهد 🏴 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🖤 @asganshadt
🕊 اطلاعات جدید از شهید نسیم افغانی 🇦🇫 📜 طی تحقیقات به‌عمل آمده ایشان در زمان شهادت جمعی دسـته 3 گــروهان 3 گـــردان سیـــف الله تیــپ امــام جــــواد ع لشـــــکر 5 نصــــــر بودند که فـــرمـــانـــده گـــردان ایشــــان ، شهــید جـوادآخـوندی بود که این شهید عزیز نیز مفقود می باشد و جـانشـین گـردان ایشـان در زمان شهادت ،شهید سید محمود هاشمی بود. 💐 خواهشمند است درصورت اطلاع از محل سکونت خانواده شهید در ایران یا افغانستان مراتب را به کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح منعکس نمایید. ☎️ شماره تماس: ۰۲۱۵۵۶۱۲۹۹۰ 📲کانال خبری معراج شهدا ( @tafahoseshohada ) 📲 لطفا این پست را بازنشر کنید📲 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🖤 @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلزار بقیع مدفنے را ڪم داشٺ در هجر امام شیعیان ماتم داشٺ مےریخٺ ز تابوٺ امام صادق خاڪے ڪه مدینہ بر سر عالم داشٺ ▪️شهادت امام جعفر صادق(ع) تسلیت باد▪️ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🖤 @asganshadt
2544183.mp3
7.95M
شب اخربی تابم،چشای ترم بیداره، بغض اسمون سنگینه....😔 🎧🎶🎶🎶 🎤 شهادت امام جعفرصادق به تمام شیعیان تسلیت باد😔 اجتمای بزرگ عاشقان شهادت👇 🖤@asganshadt🖤
⚠️ بچه مذهبے همیـشہ سربہ زیر است و باحیـا... چہ در اجتماع و چہ در فضـای مجازے📲... بیزار است از عنـوان"خواهر" و "برادر" و ”آجے“ و”داداش“ و...ڪه مجـوزی باشد برای شوخے و خندیدن با نامحـرم...😔 از عفت و غیـرتش بہ دور است که نامحرم را "تو" خطاب کند و نام کوچکش را بہ زبان آورد!🖇 بچہ مذهبے سـربہ زیر دارد و حریم هایش را نمےشڪند!! چہ در اجتماع و چہ در فضـای مجازی📲! بچہ مذهبے همیشـہ و همه جـا رفتارش مملـو از حیـاست...😊🌿 ••✾♥️══°·🧔🏻·°══♥️✾•• 🌜@asganshadt ••✾🎀══°·🧕🏼·°══🎀✾••
✍امام صادق (علیه‌السلام): سخاوتمندترین مردم آن کسی است که جان و مال خود را جوانمردانه در راه خدای متعال تقدیم نماید.  📚مستدرک، ج ١١، ‌ص ٨ 🏴شهادت رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد🏴 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت @asganshadt
صادقِ آلِ نبی، شکر کفن داری تو... 🖤تسلیت🖤 @asganshadt
خانه ی سوخته را بار دگر سوزاندند باز تکرار غم آتش و دود و در شد 🖤تسلیت🖤 @asganshadt
•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• : ♥️|• العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا. : 💕|• هر چه مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت افزوده می شود. ☺️😌 •┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈• @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃جان هر زنده دلی زنده به جان دگر است✨ من همانم که دلــ♥️ـم زنده به یـاد 🕊 🌱{@asganshadt
سلام رفقا امیدوارم حال دلاتون خوب باشه و هر روز پر از حس خوب شهدایی❤️❤️ از امروز میخوایم با یه رمان با موضوع جبهه مقاوت خدمتتون باشیم و اگر هر چقدر تعداد اعضا بیشتر بشه با پارت هدیه جبران میشه😉☺️
✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: