eitaa logo
گنجینه معارف واحکام
226 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
981 ویدیو
47 فایل
امام جماعت مسجد امیر المؤمنین علیه السلام را وند کاشان بیان نکاتی جهت پرورش روح ونهاد باطنی انسانها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 مرد عربى خدمت پيامبر (ص) آمد و گفت: علِّمنى ممّا علّمك اللّه؛ یعنی از آنچه خدا به تو آموخته به من بياموز. پيامبر او را به يكى از يارانش سپرد تا آيات قرآن را به او تعليم دهد، آن صحابی سوره «زلزال» را تا آخر به آن مرد تعليم داد. هنگامی که به آیه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَه...» (یعنی «پس هر کس ذره‌ای کار خوب انجام دهد میبیند» رسیدند؛ تازه وارد به فکر فرو رفت و از معلم خود پرسید: آیا این جمله از جانب خداست؟! معلم پاسخ داد: آری! آن مرد ایستاد و گفت: همين آیه مرا كافى است! من درس خود را از این آیه فرا گرفتم؛ اکنون که خدا ریز و درشت کارهای ما را میداند و همه اعمال ما حساب دارد، تکلیفم روشن شد؛ این جمله برای زندگی من کافی است؛ او پس از این سخن خداحافظی کرد و از مسجد خارج شد. صحابی نزد پیامبر بازگشت و با تعجب گفت: این شاگرد امروز خیلی کم حوصله بود و حتی نگذاشت من بیش از یک سوره کوچک برایش بخوانم و سخنی به این مضمون بر زبان آورد: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «او را به حال خود واگذاريد كه مرد فقيهى شد». •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔆تدوين مصحف فاطمه عليها السلام در اين كه كتاب شريف مُصحَف حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها چگونه تدوين شده و با چه كيفيّتى بوده است ، احاديث و روايات مختلفى وارد شده است كه به جمع سه حديث مى پردازيم : روزى عدّه اى از اصحاب و افرادى كه در مجلس امام جعفر صادق عليه السلام حضور داشتند، پيرامون كتاب جَفر، جامعه و مُصحَف سؤ الاتى را مطرح كردند. حضرت درباره هر كدام ، مطالبى را بيان فرمود و سپس پيرامون مُصحَف چنين اظهار داشت : چون خداوند متعال ، حضرت رسول اكرم صلّلى اللّه عليه و آله را قبض روح كرد و رحلت نمود، غم و اندوه سختى بر فاطمه مرضيّه عليها السلام روى آورد كه ناگوار و غير قابل تحمّل بود و در اين راستا، كسى غير از خداى متعال از دردها و ناراحتى هاى درونى آن حضرت آگاه نبود. پس خداى منّان جهت تسّلاى آن بزرگوار فرشته اى را ماءمور نمود تا با وى هم سخن و هم راز گردد؛ و مدّتى به اين منوال گذشت ، تا آن كه روزى اين موضوع را با همسر خود اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام در ميان نهاد كه فرشته اى نزد من مى آيد و با من حديث مى گويد و مونس من گشته است . امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : هرگاه متوجّه صداى او شدى و احساس نمودى كه آمده است مرا آگاه كن . پس از آن ، هر زمان كه فرشته بر حضرت زهراء عليها السلام وارد مى شد، همسر خود، علىّ عليه السلام را خبر مى نمود. و حضرت علىّ عليه السلام نيز تمامى آنچه را كه گفته مى شد مى نوشت ، تا آن كه يك كتاب كامل و جامع شد و به نام مُصحَف حضرت فاطمه زهراء عليها السلام تدوين و ثبت گرديد. و تمام علوم و آنچه كه انسان ها در تمام دوران ها نيازمند آن باشند در آن مصحف شريف موجود است . و سپس امام جعفر صادق عليه السلام افزود: كتاب مصحف و نيز جامعه و جفر اءبيض و جفر اءحمر، همه آن ها نزد مااهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام موجود مى باشد. 📚اصول كافى : ج 1، ص 240، ح 2 و 3 و۵ http://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆بار نخل تقویت امید على بن ابى طالب عليه السلام از خانه بيرون آمده بود و طبق معمول ، به طرف صحرا و باغستانها كه با كار كردن در آنجاها آشنا بود مى رفت . ضمنا بارى نيز همراه داشت . شخصى پرسيد: يا على ! چه چيز همراه دارى ؟ على :((درخت خرما، ان شاء اللّه )). درخت خرما؟! تعجب آن شخص وقتى زايل شد كه بعد از مدتى او و ديگران ديدند تمام هسته هاى خرمايى كه آن روز على همراه مى برد كه كشت كند و آرزو داشت در آينده هريك درخت خرماى تناورى شود، به صورت يك نخلستان درآمد و تمام آن هسته ها سبز و هر كدام درختى شد؟ 📚وسائل ، ج 2 ص 531، و بحار، ج 9، ص 599. https://eitaa.com/asgaridehabadi
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🔸روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول عاقل من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهل برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا بهلول عاقل صدا زدی ! و من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆ابن سیابه عبدالرحمن بن سيابه كوفى ، جوانى نورس بود كه پدرش از دنيا رفت . مرگ پدر از يك طرف ، فقر و بيكارى از طرف ديگر، روح حساس او را رنج مى داد. روزى در خانه نشسته بود كه كسى در خانه را زد. يكى از دوستان پدرش بود. به او تسليت گفت و دلدارى داد. سپس پرسيد: آيا از پدرت سرمايه اى باقى مانده است ؟ نه . اين هزار درهم را بگير، اما بكوش كه اينها را سرمايه كنى و از منافع آنها خرج كنى . اين را گفت واز دم در برگشت و رفت . عبدالرحمن خوشحال و خرم پيش مادرش رفت و كيسه پول را به او نشان داد و جريان را نقل كرد. طبق توصيه دوست پدرش به فكر كاسبى افتاد. نگذاشت به فردا بكشد. تا شب آن پول را تبديل به كالا كرد. دكانى براى خود در نظر گرفت و مشغول كار وكسب شد. طولى نكشيد كه كار و كسبش ‍ بالا گرفت . حساب كرد ديد، گذشته از اينكه با اين سرمايه زندگى خود را اداره كرده ، مبلغ زيادى نيز بر سرمايه افزوده شده است . فكر كرد به حج برود. با مادرش مشورت كرد. مادر گفت :اول برو پيش همان دوست پدرت و هزار درهم او را كه سرمايه بركت زندگى ما شده بده ، بعد برو به مكه . عبدالرحمن پيش آن مرد رفت و كيسه اى داراى هزار درهم جلو او گذاشت و گفت :((پولتان را بگيريد)) آن مرد اول خيال كرد كه مبلغ پول كم بوده است و عبدالرحمن پس از چندى عين پول را به او برگردانده است ، گفت :اگر اين مبلغ كم است ، مبلغى ديگر بيفزايم ؟. عبدالرحمن گفت :((خير، كم نيست ، بسيار پول پربركتى بود. و چون من اكنون از خودم داراى سرمايه اى هستم و به اين مبلغ نيازمند نيستم ، آمدم ضمن اظهار تشكر از لطف شما، پولتان را رد كنم . خصوصا كه الا ن عازم سفر حجم و ميل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد. عبدالرحمن اين را گفت و از آن خانه خارج شد و بار سفر حج بست . پس از انجام مراسم حج ، به مدينه آمد، همراه جمعيت به محضر امام صادق رفت . جمعيت انبوهى در خانه حضرت گرد آمده بودند. عبدالرحمن كه جوانى نورس بود، رفت پشت سر همه نشست و شاهد رفت و آمدها و سؤ ال و جوابهايى كه از امام مى شد بود. همينكه مجلس ‍ كمى خلوت شد، امام صادق با اشاره او را نزدى طلبيده پرسيد:((شما كارى داريد؟)) من عبدالرحمن پسر سيابه كوفى بجلى هستم . احوال پدرت چطور است ؟. پدرم به رحمت خدا رفت . ((ايواى ! ايواى ! خدا او را رحمت كند. آيا از پدرت ارثى هم براى شما باقى ماند؟)). خير، هيچ چيز از او باقى نماند. ((پس چطور توانستى حج كنى ؟)). قضيه از اين قرار است : ما بعد از پدرمان خيلى پريشان بوديم ، مرگ پدر از يك طرف و فقر و پريشانى از طرف ديگر بر ما فشار مى آورد، تا آنكه روزى يكى از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسليت به ما گفت ، من اين پول را سرمايه كنم ، همين كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم ... همينكه سخن عبدالرحمن به اينجا رسيد، امام پيش از اينكه او داستان را به آخر برساند فرمود:بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردى ؟. با اشاره مادرم ، قبل از حركت به خودش رد كردم . ((احسنت ! حالا ميل دارى نصيحتى بكنم ؟!)). قربانت گردم ، البته ! بر تو بود به راستى و درستى ، آدم راست و درست شريك مال مردم است .... 📚سفينة البحار، ج 2، ماده عبد https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆چهل خانه عمرو بن عكرمه گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم عرض كردم : همسايه ام مرا اذيت مى كند! فرمود: با او خوش رفتارى كن ، گفتم : خدا او را رحمت نكند. امام از من روى گردانيد! من نخواستم به اين شكل از حضرت جدا شوم ، عرضكردم آخر او به شكلهاى مختلف اذيتم مى كند! فرمود: خيال مى كنى اگر در ظاهر با او دشمنى نمائى (و مقابله به مثل كنى ) مى توانى از او انتقام بگيرى . عرضكردم مى توانم ، فرمود: همسايه تو از كسانى است كه از آنچه خدا به همسايه ها داده است حسادت مى برد، اگر نعمتى براى كسى ببيند، اگر خانواده داشته باشد به آنها تعرض مى نمايد و آزار مى كند، و اگر خانواده ندارد به خدمتكار او اذيت مى كند، اگر خدمتكار نداشته باشد شب بيدار بماند و روز به خشم گذراند. همانا مردى از انصار نزد پيامبر و عرضكرد: خانه اى در فلان قبيله خريدم وليكن نزديكترين همسايه ام كسى است كه به خيرش اميدوار نيستم و از شرش در امان نيستم . پيامبر امر كرد على عليه السلام و سلمان و اباذر و يك نفر ديگر (مقداد) بروند در مسجد به آواز بلند بگويند: هر كس همسايه اش از آزارش ايمن نباشد ايمان ندارد پس آنها سه بار گفتند. سپس با دست اشاره كرد كه تا چهل خانه از چهار طرف همسايه باشند. 📚اصول كافى جلد دوم باب حق الجوار ح 1 https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆از بین بردن گمراه کننده مردى براى امام حسن عليه السلام هديه آورده بود، امام به او فرمودند: در مقابل هدايت كداميك از اين دو را مى خواهى ، بيست برابر هديه ات (بيست هزار درهم ) بدهم يا بابى از علم را برايت بگشايم ، كه بوسيله آن بر فلان مرد كه ناصبى و دشمن خاندان ما است غلبه پيدا كنى و شيعيان ضعيف الاعتقاد قريه خود را از گفتار او نجات دهى ، اگر آنچه بهتر است انتخاب كنى مهم بين دو جايزه جمع مى كنم (يعنى بيست هزار درهم و باب علم ). در صورتيكه در انتخاب اشتباه كنى بتو اجازه مى دهم كه يكى را براى خود بگيرى ! عرض كرد: ثواب من در اينكه ناصبى را مغلوب كنم و شيعيان ضعيف را هدايت و از حرفهاى او نجات بدهم آيا مساوى است با همان بيست هزار درهم ؟ فرمود: آن ثواب بيست هزار برابر بهتر از تمام دنياست . عرض كرد: در اين صورت چرا انتخاب كنم آن قسمتى از كه ارزشش كمتر است ، همان باب علم را اختيار مى نمايم . امام فرمود: نيكو انتخاب كردى ؛ باب علمى كه وعده داده بود تعليمش ‍ نمود و بيست هزار درهم را نيز اضافه به او پرداخت ، و او از خدمت امام مرخص شد. در قريه با آن مرد ناصبى بحث كرد و او را مجاب و مغلوب نمود. اين خبر به امام رسيد، و روزى اتفاقا شرفياب خدمت امام شد، امام به او فرمود: هيچكس مانند تو سود نبرد، هيچكس از دوستان سرمايه اى مثل تو بدست نياورد، زيرا درجه اول دوستى خدا، دوم دوستى پيامبر و على عليه السلام ، سوم دوستى عترت و ائمه ، چهارم دوستى ملائكه ، پنجم دوستى برادران مؤ منت را بدست آوردى ، و به عدد هر مومن و كافر پاداشى هزار برابر بهتر از دنيا نصيبت شد، بر تو گوارا باشد. 📚داستانها و پندها 4/91- احتجاج طبرسى ص 6 https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆 شقيق بلخى شقيق بلخى گويد: در سال صد و چهل و نهم به حج مى رفتم ، چون به قادسيه رسيدم نگاه كردم ديدم مردم بسيارى براى حج در حركت هستند، همه با اموال و زاد بودند. نظرم افتاد به جوان خوشروئى كه ضعيف اندام و گندم گون بود و لباس پشمينه بالاى جامه هاى خويش پوشيده و نعلين در پاى و از مردم كناره گرفته بود و تنها نشسته بود. با خود گفتم : اين جوان از طايفه صوفيه است كه مى خواهد بر مردم كل باشد كه مردم به او غذا بدهند. بخدا سوگند كه نزد او مى روم و او را سرزنش مى كنم . چون نزديك او رفتم ، مرا ديد و فرمود: (اى شقيق از خيلى از گمانهاى بد پرهيز كن كه بعضى از آنها گناه است )(1)، اين بگفت و برفت . با خود گفتم : اين جوان آنچه من نيت كرده بودم گفت ، نام مرا برد حتما بند صالح خداست بروم از او حلاليت بطلبم . بدنبالش رفتم نتوانستم او را ببينم . مدتى گذشت تا به منزل واقصه رسيدم ، آنجا او را ديدم كه نماز مى خواند و اعضايش در نماز مضطرب و اشكش ‍ جارى بود، صبر كردم تا از نماز فارغ شد، بعد به طرف او رفتم . چون مرا ديد فرمود: اى شقيق ترا حلال كردم (2)، اين بفرمود و برفت . من گفتم : بايد او از ابدال و اولياء باشد، زيرا دو مرتبه نيت مكنون مرا بگفت . پس ديگر او را نديدم تا به منزل زباله رسيديم ديدم با ظرف لب چاهى ايستاده و مى خواهد آب بكشد كه ظرفش داخل چاه افتاد؛ سر به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا تو سيرابى و من تشنه و قوت منى وقتى طعام بخواهم . شقيق گويد: ديدم آب چاه جوشيد و بالا آمد و آن جوان دست برد و ظرف پر از آب را گرفت و وضو ساخت تا نماز بگذارد. پس به جانب تپه اى رفت و ريگى در ظرفش ريخت و حركت داد و بياشامد من نزدش رفتم و سلام نمودم و جواب سلامم داد و گفتم : بمن هم مرحمت كنيد از آنچه كه خداوند بتو نعمت داده است ! فرمود: اى شقيق نعمت در ظاهر و باطن هميشه با ما بوده ، پس گمان خوب بر پروردگارت ببر، ظرف را بمن داد آشاميدم ديدم سويق و شكر است كه لذيذتر و خوشبوتر از آن نياشاميده بودم و چند روز ميل به طعام و شراب نداشتم . ديگر آن جوان را نديدم تا نيمه شبى در مكه او را ديدم ... بعد از نماز و طواف و مناجات نزدش رفتم و ديدم غلامانى و اطرافيانى دارد و تنها نيست به شخصى كه اطراف جوان بود گفتم : اين جوان كيست ؟ گفت : او حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است .(3) 📚1- اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم - حجرات : 12. 2- انى لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحا - طه : 82. 3- منتهى الامال 2/ 204. https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆دفع بلا بخاطر مومن زكريا بن آدم اشعرى از اصحاب ائمه بوده بو بقدرى درجات معرفت و ايمانى او بلند بوده است كه در سفرى از مدينه تا مكه همراه و همكجاوه امام رضا بوده است . ايشان در شهر قم از طرف امام رضا عليه السلام ساكن بود و مردم ماءمور بودند مسائل دينى خود را از او بگيرند، و وجودش مانع از عذاب بر اهل قم بوده است . چنانكه خود زكريا به امام رضا عليه السلام عرض مى كند، مى خواهم از قم بيرون روم و با آنها قطع رابطه نمايم ، زيرا در بين آنها سفيهان و نادانان زيادند (و كارهاى مى كنند كه موجب خشم خداست ). امام مى فرمايد: چنين كارى مكن ، زيرا خدا به واسطه تو بلا را از مردم قم برطرف مى سازد، چنانكه به وجود پدرم امام كاظم خداوند بلا را از بغداد مرتفع گردانيد. و بعد از وفاتش امام جواد عليه السلام در نامه اى به محمد بن اسحاق مى فرمايد: خدا رحمت كند زكريا بن آدم را كه عارف به حق و صابر و شكيبا و اميدوار به ثواب الهى و قيام كننده به آنچه كه خدا و رسولش مى پسندند بود 📚شاگردان مكتب ائمه 2/208 - رجال كشى ص 496 مدفن ایشان در قم قبرستان شیخان جنب حرم مطهر میباشد التماس دعا https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆نوح اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است . بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلايق ، جبرئيل ملك مقرب نزدش آمد و گفت : چندى پيش شغل تو نجارى بوده است حالا كوزه بساز.! او كوزه زيادى ساخت ، جبرئيل گفت : خدا مى فرمايد: كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد از كوزه ها را بر زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضى را با اكراه شكست ، جبرئيل ديد او ديگر نمى شكند. گفت : چرا نمى شكنى ؟ فرمود: دلم راضى نمى شود، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام . جبرئيل گفت : اى نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند، پدر و مادر دارند و...؟! آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اى و ساختى ، چطور راضى به شكستن آنها نمى شوى ، چگونه راضى شدى خلقى كه خالق آنها خدا بود، و جان و پدر و مادر و... داشتند را نفرين كردى و همه را به هلاكت رساندى ؛ از اينجا او گريه بسيار كرد و لقبش نوح شد. 📚جامع النورين ص 122. http://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆حميد بن قحطبه طائى عبدالله بن بزاز نيشابورى گويد: بين من و حميد رفت و آمد بود. روزى خواستم بر او وارد شوم ، خبر ورودم به او رسيد، كسى را فرستاد تا مرا به نزدش ببرد من با لباس سفر در ماه رمضان هنگام ظهر بر او داخل شدم . ديدم او در خانه اى است كه آب در وسط حياط جاريست ، بر او سلام كردم و نشستم ، پس آب و طشتى آوردند و دست خود را شست و به من هم امر كرد دستم را بشويم تا غذا بخوريم . با خود گفتم من روزه دارم ؛ گفت : غذا بخور، گفتم : اى امير ماه رمضان است و من بيمار نيستم . او گريان شد و طعام خورد بعد از غذا گفتم : چرا گريه كردى و غذا خوردى ؟! گفت : زمانى كه هارون الرشيد خليفه عباسى در شهر طوس بود، شبى مرا احضار كرد. وقتى بر او وارد شدم ، سرش را بلند كرد و بمن گفت : اطاعت تو از خليفه چقدر است ؟ گفتم : به جان و مال اطاعت كنم . پس سر خود را بزير افكند و اذن برگشتن داد. وقتى به خانه برگشتم لحظاتى نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت : خليفه را اجابت كن ! گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، شايد قصد كشتنم را كرده باشد. چون بر او وارد شدم سرش را برداشت و گفت : اطاعتت از خليفه چگونه است ؟ گفتم به جان و مال و اهل و فرزندان . پس تبسم كرد و اذن رفتن به من داد. وقتى به خانه برگشتم ، زمانى كوتاهى نگذشت كه فرستاده خليفه آمد و گفت : خليفه را اجابت كن .! بر او وارد شدم ، گفت : اطاعتت از امير چقدر مى باشد؟ گفتم به جان و مال و زن و فرزند و دينم !! خليفه خنديد و گفت : اين شمشير را بگير و آنچه اين خادم مى گويد، امتثال كن . با غلام خليفه به خانه اى كه درش بسته بود وارد شديم ، درب خانه را گشود، ديدم سه اطاق بسته و يك چاهى در وسط وجود دارد. يكى از دربها را باز كرد ديدم در آن اطاق بيست نفر از سادات از پير و جوان در زنجيرند غلام خليفه گفت : اينها را بكش . من هم آنها كه سادات و اولاد على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بودند را بقتل رساندم و غلام همه اجساد را به چاه مى افكند. درب اطاق دوم را گشود و بيست نفر از سادات را لب چاه مى آورد و من آنها را مى كشتم . درب اطاق سوم را گشود و آنها را لب چاه مى آورد و من سر از تن آنها جدا مى كردم . نوزده نفر را سر بريدم ، نفر بيستم پيرمردى بود كه موهايش هم زياد شده بود (بخاطر طولانى بودن زندان ) به من فرمود. دستت بريده باد، اى بد ذات ، چه عذرى برايت روز قيامت مى باشد زمانيكه خدمت جد ما پيامبر برسى و حال آنكه شصت نفر از فرزندان او را كشته اى پس ناگهان دست و بدنم لرزيد. غلام به من نگاهى كرد كه زود او را بكش و من او را كشتم و بدنش را به چاه افكند. اى عبدالله ، وقتى شصت نفر از اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله را كشته باشم با اين گناه سنگين ، نماز و روزه چه سودى برايم دارد و شك ندارم كه جايگاهم در آتش است . 📚كيفردار 1/ 302 - عيون الاخبار الرضا 1/ 109. https://eitaa.com/asgaridehabadi
🔆35 سال گريه امام صادق عليه السلام فرمود: امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزديك به چهل سال (684) گريه كرد كه روزهاى آن روزه بود و شبها به عبادت مشغول بود. چون هنگام افطار مى شد غلام خوراك و آب مى آورد و برابر آن حضرت مى گذاشت و عرض مى كرد: ميل فرمائيد. مى فرمود: پدرم با شكم گرسنه و لب عطشان كشته شد، آنقدر مى گفت و مى گريست كه خوراكش از اشك ديدگانش تر مى گشت ، و اين چنين بود تا به پروردگارش ملحق شد. يكى از دوستان امام سجاد گويد: روزى حضرت به صحرا تشريف بردند و من در پى آنحضرت روان گشتم ، پس يافتم او را كه بر سنگ خشن سر بسجده نهاده و مى شنيدم كه گريه مى كرد و صيحه مى زد و مى شمردم كه هزار مرتبه ذكر مى گفت ، پس از آن سر از سجده برمى داشت ، صورت و محاسنش را اشك ديدگانش فرا گرفته بود. پس عرض كردم اى آقاى من ، اندوه خود را تمام و گريه خود را كم كن ! فرمود: واى بر تو يعقوب فرزند اسحاق پيامبر بود و فرزند پيامبر و دوازده فرزند داشت . پس يكى از آنها مخفى گشت ، مويش سپيد گشت و قامتش ‍ خميد، و از گريه ديدگانش سفيد گشت ، و حال آنكه فرزندش زنده بود، ولكن من خود ديدم ، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم كشته شده و روى خاك افتاده ، پس چگونه اندوه من تمام و اشك ديدگانم كم شود؟! 📚نمونه معارف 2 / 589 - انوار نعمانيه 2/ ۲۷