فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز چهارم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز ششم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز هفتم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز هشتم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز یازدهم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز سیزدهم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز چهاردهم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#معز_المسلمین
🆔 @Asghariedarolquran1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعاء روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
#شهر_رمضان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#مسعود_الكربلائي
🆔 @Asghariedarolquran1
۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی گرامی باد.
شهید آوینی:
هر که میخواهد ما را بشناسد، داستان #کربلا را بخواند...
شادی روحمان هدیه به همه شهدا #صلواتی تقدیم میکنیم.
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
#مکتب_خمینی
#شهید_آوینی
•❃•||• ﷽ •||•❃•
📚 کـتـاب: سـه دقـیقـه در قـیامـت
#part26 ⏳
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
سریع از چادر آمدم بیرون . بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن ، به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست ؟ اما لگد خیلی بدی زده بودم . بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش ؟ حاج آقا آمد از چادر بیرون و و گفت : الهی پات بشکنه ، مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی ؟ اومدم جلو و گفتم : حاج آقا غلط کردم . ببخشید . من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم . اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه . خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم . بعد به حاج آقا گفتم : شرمنده ، شما برید بخوابید ، من میرم تو ماشین میخوابم ، فقط با اجازه بالش خودم رو برمی دارم . چراغ برداشتم و رفتم توی چادر ، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره ! حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم . حاجی نگاهی به من کرد و گفت : جون من رو نجات دادی ، اما بد لگدی زدی ، هنوز درد دارم . من هم رفتم توی ماشین خوابیدم . روز بعد اردو تمام شد و بر رگشتیم . روز بعد ، من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی ، پایم شکست . اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من ، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود . جوان پشت میز به من گفت : آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد . اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تورا به عقب انداخت ! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم . عصر همان روز ، خانم من زنگ زد و گفت : فلانی که همسایه ماست ، خیلی مشکل مالی داره . هیچی برا خوردن ندارن . اجازه میدی از پول هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم . گفتم : آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید موتور . اما عیب نداره . هر چقدر می خوای بهشون بده . جوان گفت : صدقه مرگ تو را عقب انداخت . اما آن روحانی که لگد خورد ؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد . ولی به نفرین ایشان ، پای تو هم شکست . بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند : « کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکارانفاق می کنند ، تجارت ( پرسودی ) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست . » یا حدیثی که امام باقر ( ع ) فرموده اند : صدقه دادن ، هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع می کند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد . البته این نکته را باید ذکر کنم ، به من گفته که صدقات ، صله رحم ، نماز جماعت و زیارت اهل بیت : و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهی جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه دارد
•❃•||• ﷽ •||•❃•
📚 کـتـاب: سـه دقـیقـه در قـیامـت
#part32 ⏳
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد . اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد . آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و ... البته هیچکدام آنها عاقبت به خیر نشدند . در اینجا نیز همه آنها گرفتارند . چون با اموال چند یتیم این کار را کردند . حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم . بعد اشاره به درب دیگر باغ کرد و گفت : این باغ دو درب دارد که یکی از درب های باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود . در نزدیکی باغ عمویم ، یک باغ بزرگ بود که سر سبزی آن مثال زدنی بود . این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود . او به خاطر یک وقف بزرگ ، صاحب این باغ شده بود . همینطور که به باغ او خیره بودم ، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد ؟ این فامیل ما ، بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می کرد . من از این ماجرا شگفت زده شدم . باتعجب گفتم : چرا باغ شما سوخت ؟! او هم گفت : پسرم ، همه اینها از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد . او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد . این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار می کرد . بعد پرسیدم : حالا چه میشود ؟ چه کار باید بکنید ؟ گفت : مدتی طول می کشد تا دوباره با ثواب خیرات ، باغ من آباد شود ، به شرطی که پسرم نابودش نکند . من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم ، برای همین بحث را ادامه ندادم ... آنجا می توانستیم به هر کجا که می خواهیم سر بزنیم ، یعنی همین که اراده می کردیم ، بدون لحظه ای درنگ ، به مقصد می رسیدیم ! پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود . یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم . بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم . مشکلی که در بیان مطالب آنجاست ، عدم وجود مشابه در این دنیاست . یعنی نمیدانیم زیبایی های آنجا را چگونه توصیف کنیم ؟!
کسی که تا کنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل ها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده ، هر چه برایش بگوییم ، نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند . حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است . اما باید بگونه ای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد . من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود . از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم زیبا بودند . بوی عطر گل های مختلف مشام انسان را نوازش میداد . درختان آنجا ، همه نوع میوه ای را در خود داشتند . میوه هایی زیبا و درخشان . من بر روی چمن ها دراز کشیدم . گویی یک تخت نرم و راحت و شبیه پر قو بود . بوی عطر همه جا را گرفته بود . نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید . اصلا نمی شود آنجا را توصیف کرد . به بالای سرم نگاه کردم . درختان میوه ویک درخت نخل پر از خرما را دیدم . با خودم گفتم : خرمای اینجا چه مزه ای دارد ؟ یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد . من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم . نمی توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم . در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد ، باعث دلزدگی می شود . اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود . از جا بلند شدم . دیدم چمن ها به حالت قبل برگشت . به سمت رودخانه رفتم . در دنیا معمولا در کنار رودخانه ها ، زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود . اما همین که به کنار رودخانه رسیدم ، دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست ! به آب نگاه کردم ، آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود . دوست داشتم بپرم داخل آب . اما...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_دقیقه_در_قیامت
❀••┈••❈✿📖✿❈••┈••❀
ادامه دارد....
•❃•||• ﷽ •||•❃•
📚 کـتـاب: سـه دقـیقـه در قـیامـت
#part33 ⏳
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
اما با خودم گفتم : بهتر است سریعتر بروم به سمت قصر پسر عمه ام . ناگفته نماند . آن طرف رود ، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود . نمی دانم چطور توصیف کنم . با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود . چیزی شبیه قصرهای یخی که در کارتون های دوران بچگی میدیدیم ، تمام دیوارهای قصر نورانی بود . می خواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم ، اما متوجه شدم ، اگر بخواهم می توانم از روی آب عبور کنم ! از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زیبای پسر عمه ام شدم . وقتی با او صحبت می کردم ، می گفت : ما در اینجا در همسایگی اهل بیت : هستیم . ما میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت های بزرگ بهشت برزخی است . حتی می توانیم به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برویم . سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه شعبان ، زائر مکه و مدینه باشم . ما محرم شدیم و وارد مسجدالحرام شدیم . بعد از اتمام اعمال ، به محل قرار آمدم . روحانی کاروان به من گفت : سه تا از خواهران الان آمدند ، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر . خسته بودم ، اما قبول کردم . سه تا از خانم های جوان کاروان به سمت من آمدند . تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم . یک حوله اضافه داشتم . یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم . گفتم : من در طی طواف نباید برگردم . حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است . شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید . یکی دو ساعت بعد ، با خستگی فراوان به محل قرار می رفتند کاروان برگشتم . در کل این مدت ، اصلا به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم . وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم ، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم . در روزهایی که در مکه مستقر بودیم ، خیلی ها مرتب به بازار و ... اما من به جای اینگونه کارها ، چندین بار برای طواف اقدام کردم . ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا ، مشغول شدم و از فرصت ها برای کسب معنویات استفاده کردم . در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه می شد ، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت : به خاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانم ها انجام دادی ، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد ! بعد گفت : ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی ، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_دقیقه_در_قیامت
•❃•||• ﷽ •||•❃•
📚 کـتـاب: سـه دقـیقـه در قـیامـت
#part34 ⏳
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
اوایل ماه شعبان بود که راهی مدينه شدیم . یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم ، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته ، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم . بعد به انتهای قبرستان رفتم . من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم . همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد . یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت : چی میگی ؟ داری العن می کنی ؟ گفتم : نخیر . دستم رو ول کن . اما او همینطور داد میزد و با سر و صدا ، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد . در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین ( ع ) زد . من دیگر سکوت را جایز ندانستم . تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند ، دیگر سکوت را جایز ندانستم . یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند . یکی از مأمورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماهها اذیتم می کرد . چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و سریع فرار کردم . اما در لحظات بررسی اعمال ، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند : شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ( ع ) با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید . برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی ( ع ) در نامه عمل شما ثبت شده است !!!
در این سفر کوتاه به قیامت ، نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد . علت آن هم چند ماجرا بود : یکی از معلمین و مربیان شهر ما ، در مسجد محل تلاش فوق العاده ای داشت که بچه ها را جذب مسجد و هیئت کند . او خالصانه فعالیت می کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت . این مرد خدا ، یکبار که با ماشین در حرکت بود ، از چراغ قرمز عبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد . من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود . توانستم با او صحبت کنم . ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین ، به مقام شهدا دست یافته بود . در واقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت . سپس اما سؤالی که در ذهن من بود ، تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود . ایشان به من گفت : من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و با ماشین مقابل برخورد کردم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه دارد
❀••┈••❈✿📖✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ترسم که بیایی و من آن روز نباشم
ای کاش که من خاک سر راه تو باشم
دلدار منی یابن الزهرا
تو یارمنی یابن الزهرا
🆔@Asghariedarolquran1
دعای فرج را زمرمه کنیم...
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌فرازي شنيدني ازتلاوت زيباي #سوره_مبارکه_اعلي
توسط استادمحمودشحات انور
#تلاوت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🖤 #امام_زمان
#همدلان_قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کوتاه و شنیدنی 💠
#یک_فراز
#انس_با_قرآن
😊 تلاوتی زیبا و صبحگاهی با صدای قاری نوجوان از «سوره مبارکه شمس».
اللَّهُمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈••••✾•🍀🌷🍀•✾••••┈•
#قم_المقدسه
#معاونت_پرورشی_و_فرهنگی
#اداره_قرآن_عترت_و_نماز
https://eitaa.com/QENqom1402