eitaa logo
شعر ناب
15 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
بسم رب العشق ... دفتری برای مرور اشعار ناب فارسی (ارتباط با ادمین به زودی میسر خواهد شد.)
مشاهده در ایتا
دانلود
کوه باشی سیل یا باران ... چه فرقی می کند سرو باشی باد یا توفان ... چه فرقی می کند مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان آسمان شام با ایران چه فرقی می کند قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی می کند مرز ما عشق است، هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می کند هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند شعله در شعله پر ققنوس می سوزد ولی لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
خبر آمیخته با بغضِ گلوگیر شده ست سیلِ دلشوره و آشوب سرازیر شده ست سرِ دین طعمه سرنیزه ی تکفیر شده ست هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده ست گویی از معرکه ها نعش شهید آورده ست روضه مشک رسیده ست به بی آبی ها خون حق می چکد از ابروی محرابی ها باز هم حرمله ... سرجوخه وهابی ها کوچه پس کوچه ی آینده به خون تر شده است باز، بوزینه‌ی کابوس به منبر شده است خط و ربطِ عرب ای کاش که کاشی گردند تا حرم همسفر «قافله باشی» گردند لاشه خواران سقیفه، متلاشی گردند می زند قهقهه «القارعه» بر خامی شان خون دین می چکد از «دولت اسلامی» شان بنویسید تب ناخلفی ها ممنوع! هدف، آزاد شده، بی هدفی ها ممنوع! در دل عرش ورود سلفی ها ممنوع! عرش یک روضه فاش است که داغ و گیراست عرش ... گفتیم که نام دگر سامرّاست! شرق در فتنه اصحاب شمال افتاده ست بر رخ غرب از این حادثه خال افتاده ست وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده ست گویی از هرچه که زشتی ست، کفی هم کافی ست! جهت خشم خدا یک سلفی هم کافی ست! تا «بهار عربی» روی علف باز کند جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند عاشق شیر خدا، وارث شمشیر خداست سینه سنی و شیعه سپر شیر خداست لخته خون جگر ماست به روی لب شان کوره ی دوزخیان، گوشه نشین تب شان لهجه عبری و لحن عربی مکتب شان «نیل» را تا به «فرات» -آنچه که بود- آتش زد شک مکن ما همه را مکر یهود آتش زد بی جگرها جگر حمزه به دندان گیرند انتقام احد و بدر ز طفلان گیرند چه تقاصی ز لب قاری قرآن گیرند بیشتر زانکه از این قوم بدی می جوشد از زمین غیرت «حجر بن عَدی» می جوشد گره انگار نه انگار به کار افتاده سایه سرکش ما گردن دار افتاده چشم بی غیرت اگر سمت «مزار» افتاده صاعقه در نفس ابری خود کاشته ایم به سر هر مژه ای یک قمه برداشته ایم سنگ تکفیر به آیینه ی مذهب؟! هیهات! ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟! هیهات! دست خولی طرف معجر زینب؟! هیهات! ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند داس تکفیر گل از ریشه بچیند؟! هرگز! کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟! هرگز! مرتضی همسر خود کشته ببیند؟! هرگز! پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود آخرین جنگ جهانی حق آغاز شود خوش خیالی ست مرامی که اجاقش کور است مفتی نفتی این حرملگان مزدور است قصه حنجره و تیرِ سه پر مشهور است خار در چشم سعودی شده «بیداری ما» باز کابوس یهودی شده «بیداری ما» رگ بیداری ما شد شریانی که زدند بشنوی «بر دهل جنگ جهانی که زدند» پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند: بذر غیرت سر خاک شهدا می کاریم پاسخ شیعه همین است که صاحب داریم 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دل های تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر رفته ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود هِی سرفه می کنی نفست وا نمی شود بر گُر گرفتن تو، نسیمی بر آتش است اکسیژنی که در نفست جا نمی شود گرگی گرسنه در ریه ات زوزه می کشد تعبیر خواب گرگ به رویا نمی شود دکتر که عکس های تو را دیده بود، گفت: «این زخم کهنه است؛ مداوا نمی شود» در شهر مدتی است که در پیش پای تو دیگر به احترام کسی پا نمی شود این پرده های کرکره چون پلک پنجره چندی است سمت آمدنت وا نمی شود طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش: «این سرفه ها برای تو بابا نمی شود!» امواج سینه ی تو به من یاد داده است دریا بدون موج که دریا نمی شود دریای بیقرار! تو اسطوره نیستی! اسطوره با مبالغه افسانه می شود جایی که عقل مانع پرواز آدمی است عاقل تر آن کسی است که دیوانه می شود پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه «پروا» نکرده است که پروانه می شود من با تو سوختم که بدانم چه می کشی «احساس سوختن به تماشا نمی شود» 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟ با من تنهاتر از ستارخان ِ بی سپاه موی من مانند یال اسب مغرورم سپید روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه هرکسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق کنده ی پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند "دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه" 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه بماند بین ما این رازها بینی و بین الله! من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه؟ برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه ... و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بنده ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق» که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر سری که گفت من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می روم با سر هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر سری که با خودش آورد بهترین ها را که یک به یک همه بودند سروران را سر زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جا حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر سپس به معرکه عابس «اجننی» گویان درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم ام وهب را به پاره ی تن گفت: برو به معرکه با سر ولی میا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت لحظه ی آخر به پای مولا سر در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد همان سری است که برده برای لیلا سر سری که احمد و محمود بود سر تا پا همان سری که خداوند بود پا تا سر پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر امام غرق به خون بود و زیر لب می‌گفت: به پیشگاه تو آورده‌ام خدایا سر میان خاک کلام خدا مقطعه شد میان خاک الف لام میم طاها سر حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او ادامه داشت، ادامه، سه روز ... اما سر - جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است جدا شده است و نیفتاده است از پا سر صدای آیه ی کهف الرقیم می آید بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام که آفتاب درآورد از کلیسا سر چه قدر زخم که با یک نسیم وا می شد نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت به چوب، چوبه ی محمل، نه با زبان، با سر دلم هوای حرم کرده است می دانی دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
یکایک سر شکست آن روز، اما عهد و پیمان نه غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران به لطف حضرت خورشید، اما بر خراسان نه کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر پریشان کرد جمع یکدل ما را، پشیمان نه سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه یکی فریاد می زد: «شرمتان باد آی دژخیمان! به سمت ما بیاندازید، اما سوی ایوان نه» یکی فریاد سر می داد: «بر پیکر سری دارم که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه» برای او که کشتن را صلاح خویش می داند تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه! کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه! گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان، نه! به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم: «آری» به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: «نه» کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما، تل‌آویو است، تهران نه! 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
وسط کشف کودکانه‌ی من موج زنجیر‌ها تلاطم کرد خیمه آتش گرفت عصر دهم کفش من راه خانه را گم کرد پابرهنه به خانه برگشتم خواهرم پاک کرد اشکم را داد قولی که کفش نو بخریم خواهرم گفت: او کریم است و زیر دِین کسی نمانده کریم کربلا می روی به‌زودی ها شب میلاد، کربلا بودیم یک خیابان ستاره باران بود خواهرم، چون کبوتران حرم سرِ خوان کریم، مهمان بود کربلا را ندید خواهر من یک خیابان، مسیر خوشبختی بزم دیدار نوکر و ارباب یک خیابان، تلاقی دو حرم یک طرف مهر، یک طرف مهتاب هرطرف رو کنی خدا پیداست یک طرف مهر بود و نهر فرات یک طرف ماه بود با مشکش دست بر سینه، زائری آرام عکس سلفی گرفت با اشکش شب میلاد و گریه؟! عاشق بود! به سپید و سیاه، خرده مگیر اهل اشک از قبیله ی ابرند خادمان تو هر چقدر صبور زائران، همچو رعد بی صبرند زائران، بی بهانه می گریند این عجب نیست زائران حسین با دل شاد گریه می کردند پدر و جدّ و مادرش، چون ما شب میلاد گریه می کردند گریه دار است «نام» او حتی! چمدانم پر از شکایت بود گِله ها داشتم، ولی حالا همه ی شعرهام یادم رفت! آه...‌ ای یار خوش قد و بالا شاعرت را به قتلگاه بکش پیرمرد از عشایر کوفه دید در کنج میکده مستم «اِشرِبِ المای!‌ ها هَلابیکُم» داد لیوان آب در دستم یاد طفل رباب افتادم بین دو رود، زندگی، جاری ست در تلاقی ماه با خورشید نوعروسی عفیف، لب وا کرد «بله» تا گفت، عطر سیب وزید کِل کشیدند ایل امّ وهب در دفاع از حرم، به میدان رفت گفت: امروز جای ماندن نیست عاقد، انگار روضه‌خوان شده بود رفت داماد و نوعروس گریست! باغ گل گشت خیمه قاسم ... ارمنی بود و دومین سفرش گنبد ماه را نشان می داد دم باب‌الحسن هیاهو بود او که قنداقه را تکان می داد همسرش چند سال نازا بود عشق را با فُلوس می سنجد! عقل، سرگرم فقر و صرّافی ست جای سوغات، وقت برگشتن یک بغل از ضریح او کافی ست هرگز از کربلا کفن نخرید! این خیابان که قلب تاریخ است «قبله ی آخرالزمانی ها»ست یکی از پشت سر صدایم کرد لهجه‌اش مثل آسمانی هاست «حججی» بود با همان لبخند زُل زد و شربتی تعارف کرد در گلو ردّ بغض شیرینی ناگهان ساعت حرم می خواند غزلی با صدای «آوینی» «تو مپندار کربلا شهری ست ....» بس که مشتاق مَصرعت بودم مِصرعی هیئتی، به شعر وزید «همه‌جا کربلاست» تا محشر کوریِ چشم ابن‌سعد و یزید خبری از سنان و خولی نیست یک خیابان که خلق می بینند شهدا را کنار پیر خمین پرچم سرخ می زند فریاد رحمه الله واسعه ست حسین «کوثری» باز روضه می خوانَد ... کربلا خاک نیست ای مردم! بلکه جغرافیای تاریخ است گودیِ قتلگاه، در باطن روضه‌ی یثرب و در و میخ است فاطمه روی خاک افتاده ... زائران تو بعد عصر دهم همه در قتلگاه افتادند نسل در نسل، سمت کرب و بلا پابرهنه به راه افتادند راستی! از رقیّه‌ات چه خبر؟! چشم تا کار می‌کند اینجا روضه‌ی فاش، بر زمین مانده دلم از روضه برنمی گردد همچو پایی که روی مین مانده باز شد راه کربلا با «خون» ... یادم آمد که دور او پُر بود از هیاهوی قوم تکفیری! چقدَر روضه، غیر تکراری ست! باز هم یک گریز تصویری: ازدحام است دور شش گوشه ... سینه‌اش پاره پاره، چون کندوست شوکران را عسل گرفته حسین گفتم اصغر کجاست؟ رندی گفت: کودکش را بغل گرفته حسین از سرِ اصغرش سؤال مکن! شب میلاد، کربلا غوغاست هرکه در کربلاست خوشبخت است کودکان، پابرهنه، دور حرم‌ می‌دوند و خیالشان تخت است که یکی هست خواهری بکند «کربلا» زینبیّه‌ی زهراست! چشم هایم به خیمه گاه افتاد رفت از کربلا به «کوفه»، دلم کاروان، دست بسته راه افتاد «دَخَلَتْ زَینَبُ عَلَی ابْنِ‌زیاد» شب میلاد یا که عصر دهم صبح صادق، غروب گودال است شعر من «تلّ زینبیّه» شده دل من بس که رو به گودال است دست و پا می زنی هنوز، حسین! در قنوتش سکوت کرده اگر غزلی سربریده می خوانَد جای اذن دخول، شاعر تو ایستاده، قصیده می خواند! شاعرت را ببخش ... دیوانه ست! 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش اناری بر لبش گل کرده، سنجاقی به گیسویش قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده‌ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟ اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی یکی با خنده تلخش، یکی با برق چاقویش قضاوت می کند تاریخ، بین خان ده با من که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم در دل داشتم، این زخم هم رویش 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد فتنه شاید کنج پستوی کسی، لای کتابی؛ فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد! فتنه شاید در صف صِفین می جنگیده روزی فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد! فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده یا که در طیّاره ی پاریس-تهران بوده باشد فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛ وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را آنکه در این کربلا عبّاسِ دوران بوده باشد فتنه خشک و تر نمی داند، خدایا وقت رفتن کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
انکحتُ ... عشق را و تمام بهار را زوّجتُ ... سیب را و درخت انار را متّعتُ ... خوشه‌ خوشه رطب های تازه را گیلاس های آتشی آب دار را هذا موکّلی ... غزلم دف گرفت و گفت تو هم گرفته ای به وکالت سه تار را یک جلد آیه ‌آیه ی قرآن! تو سوره ای چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را یک آئینه، به گردن من هست؛ دست توست ... دستی که پاک می کند از آن غبار را یک جفت شمعدان؟! نه عزیزم! دو چشم توست که بردریده پرده شب های تار را مهریّه‌ی تو چشمه و باران و رودسار بر من بریز زمزمه آبشار را ده شرطِ ضمنِ عقد؟! بگویید صدهزار! با بوسه مُهر می کنم آن صدهزار را لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده پس خط بزن شرایط دیوانه وار را 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
رسیدنت به سلامت نگار غم شکنم توئی که با تو بهار آمدست در چمنم عسل فروش لبت را بگو دکان وا کن که خیل بوسه به صف مانده اند بر دهنم کنار قند نگاهت چقدر دلچسب است به چای داغ لبت گاه نیز لب بزنم مرا بگیر و در آغوش خویشتن بفشار که بی تو خسته تر از مردمان بی وطنم مرا هوای رها گشتن از قفس ها نیست به شوق با تو پریدن به فکر پر زدنم تمام پیکر تو قطب های جاذبه است من از توئی که چنینی چگونه دل بکنم؟ 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
چو تاک اشک فشاندی، شراب از آب در آمد عرق به گونه نشاندی، گلاب از آب درآمد هزار خوشه ی خوش رنگ و ناب در خم خامی به قصد خیر فشردیم و آب از آب درآمد کنون که رحل اقامت در این سرای نمودی عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد به زیر سایه مضمون گیسوان سیاهت هرآنچه شعر سرودیم، ناب از آب در آمد تمام عمر سرودیم در هوای تهمتن دریغ و درد چو افراسیاب از آب درآمد 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری باید بدانم تا کجاها دوستم داری موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو تا کی تو باید دست روی دست بگذاری بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد خو کرده با آداب و تشریفات درباری هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم شد قصه ی آقا محمد خان قاجاری آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت حتی اگر در را برایم باز بگذاری چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد باید برای چادرم حرمت نگه داری تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد آن روز مجبوری که از من چشم برداری 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
به رسم صبر، باید مرد، آهش را نگه دارد اگر مرد است، بغض گاه گاهش را نگه دارد پریشان است گیسویی در این باد و پریشان تر مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد دلم را چشم هایش تیرباران کرد، تسلیمم بگویید آن کمان ابرو، سپاهش را نگه دارد 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که در همسایه ی صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه ی صد دانه می کردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه می کردم. عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف و عامی، زبرق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش به جز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم عجب صبری خدا دارد! چرا من جای او باشم همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد! وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد! 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
مولای ما نمونه دیگر نداشته است اعجاز خلقت است و برابر نداشته است وقت طواف دور حرم فکر می کنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته است دیدیم در غدیر، که دنیا به جز علی آیینه ای برای پیمبر نداشته است سوگند می خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته است طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است یا غیر «لافتی» صفتی درخورش نبود یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است چون روز روشن است که در جهل گمشده است هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست، برابر نداشته است 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
و کسی گفت، چنین گفت؛ کسی می آید ‏«مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید» ما یقین داریم آن سوی افق مردي هست مرد اگر هست، بدانید که ناوردی هست ما نه مرداب، که جوییم، بیا برگردیم و نمک خورده ی اوییم، بیا برگردیم نه در این کوه، صدای همگان خواهد ماند آنچه در حنجره ماست، همان خواهد ماند خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد عاقبت صلح حسن، جنگ حسینی دارد دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت و قفس بر سر صاحب قفسان باید کوفت هرزه هر بتّه که رویید، به داسش بندیم گرد خود هرکه بچرخد، به خراسش بندیم سفر دشت غریبی است، نفس تازه کنیم آخرین جنگ صلیبی است، نفس تازه کنیم زخم وامانده‌ي خصم است و نمکدان شما ‏«ای جوانان عجم! جان من و جان شما» کوه از هیبت ما ریگ روان خواهد شد و کسی گفت، چنین گفت؛ چنان خواهد شد 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
شنيده مي شود از آسمان صدايي كه ... كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه ... نبود هيچ كسي جز خدا،خدايي كه ... نوشت نام تو را، نام آشنایی كه ... پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزين شد نوشت فاطمه تكليف نور روشن شد دليل خلق زمين و زمان معين شد نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است نوشت فاطمه تعريف ديگری دارد ز درك خاك مقام فراتری دارد خوشا به حال پيمبر چه مادری دارد درون خانه بهشت معطري دارد پدر هميشه كنارت حضور گرمی داشت براي وصف تو از عرش واژه بر می داشت چرا كه روي زمين واژه ی وزينی نيست و شأن وصف تو اوصاف اينچنينی نيست و جاي صحبت اين شاعر زمينی نيست و شعر گفتن ما غير شرمگينی نيست خدا فراتر از اين واژه ها كشيده تو را گمان كنم كه تو را، اصلا آفريده تو را كه گرد چادر تو آسمان طواف كند و زير سايه ی آن کعبه اعتکاف كند ملك ببيند و آنگاه اعتراف كند كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند كتاب زندگي ات را مرور بايد كرد مرور كوثر و تطهير و نور بايد كرد در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود و وصف مردمش «الهاكم التكاثر» بود درون خانه ی تو نان فقر آجر بود شبيه شعب ابی طالب از خدا پر بود بهشت عالم بالا برايت آماده است حصير خانه ی مولا به پايت افتاده است به حكم عشق بنا شد در آسمان علي علي از آن تو باشد ... تو هم از آن علی چه عاشقانه همه عمر مهربان علي! به نان خشك علی ساختي، به جان علی از آسمان نگاهت ستاره می خواهم اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم ... به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم شكسته آمده ام تا شكسته بنويسم و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری كن و اين بار هم اجازه بده به افتخار بگوييم از تبار توايم هنوز هم كه هنوز است بی قرار توايم اگر چه ما همه در حسرت مزار توايم كنار حضرت معصومه در كنار توايم فضای سينه پر از عشق بی كرانه توست «كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست» شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد وجود داشتنت را عدم چه می فهمد دل سیاه صفای حرم چه می فهمد شکوه مادری ات را شلمچه می فهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تسلای مادران شهید 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
برادر مبارزم، زمزمه کن بهار را بچین ز شاخه یقین میوه انتظار را بهار شد بهار شد وطن چو لاله زار شد تا که شمارد این همه لاله بی شمار را به خون رقم زدند تا قصه روزگار من بخوان بخوان ز دفترم شوکت این تبار را خصم پلید را بکش به چاه شب بیفکنش ز نیستی بکش بر او پرده استتار را نشسته خصم خاروش به ساقه نگاه تو به حربه مقاومت بکن ز ریشه خار را سلاح گل فشانتان همیشه بوسه می زند به دوش و دست های تان پینه افتخار را اوج دعای من تویی تو ای طلیعه فلق به سینه تو دیده ام زلال چشمه سار را سوخته پر منم منم، به شعله مراد خود وه که به جان خریده ام لذت این شرار را یوسف کربلا مگر به پیشباز آمده؟ که عطر جامه اش چنین برد ز ما قرار را فرات تشنه می دود ز سوگ تشنگان ما به موج موج دارد او ترانه بهار را به خون وضو گرفت تا برادر شهید من به اشک شویم این زمان ز چکمه اش غبار را دعای ما نثارتان دلاوران عصر ما که استقامت از شما رسیده کوهسار را کشیده پر ز آشیان پرنده های جان شان غبار جامه های شان گرفته بوی یار را ستاره زار شد زمین ز اختران میهنم به قاب روزگار بین شکوه شاهکار را سپیده در سپیده دم طلوع آفتاب بین که سیل نور می کند ریشه شام تار را 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست! 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست این همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست سایه زآتشکده ماست فروغ مه مهر وه از این آتش روشن که به جان من و توست 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
خندیدی و خرمای بم از رونقش افتاد قربان شکرخند توام، دست مریزاد یک بار از این شهر به لبخند گذشتی بستند دکان ها همه قناد به قناد سوهان قم افتاد هم از رونق و حاجی با خیل پسرهاش به دنبال تو افتاد آشوب تو عمریست که آرام ندیدست چون فتنه شامات که رفته است به بغداد پیداست که آخر به سر خال نشیند این تیر، که از تیز پرم ساخته صیاد شرح لب شیرین تو چون زلف دراز است بیچاره من و باد، من و باد، من و باد 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀
چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور من عاشقم به دیدنت از تپه‌های دور من تشنه‌ام به رد شدنت از قلمرواَم آهو! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات اردیبهشت هدیه بده ضمنِ هر عبور آواره نجابت چشمان شرجی‌ات توریست‌های نقشه به دست بلوند و بور هرگاه حین گپ زدنت خنده می‌کنی انگار «ذوالفنون» زده از «اصفهان» به «شور» دردی دوا نمی‌کند از من ترانه‌هام من آرزوی وصل تو را می‌برم به گور مرجان! ببخش «داش آکلت» رفت و دم نزد از آنچه رفت بر سر این دل، دل صبور تعریف کردم از تو، تو را چشم می‌زنند هان ای غزل! بسوز که چشم حسود کور 🥀 https://eitaa.com/ashaare_nab 🥀