eitaa logo
به وقت شاعری
377 دنبال‌کننده
351 عکس
356 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
میلم به گفتگوست ولی قیل‌وقال نه عاشق سکوت می‌کند اما جدال نه...
اگر عاشق نمی‌بودیم صائب چه می‌کردیم با این زندگانی...؟!
مجبور میشویم که دیوانه‌ات شویم عشقت گـرفته از دل ما اختیار را
تمنای وفاداری مرا هرگز نبود از تو ولی ای بی‌وفا، از بی‌وفا هم انتظاری هست
در مَحفلِ شادی و سَماعی گویم با یاریِ عشق و ذهنِ ساعی گویم یک شاعرِکوچکم که با شوقِ زیاد هر روز یکی دوتا رُباعی گویم
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی سرزده سر زده باشی به دوتا شهر و دهستان رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی بروی باز به محروم‌ترین نقطه‌ی ایران با عبای گِلی و عینک و عمامه‌ی خاکی پای درد دل مردم بنشینی کف میدان! زاهدان، تا به کسی خسته نباشید بگویی یا کلنگی بزنی مدرسه‌ای را به مریوان... :: کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران
ای کاش که فرصت نگاهم بدهی در سایهٔ گیسویت پناهم بدهی حـالا کـه فـدایـیِ نگـاهـت شده‌ام در کنج دلت کاش که راهم بدهی
غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد
در جنون تو رفته ام از خویش ای به قربان تو منِ درویش عاشقی کشته در گریبانت می سراید دوباره با تشویش نه برای پس از تو فکر فراق نه به امّید مرهمی در پیش عشق از اولش گرفتاری است آخرش زخم و درد و غصه و نیش این سکوت از سر صلابت نیست چه بگویم از عشق و این دل ریش مرد باید که از تو غم بخرد مرد تر آنکه دل کند از خویش
نخ به پای بادبادکهای کم طاقت مبند زندگی را هرچه آسانتر بگیری بهتر است
ماندنی را ول کنی پیش تو میماند ولی رفتنی با وصله و زنجیر آخر میرود
غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیا شد
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک‌ست کسی را که توانایی هست
وقتی که بغض من شروع داستان باشد حسن ختامش می تواند یک خزان باشد شعرِ بلندِ آهِ سوزانِ مرا خواندی گفتی، گمانم خطی از آتشفشان باشد بر شانه های زخمی من، پیله کردی باز تا تار و پود پیله ات، از جنس جان باشد از رنگها، مشکی به چشمان تو می آید تا روی من زردی شبیه زعفران باشد من مبتلایِ دردِ بازی خوردن از عشقم شاید فقط این رسم، بین کودکان باشد زانوی دل، زخمی شده افتاده ام انگار این صحنه باید انتهای داستان باشد
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق گذشته‌ام از فلک هم  به نردبان سکوت نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
تا آسمان بندگی باران ندارد این شوره زار زندگی پایان ندارد ماهی و حوض خانه، حتی تار و پودِ قالیچه ی مادر بزرگم جان ندارد مهمان سرایی خسته ام تاریک و بی روح متروکه ای که سال ها مهمان ندارد ابر سیاه غم که عالم را گرفتی نم نم بخوان این خیمه روضه خوان ندارد دنیا بدون آیه های محکم عشق درکی درست از سوره ی انسان ندارد
به کمتر از خودِ یوسف مشو راضی که می بازی نظر حیف است ای دل صرف پیراهن شود از تو