#حدیث_روز
✍امام صادق علیه السلام فرمودند: ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرند
📚کافی، ج۶، ص۳۶۰
📌@ashabakharazamani
منتظر واقعی.mp3
2.9M
انتظار واقعی:
خیلی از کسانی که دَم از امام زمان میزنند قصشون مثل قصهٔ آبکش هست....
حجتالاسلامبیآزارتهرانی
یاامامزمان
#منتظرانه
#اللهمعجـللولیڪالفـرجبحقزینبکبری🤲
📌@ashabakharazamani
هر کس که شیفتهی یک شهید است
رسالتی دارد شبیه
«رسالتتکمیلنشدهآنشهید»
گویی خود شهیــــــــد،
مُکَمِّلهای رسالتاش را مبعوث میکند!
استاد صفایی حائری
شیفته شهید سلیمانی هستیم؟
راه اینجاست 👇
روی کتابها بزن
📕📗📘📙📚📗📘📙📕📔📓📕📗📚
📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه غریبانه انتظار
زمستان ۱۴۰۰
گل نرگس
فدای رو ماهت
گدایم من
گدای یک نگاهت
مپرس از من
که بودم؟ یا که هستم؟
گدایی بوده ام
دل بر تو بستم
گل نرگس
نکن تو ناامیدم
که عمرم داده و مهرت خریدم
#سلام_مولای_من
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
📌@ashabakharazamani
#تربیت_کودک
🔹سخت گیری را کنار بگذارید🔹
کودک و در کل هر انسانی تا اشتباه نکند نمی تواند رشد و پیشرفت کند، اجازه دهید کودک اشتباه کند و بعد به او #مسئولیت بدهید تا اشتباهش را جبران کند و یاد بگیرد.
👈 خدا هم بندگانی که گناه کرده اند و توبه می کنند و جبران می کنند را #میبخشد.
#تربیت_فرزند
✅شعری که امام خامنه ای خطاب به شهدا خواندند و گریه ی جانسوزی کردند؛😔
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند😔
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#_لبیک_یا_امام_خامنه_ای
#ذکریافاطمه_سربندسلیمانی_هاست
📌@ashabakharazamani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید اویس مویلحه، شهید مدافع حرم که در حال مکالمه با خانواده اش به شهادت رسید!
اصحابآخرالزمانیسیدالشهداء🇮🇷
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸 ❤️سلام برابراهیم۱۶۴❤️ ماجراي مار مهدي عموزاده ســاعت ده شب بود. تو كو
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
❤️سلام بر ابراهیم۱۶۴❤️
بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم.همينطور كه مشــغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفيگاه ما آمد!
مار به آن بزرگي تا حاال نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود.
هيچ كاري نميشد انجام دهيم.اگر به ســمت مار شــليك مي كرديم عراقي ها مي فهميدنــد، اگر هم فرارمي كرديــم عراقي ها ما را مي ديدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد.
فرصت تصميم گيري نداشتيم. آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم.
گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه قسم دادم!
زمان به سختي ميگذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم.
چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از مادور شده!
آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم.
بعد هم گفت: ســعي كنيد آخرشــب كه مردم ميخواهنداستراحت كنندبازي نكنيد.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبحها براي نمازمسجد ميرود. من هم به خاطر او مسجد ميرفتم.
تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ماهم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش راتحمل كنيم وراهی جبهه شدیم.
ادامه دارد....❤️