ای دل تا کِی دودلی،
حُر باش و یار حسین ...
هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳
شب ساعت یازده بود
که مجید سراسیمه آمد خانه !
گفت وسایلم را جمع کن
که عازم کربــــــلا هستم !
گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از
فامیل و آشنا خبر می دادیم....
عجله داشت و رفقایش
داخلِ ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی !
تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان
و بگو بخندشان بلند بود..!
گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت
داخلِ حرم حضرت علی علیهالسلام
کمی تغییر کرد و کم حرف شد.
هربار هم که میرفت حرم دیر بر میگشت
آن هم با چشمهای خون..! رفقا مانده بودند
که خودِ مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد،
مجید غرق در خودش بود.
نه می گفت و نه می خندید
پایش که رسید بین الحرمین،
از درون شکست ....
دیگر دست خودش نبود.
ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند،
به صمیمی ترین دوستش گفت:
توی این چند روز از امامحسین خواستم
که آدمم کند. اگر آدمم کند
دیگر هیچ چیز نمی خواهم ...
او حرّی دیگر شده بود.
فاصلهی بین توبه و شهادتش
۱۳ ماه بیشتر نبود ....
📚 کتاب مجید بربری
زندگی داستانی حرّ مدافعانحرم
شهید مجید قربان خانی
نویسنده: کبری خدا بخش دهقی
ناشر: دار خوین
#شهید_مدافع_حرم
#مجید_قربانخانی
🖤@ashabakharazamani