eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.6هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
komeil_mansuri.mp3
10.94M
دعای کمیل با نوای زیبا و جانسوز حاج مهدی منصوری(عجب دعای کمیل-غوغاست) ✍ دعای کمیل،دعایی است از آقا امیر المومنین علی (علیه السلام) که به کمیل بن زیاد نخعی تعلیم کرده است این دعا دارای مضامین بلند و متعالی در شناخت خداوند و درخواست بخشش گناهان است ❇️دعای کمیل یک دعای عاشقانه میان بنده و پروردگار دانست. دعایی که در آن فرد به هر دری می زند تا خداوند گناهانش را ببخشد و نظر محبتش را از وی برنگرداند {خواندن دعای کمیل برای آمرزش گناهان و باز شدن در رزق و روزی به روی انسان توصیه شده } ❇️خوش بحال کسانی که هر هفته اهل خواندن دعای کمیل هستند(در خلوت خود این دعا را بخوانیم و گوش کنیم) ❇️متن دعای کمیل در لینک زیر https://erfan.ir/m41 @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴عجب حڪایتی دارد این شهید والامقام: در ۷ تیر متولد می شود در ۷ تیر اسمش برای حج در می آید در ۷ تیر به عضویت سپاه در می آید در ۷ تیر عازم جبهه می شود در ۷ تیر ازدواج می کند در ۷ تیر تنها دخترش بدنیا می آید در ۷ تیر هم به شهادت می رسد... شهید احمد اللهیاری یادش با صلوات🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک فرج🌷🌷🌷🌷🌷❤️http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔰 توصیه‌های استاد مطهری برای چگونگی استفاده بهینه از وقت 🔹 آدمی یا در حال جلو رفتن است و یا در حال عقب‌گرد، یعنی حالت توقف وجود ندارد، زیرا اگر وقت و عمر، بجا مصرف شود پیشروی است، اگر بیجا مصرف گردد سرمایه باختن و عقب‌گرد است. 🔸تنها قدر وقت دانستن کافی نیست، مهارت و استادی از نظر بهره‌برداری لازم است. استفاده بیشتر در مدت کمتر موقوف به این است که: 🔹اولا انسان همیشه برای کارهای خود برنامه و نقشه داشته باشد؛ ثانیا برای هر کار وقت مناسب همان کار را در نظر بگیرد؛ ثالثا ترتیب کارها را طوری بدهد که وقت خالی نماند. 📗 استاد مطهری، حکمت‌ها و اندرزها، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۷ 📚 ☘🌸🌸http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 آیا می دانستید ۸۰ درصد از فیلم های مربوط به آرشیو جنگ تحمیلی توسط شهید آوینی و یارانش ثبت و ضبط شده و ایشان یکی از بزرگ‌ترین مستندهای تاریخ جهان (روایت فتح) را ساخته اما در تیتراژ آن هیچ نامی از خود به میان نیاورده و تهیه کننده و کارگردان آن را «گروه روایت فتح» معرفی کرده است؟ حتی خیلی ها نمی دانند این صدای آسمانی و محتوای عاشورایی مربوط به خود اوست! کارگردان خود اوست، تهیه کننده خود اوست، نویسنده خود اوست، گاهی اوقات فیلمبردار خود اوست... ♦️شهید آوینی: «گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است والا تمامی اجرها در گمنامی است.» http://eitaa.com/ashaganvalayat🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 اهدای عبای عربی توسط شیوخ طوایف عرب به رئیسی در حرم حضرت زینب ( س ) لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رحیم پور ازغدی: اغلب دانشگاهیان و حوزویان آدم‌های خوب ولی سیاهی لشکر هستند؛ به فکر تمدن‌سازی نیستند. 🔻اغلب دانشگاهیان و حوزویان دارند زندگی خودشان را می کنند، تمدن سازی معنی ندارد. 🔻سقف مطالبات دانشگاهیان این است که عضو هیات علمی بشوند و حوزویان هم می خواهند بشوند حجت الاسلام و پس از آن آیت‌الله. 🔰 بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3253993472C88d01d5de6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خودش هم میداند دیکتاتورترین آدم خودش است » سخنان بسیار قابل تامل وارزشمند حجت الاسلام رفیعی در مراسم سالگرد سردارشهید حاج حسین بادپا لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴این تصویر یک پیغام مهم برای دنیا دارد: 🔹جمهوری اسلامی اگر اراده کند، حکومت بشار اسد را از حلقوم داعش (بخوانید آمریکا و اسرائیل) خارج میکند؛ پس راجع به خودش غلط زیادی به فکرتان نرسد. پ.ن: رحمت و رضوان الهی بر روح حاج قاسم سلیمانی و همه شهدای مدافع حرم لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥کاربر افغانستانی این ویدئو رو گذاشته و نوشته که بیست سال ما اینجوری گذشت!!! 🔴 این بلاییه که آمریکایی‌ها سر کشور همسایه‌ی ما آوردن! دقت کردید؟! کشور همسایه! از اون سر دنیا پاشدن اومدن تا بغل گوشمون و این جنایات رو کردند 🔴 حالا توی بی‌شرف با گفتن جمله‌ی《عوضش امنیت داریم》به کنایه ، نمک بریز لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☑️ توئیت یک کاربر آمریکایی: ما می‌دانیم که سردار سلیمانی کیست و عمیق ترین احترام را برای دفاع او از ایران قائل هستیم.♥️ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید؛ 🌹یا غیور...کربلا همچنان جاریست... حُرّ و آزاد مرد که باشی،به قافله عاشورائیان میرسی نه فقط در دهه ۶۰ هجری قمری،بلکه در همین سال ۱۴۴۴ هجری قمری 🌹فریاد سیدالشهداء در آخرین لحظات عروج سرخش این بود:اگر دین ندارید، لا اقل آزاد مرد باشید... 🌹تکلیف شهید خلیلی ها و الداغی ها که معلوم است؛روسفیدند و رستگار...اما این سنت خداست که بی طرفها و ساکتین با همان قاتلین محشور می شوند... 🌷خدایا ما را در خیل کربلائیها بپذیر.... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سکانس بعداز " توکوچه رقصیدن" ♨️ داعش از افتخارات خود فیلم گرفته که درس عبرتی برای مخالفانش شود 🔺کافیه نیروهای امنیتی مومن ، مقتدر، فداکار و مظلوم فقط ی چرت بزنن داعش رو در آستانه ی درهای خانه هایمان می بینیم لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دیدن این فیلم برای داعشی های وطنی، سلبریتی های و همه فریب خوردگان ضروری است. 🚨روایت تکان دهنده شهید سلیمانی از جنایت های عجیب داعش در عراق و سوریه.. 🔺من دیدم کودکی را در همین دیاله سر بریدند.. روی آتش پختند و لای پلو گذاشتند و برای مادرش فرستادند! دو هزار زن جوان ایزدی را بین خودشان فروختند و دست به دست کردند. از طفل سوال میکردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم؟ 🌺سلام خدا بر روح پاک شهید سردار سلیمانی نماد غیرت و عزت ایران و اسلام. سلام بر تو ای دلاور مرد قهرمان لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت239 –الو، سلام تلما خانم. حالتون خوبه؟ صدای شوهرش را شناختم و احوالپرسی کردم و حال ساره را پرسیدم. ناگهان صدای گریه‌اش در گوشم پیچید و همان طور با گریه گفت: –تلما خانم بدبخت شدم. مضطرب پرسیدم: –چی شده؟! برای ساره اتفاقی افتاده؟! صدای گریه‌اش بیشتر شد و با همان حال گفت: –چند وقته حالش خیلی بده نمی‌تونه حرف بزنه. می گه می خواد ازتون حلالیت بگیره. با چشم‌های گرد شده پرسیدم: –چش شده؟! تصادف کرده؟! آخه چرا نمی تو‌نه... با همان لحن گفت: –از چیزی که می‌ترسیدم سرم اومد. هیچ کس نمی‌دونه چش شده... اگه بیاید خودتون می‌بینید. با هیجان و شتاب گفتم: –وای خدایا! باشه الان میام. بعد از قطع کردن تلفن، با بغض حرف هایی که شنیده بودم را برای امیرزاده تعریف کردم. امیرزاده که نگران نگاهم می‌کرد، لبش را به دندان گرفت. –یاحسین!... بیچاره شوهرش. با بغض گفتم: –می گفت حالش خیلی بده، اجازه میدی برم ببینمش؟ سرش را با تاسف تکان داد و ماشین را روشن کرد و راه افتاد. چند ماهی از نامزدی مان می‌گذشت. امیرزاده اصرار داشت زودتر سر خانه و زندگی مان برویم. برای همین حسابی مشغول خریدن جهیزیه و آماده کردن وسایل بودیم. من درسم تمام شده بود و یک ماهی بود که در آزمایشگاهی کار می‌کردم. کاری که خود امیرزاده برایم پیدا کرده بود. صبح‌ها در آزمایشگاه بودم و بعد‌ازظهرها هم در مغازه‌ی امیرزاده مشغول می شدم. از وقتی نامزد کرده بودیم مزاحمت های گاه بی‌گاه هلما دیگر برایم اهمیتی نداشت، اصلا دیگر نمی دیدمش، چشمم فقط امیرزاده را می‌دید و بس. روزهای خوشی باهم داشتیم، او آن قدر مهربان بود که روز به روز عاشق‌ترم می‌کرد. البته حساسیت ها و اخلاق های خاصی هم داشت که باید با صبوری راهِ خلع‌سلاح کردنش را پیدا می‌کردم. امیرزاده چون عجله داشت مرا سرکوچه‌ی ساره پیاده کرد و سفارش کرد که فقط ببینمش و زودتر به خانه برگردم. به خانه‌ی ساره که رسیدم شوهرش در را برایم باز کرد و با چشم‌هایی که غم گرفته بودشان سلام کرد و تعارف کرد که به داخل خانه‌شان بروم. پرسیدم: –ساره چش شده؟ سرش را تکان داد. –خونه خراب مون کرده. یه مدته که زندگی هممون رو به هم ریخته و بچه هاش رو بدبخت کرد. با شنیدن این حرف ها تپش قلبم بیشتر از قبل شد و استرس تمام وجودم را گرفت. پشت سر شوهر ساره به داخل خانه رفتم. خانه خیلی به هم ریخته بود. خبری از بچه‌ها نبود و سکوت سنگین و ترسناکی خانه را گرفته بود. پا که درون اتاق گذاشتم دیدم ساره روی یک تشک دراز کشیده و به رو به رو خیره شده. آرام به طرفش رفتم و کنارش نشستم. چهره‌اش غیر عادی بود. آن ساره‌ی همیشگی نبود. با حیرت نگاهم را بین او و شوهرش چرخاندم و بریده بریده گفتم: –ساره...ساره...تو... چت... شده...؟ چرا این جوری شدی؟ شوهرش در طرف دیگر ساره نشست. –نمی‌تونه حرف بزنه. فقط یه صداهایی از خودش درمیاره. حتی بدون کمک نمی‌تونه راه بره. بالاخره ساره نگاهش را از رو به رو برداشت و طوری نگاهم کرد که جا خوردم و قلبم ریخت. نگاهش مهربان نبود. فقط می‌توانم بگویم ترسناک بود. صورتش آن قدر لاغر و نحیف شده بود که گونه‌هایش مثل پیرزن ها بیرون زده بود. زیر چشم‌هایش آن قدر گود افتاده بود که انگار چندین روز غذا نخورده است. نگاهم را به دهان ساره دادم. نیمه باز بود و آب از دهانش سرازیر بود. شوهرش یک دستمال پارچه‌ای زیر چانه‌اش پهن کرده بود. با گوشه‌ی همان دستمال، دهان ساره را پاک کرد. –نمی‌تونه آب دهنش رو جمع کنه. حتی غذای سفت هم نمی تونه بخوره، فقط باید غذاهای آبکی بهش بدم. نمی‌توانستم این حرف ها را باور کنم. شخصی که رو به رویم بود اصلا شبیه ساره نبود. بی اختیار اشک هایم خودشان را روی گونه‌هایم پهن کردند و برای رساندن شان بر روی چانه‌ام از یک دیگر سبقت می‌گرفتند. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت240 با همان حال پرسیدم: –مگه بلایی سر دندوناش اومده؟ شوهرش گفت: –نه، چون نمی‌تونه دهنش رو کامل ببنده، چیزی رو هم نمی تونه بجُوِه. زمزمه کردم: –ای وای، خدایا...! –گریه نکنید، حالش بدتر میشه. خیلی تلاش می‌کردم جلوی اشک هایم را بگیرم ولی بی‌فایده بود. دوباره پرسیدم: –دکتر بردیدش؟ از زیر تشک ساره یک سری برگه ی آزمایش و عکس رادیولوژی و... درآورد. –همه جا بردمش، کلی عکس و آزمایش انجام دادیم، چند روز بیمارستان بستری و تحت نظر بود. کمیسیون پزشکی و هزار جور دوا و درمون. –مگه چند وقته که این طوره؟ –چند روز دیگه میشه یک ماه. هینی کشیدم. –خب، آخرش دکترا چی گفتن؟
–آخرش گفتن ببریدش خونه، همه جاش سالمه هیچ مشکلی نداره که ما بخوایم درمونش کنیم. نه چیزی تو مغزش دیده شده نه تو خونش. دست ساره را که خیلی بی‌حس کنارش افتاده بود گرفتم. آن قدر داغ بود که وحشت کردم. اشک هایم را با گوشه‌ی شالم پاک کردم. –تب داره؟ –نه، از وقتی این جوری شده تنش داغه. ساره دستم را فشار داد و قطره‌ای اشک از گوشه‌ی چشمش جاری شد. این ساره‌ای که اشک می‌ریخت، آن ساره‌ای نبود که یک دقیقه پیش آن طور ترسناک نگاهم می کرد. دوباره اشک هایم را با شالم پاک کردم. –آخه چرا این جوری شده؟ شوهرش عصبانی شد. –هر چی می‌کشم از دست اون دوستای نامردشه، نمی‌دونم چه بلایی سرش آوردن. قبل از این که این جوری بشه، وقتی اونا میومدن بهش نیرو بدن، عین دیوونه‌ها خودش رو به در و دیوار می‌کوبید، ساره‌ای که جون نداشت، اون چنان با قدرت خودش رو بالا و پایین می‌کوبید که باورتون نمی شه. با چشم‌های از حدقه درآمده به حرف هایش گوش می‌کردم. شوهرش یک تخته‌ی وایت برد کوچک جلوی ساره گذاشت. –فقط می‌تونه بنویسه. الان اشاره کرد که می خواد براتون چیزی بنویسه. شوهرش ماژیک را در دستش گذاشت. ساره نوشت. –تلما تو رو جون امیرزاده من رو ببر اون جا. اگه برم خوب میشم. امروز باید انرژی دسته جمعی بگیرم. آن قدر بد خط نوشته بود که به زور خواندم و پرسیدم: – کجا؟ ساره شوهرش را نگاه کرد و چیزی نگفت. التماس آمیز پرسیدم: –آقا، کجا رو میگه ؟ شما آدرسش رو می‌دونید؟ سرش را تکان داد. –آره، به من هر چی گفت نبردمش، حالا به شما متوسل شده، بعد رو به ساره گفت: –پس اصرار داشتی ایشون بیاد می خوام ازش حلالیت بگیرم، واسه این بود؟ تو این وضعیتم دست از... با بغض گفتم: –آقا، تو رو خدا دعواش نکنید. چرا نمی بریدش؟ خب شاید تاثیر داشته باشه. –هیچ تاثیری نداره خانم، اونا یه سری کلاهبردارن که فقط مردم رو بدبخت می کنن. وگرنه الان ساره این طوری نمی شد. از چند روز پیش که اون دوستش اومد و بهش گفت که اگه بره تو اون جمع خوب میشه، این دیگه ول نکرده. پرسیدم: –خب خود هلما چرا نمیاد ببردش، خودش این جوریش کرده خودشم... شوهر ساره عصبی شد. –چون اون روز از خونه پرتش کردم بیرون و هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم. بعدم از خودش و اون موسسه ی خراب شده شون که جا و مکان نداره شکایت کردم. کاراشون مثل کسایی که اعتیاد دارن. مگه یه آدم معتاد، مواد بیشتر بکشه اوضاعش بهتر میشه؟ سرم را پایین انداختم. –شما کاملا درست می گید ولی به نظر من این خواهشش رو انجام بدیم دیگه بدتر از این که نمی خواد بشه. شوهر ساره از جایش بلند شد. –من باید برم بچه ها رو از خونه‌ی مادرم بیارم، کار دارم. پرسیدم: –پس یعنی من می‌تونم ببرمش؟ مکثی کرد. –می‌تونید؟ از جایم بلند شدم. –بله. –باشه، فقط خیلی مواظبش باشید، اون جا تنهاش نذارید. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت241 به محض آمدن تاکسی اینترنتی به طرف ساره دویدم. –پاشو ماشین اومد. پای چپش آن قدر سست بود که تقریبا به من آویزان می شد تا بتواند راه برود. خیلی لاغرتر از قبل شده بود ولی با این حال برای من یک وزنه‌ی خیلی سنگین بود که به زور توانستم حرکتش دهم. به ماشین که رسیدیم به هن و هن افتادم، با همان حال گفتم: –ساره، یه دقیقه این جا وایسا نفسم بالا بیاد. خودش را به ماشین تکیه داد شالش روی دوشش افتاده بود و موهای آشفته‌اش بر روی شانه‌اش ریخته بود. فوری شالش را روی سرش انداختم و مرتب کردم. باز همان نگاه غضب‌آلود و خوف آورش را خرجم کرد، جوری که انگار در لحظه شخصیت دیگری به جای ساره نگاهم می‌کرد، آن قدر ترسیدم که دست و پایم را گم کردم و از او کمی فاصله گرفتم. آقای راننده از ماشین پیاده شد و گفت: –خانم بذارید کمک تون کنم. خدا شفاش بده. بعد هم در ماشین را برای مان باز کرد. به سختی ساره را سوار ماشین کردم و خودم هم کنارش نشستم. احساس کردم به خاطر همین چند قدم نصفه و نیمه راه رفتن، خسته شد و فشارش افتاد. شکلاتی در دهانش گذاشتم. ولی او با زبانش آن را بیرون انداخت. تازه یادم آمد که نمی‌تواند خوراکی سفت بخورد. دستش را گرفتم و شروع به نوازشش کردم. مثل کوره می‌سوخت، با خودم فکر کردم شاید گرمش است. شیشه‌ی طرف خودم را پایین دادم. نگاهی به صورتش انداختم گاهی چشم‌هایش در حدقه می‌چرخید. نمی‌توانستم این حال زارش را ببینم. حالم جور بدی بود، دل شوره‌ی عجیبی داشتم، یک التهاب و استرسی که برایم ناشناخته بود و دیگر اجازه نمی‌داد اشک بریزم. به عادت همیشگی گوشی‌ام را از کیفم درآوردم و دعای زیارت عاشورا را باز کردم. زمزمه‌وار شروع به خواندنش کردم. این را از امیرزاده یاد گرفته بودم که برای آرام شدن بهترین نسخه است.
دست ساره را گرفتم. مرد نگاهم کرد و بی‌تفاوت گفت: –نیازی به شما نیست. خودم می‌برمش و دوباره برش‌می‌گردونم. فوری گفتم: –ولی اون نمی‌تونه درست راه بره، من باید کمکش کنم. چپ‌چپ نگاهم کرد. –من مربیشم، خودم بهتر از شما می‌دونم مشکلش چیه، خودمم کمکش می‌کنم شما تشریف داشته باشید همین جا. از نگاهش و حتی از هم کلام شدن با او می‌ترسیدم. نگاهم را به ساره دادم. –می خوای بری؟ –کاملا راضی بود که برود. زیر گوشش گفتم: –ساره یه وقت اذیتت نکنه. ساره ابروهایش را بالا داد. مربی ساره دستش را گرفت و گفت: –پاشو دختر. جلو رفتم. –اون نمی‌تونه درست راه بره، صبر کنید من میارمش. دستش را مقابلم نگه داشت. –لازم نیست. خودم هستم. با اخم نگاهش کردم و او بلافاصله زیربغل ساره را گرفت. ساره بدون هیچ مقاومتی خودش را به دست او سپرد. با سردرگمی رفتنشان را نگاه کردم، با توجه به اطلاعاتم می‌دانستم ساره چرا اینطور شده، ولی حالا که با آن رودر دو شدم نمی‌دانم چرا نمی‌توانستم باور کنم. همیشه فکر می‌کردم این چیزها فقط در فیلم‌ها اتفاق می‌افتد و انگار کسی زیر گوشم زمزمه می‌کرد در عصر امروز این اتفاق غیرممکن است. ساره فقط ضعیف شده به زودی حالش بهتر می‌شود. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی به قسمت لعن کردن های دعا رسیدم ساره مشتی نثار پهلویم کرد. –آخ، ساره چته؟ دردم اومد. نگاهم کرد. همان طور که در اتاق نگاهم کرده بود هولناک و دلهره آور. ترسیدم و تردید پیدا کردم برای خواندن ادامه‌ی دعا. پرسیدم: –نخونمش؟ ابروهایش را بالا داد. –چرا؟! به تخته‌وایت بردی که همراهم آورده بودم اشاره کرد. تخته را روی پایش گذاشتم و ماژیک را به دستش دادم. نوشت. –چون لعن هایی که توش هست انرژی منفی رو جذب می کنه و باعث آلوده شدن روح و جسم میشه. با تعجب نگاهش کردم و متوجه‌ی منظورش نشدم. با خودم فکر کردم از کدام روح و جسم حرف می زند او که با رعایت تمام این ها حالش از قبل خیلی بدتر است. با این حال گوشی‌ام را بستم و دیگر ادامه ندادم. به رو به رو خیره شدم. "خدایا چه بلایی سر ساره اومده؟" خانه‌ای که آدرسش را داشتم، یک خانه‌ی قدیمی و ویلایی بزرگ بود. به زحمت ساره را پیاده کردم و زنگ در را زدم. خیلی زود باز شد و وارد حیاط شدیم. جمعیت زیادی از زن و مرد در حیاط نشسته بودند و به حرف های کسی که پشت میکروفن حرف می زد گوش می‌کردند. خانمی از بین جمعیت وقتی اوضاع اسف بار ما را دید به کمکمان آمد و تقریبا ساره را کشان کشان روی یکی از صندلی ها نشاندیم. بعد از رفتن آن خانم، تخته وایت‌برد و ماژیک را به دستش دادم و کنارش روی صندلی نشستم. –بنویس باید الان کجا ببرمت. نوشت: – تو برو خودشون میان من رو می برن. اخم کردم. –نه، به شوهرت قول دادم خودم برگردونمت. نوشت: –پس صبر کن الان هلما میاد. بعدازظهر مرداد ماه بود و هوا گرم. ولی وجود چند درخت تنومند در حیاط و وزش نسیم ملایم کم‌کم هوا را خنک کرد. در سایه‌ی یکی از درخت ها روی صندلی پلاستیکی نشسته بودیم. بعد از چند دقیقه هلما به طرفمان آمد. بلوز و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود و موهای بلندش را روی شانه‌‌هایش رها کرده بود. یک شال حریر مشکی هم روی سرش انداخته بود. با دیدنم چیزی نمانده بود که چشم‌هایش از حدقه بیرون بزند. مات و مبهوت نگاهش را بین من و ساره چرخاند. ساره فوری روی تخته نوشت. –من زنگ زدم بیاد، چون شوهرم نمی‌خواست من رو بیاره. هلما کمی خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد خونسرد باشد و رو به من گفت: –تو می‌تونی بری. از جایم بلند شدم و خیره به هلما ماندم، باورم نمی شد این خود هلما باشد. –چرا ماتت برده، میگم برو. با بغض پرسیدم: لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت242 –چطور دلت اومد این کار رو باهاش بکنی؟ چطوری تونستی؟ اون دوتا بچه داره، شوهر داره، زندگی داره، هیچ فکر کردی با این وضع چطور به بچه‌هاش برسه؟ هلما صورتش را مچاله کرد. –مگه تقصیر منه؟ بری از بیمارستانا هم بپرسی از هزار نفری که درمون میشن بالاخره رو یه نفر ممکنه جواب نده، بعدشم استاد ساره اصلا من نبودم. اشک هایم مثل سیل روی گونه‌هایم جاری شد. –مگه شماها دکترید؟ اصلا تو بیا یه نفر رو به من نشون بده که اومده باشه پیش شما هیچ آسیبی ندیده باشه، اون از مادرت که افتاده رو ویلچر، اون از خودت که یه خط درمیون مریضی، اینم از ساره که از همه بدبخت‌تر شده. من نمی‌دونم شماها چرا اینا رو ول نمی‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید...؟؟!! با صدای عصبی و خفه‌ای که سعی داشت کنترلش کند گفت: –به تو مربوط نیست، این تویی که از این جور چیزا هیچی سرت نمیشه، پس حق هم نداری در موردش حرف بزنی، الانم از جلوی چشمم برو... دوباره روی صندلی نشستم. –اگه بخوام برم با ساره میرم. ساره دست هلما را گرفت و با همان زبان نامفهومش پادرمیانی کرد. هلما رو به ساره با خشمی که نمی‌توانست جمعش کند گفت: –اون از چند ماه پیشت که نذاشتی حقش رو بذارم کف دستش که این قدر دور و بر علی نچرخه، اینم از الان. چند نفر دورمان جمع شدند تا بدانند چه اتفاقی افتاده... ساره التماس آمیز به هلما نگاه کرد. هلما به آن چند نفر لبخند زد و گفت: –بفرمایید عزیزان، بحث خانوادگیه، بعد هم فوری رفت. چند دقیقه بعد آقایی به ما نزدیک شد که من با دیدنش دوباره ماتم برد. همان مردی بود که امیرزاده را چاقو زده بود. قیافه‌اش هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. مرد لبخند کریهی زد و رو به ساره گفت: –سلام، خوش اومدی، بالاخره موفق شدی اون شوهر چموشت رو بپیچونی؟ نگاهم به دستش افتاد. خالکوبی روی مچش بیشتر مرا می‌ترساند. ساره لبخندی زد. ولی نه مثل همیشه، دهان نیمه‌بازش را کش داد و این کارش صورتش را زشت تر کرد. با دیدن این منظره دوباره بغض راه گلویم را گرفت. آن مرد رو به ساره گفت: –شنیدم حالت اورژانسیه دختر، چیکار با خودت کردی؟ اومدم ببرمت فعلا فردی بهت نیرو بدم بعد گروهی...
1_1876309938.mp3
3.29M
6 🎧آنچه می شنوید؛ ❣فشار قبر همین فشارهاییه که اینجابه قلب ما،وارد ميشه. قلبهای کوچک، با کوچکترین فشارها،تکون می خورن😔 💓اماقلبهای بزرگ،آسون نمی لرزند. 🆔 @ashaganvalayat 🍃 🌸🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 05 May 2023 قمری: الجمعة، 14 شوال 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... 🔗 ایتا: eitaa.com/taqvim_shia 🔗 سروش: sapp.ir/taqvim_shia 🔗 روبیکا: rubika.ir/taqvim_shia ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴 پویان؛ استعدادیابی نوجوانان استعدادیابی پیشرفته چند وجهی نوجوانان با سنجش ابعادی هوش، علاقه، شخصیت، مزاج و .... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸