🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت239
–الو، سلام تلما خانم. حالتون خوبه؟
صدای شوهرش را شناختم و احوالپرسی کردم و حال ساره را پرسیدم. ناگهان صدای گریهاش در گوشم پیچید و همان طور با گریه گفت:
–تلما خانم بدبخت شدم.
مضطرب پرسیدم:
–چی شده؟! برای ساره اتفاقی افتاده؟!
صدای گریهاش بیشتر شد و با همان حال گفت:
–چند وقته حالش خیلی بده نمیتونه حرف بزنه. می گه می خواد ازتون حلالیت بگیره.
با چشمهای گرد شده پرسیدم:
–چش شده؟! تصادف کرده؟! آخه چرا نمی تونه...
با همان لحن گفت:
–از چیزی که میترسیدم سرم اومد. هیچ کس نمیدونه چش شده...
اگه بیاید خودتون میبینید.
با هیجان و شتاب گفتم:
–وای خدایا! باشه الان میام.
بعد از قطع کردن تلفن، با بغض حرف هایی که شنیده بودم را برای امیرزاده تعریف کردم.
امیرزاده که نگران نگاهم میکرد، لبش را به دندان گرفت.
–یاحسین!... بیچاره شوهرش.
با بغض گفتم:
–می گفت حالش خیلی بده، اجازه میدی برم ببینمش؟
سرش را با تاسف تکان داد و ماشین را روشن کرد و راه افتاد.
چند ماهی از نامزدی مان میگذشت. امیرزاده اصرار داشت زودتر سر خانه و زندگی مان برویم. برای همین حسابی مشغول خریدن جهیزیه و آماده کردن وسایل بودیم.
من درسم تمام شده بود و یک ماهی بود که در آزمایشگاهی کار میکردم. کاری که خود امیرزاده برایم پیدا کرده بود.
صبحها در آزمایشگاه بودم و بعدازظهرها هم در مغازهی امیرزاده مشغول می شدم.
از وقتی نامزد کرده بودیم مزاحمت های گاه بیگاه هلما دیگر برایم اهمیتی نداشت، اصلا دیگر نمی دیدمش، چشمم فقط امیرزاده را میدید و بس.
روزهای خوشی باهم داشتیم، او آن قدر مهربان بود که روز به روز عاشقترم میکرد. البته حساسیت ها و اخلاق های خاصی هم داشت که باید با صبوری راهِ خلعسلاح کردنش را پیدا میکردم.
امیرزاده چون عجله داشت مرا سرکوچهی ساره پیاده کرد و سفارش کرد که فقط ببینمش و زودتر به خانه برگردم.
به خانهی ساره که رسیدم شوهرش در را برایم باز کرد و با چشمهایی که غم گرفته بودشان سلام کرد و تعارف کرد که به داخل خانهشان بروم.
پرسیدم:
–ساره چش شده؟
سرش را تکان داد.
–خونه خراب مون کرده. یه مدته که زندگی هممون رو به هم ریخته و بچه هاش رو بدبخت کرد. با شنیدن این حرف ها تپش قلبم بیشتر از قبل شد و استرس تمام وجودم را گرفت.
پشت سر شوهر ساره به داخل خانه رفتم.
خانه خیلی به هم ریخته بود. خبری از بچهها نبود و سکوت سنگین و ترسناکی خانه را گرفته بود.
پا که درون اتاق گذاشتم دیدم ساره روی یک تشک دراز کشیده و به رو به رو خیره شده.
آرام به طرفش رفتم و کنارش نشستم. چهرهاش غیر عادی بود. آن سارهی همیشگی نبود. با حیرت نگاهم را بین او و شوهرش چرخاندم و بریده بریده گفتم:
–ساره...ساره...تو... چت... شده...؟ چرا این جوری شدی؟
شوهرش در طرف دیگر ساره نشست.
–نمیتونه حرف بزنه. فقط یه صداهایی از خودش درمیاره. حتی بدون کمک نمیتونه راه بره.
بالاخره ساره نگاهش را از رو به رو برداشت و طوری نگاهم کرد که جا خوردم و قلبم ریخت. نگاهش مهربان نبود. فقط میتوانم بگویم ترسناک بود. صورتش آن قدر لاغر و نحیف شده بود که گونههایش مثل پیرزن ها بیرون زده بود. زیر چشمهایش آن قدر گود افتاده بود که انگار چندین روز غذا نخورده است.
نگاهم را به دهان ساره دادم. نیمه باز بود و آب از دهانش سرازیر بود.
شوهرش یک دستمال پارچهای زیر چانهاش پهن کرده بود. با گوشهی همان دستمال، دهان ساره را پاک کرد.
–نمیتونه آب دهنش رو جمع کنه. حتی غذای سفت هم نمی تونه بخوره، فقط باید غذاهای آبکی بهش بدم.
نمیتوانستم این حرف ها را باور کنم. شخصی که رو به رویم بود اصلا شبیه ساره نبود. بی اختیار اشک هایم خودشان را روی گونههایم پهن کردند و برای رساندن شان بر روی چانهام از یک دیگر سبقت میگرفتند.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت240
با همان حال پرسیدم:
–مگه بلایی سر دندوناش اومده؟
شوهرش گفت:
–نه، چون نمیتونه دهنش رو کامل ببنده، چیزی رو هم نمی تونه بجُوِه.
زمزمه کردم:
–ای وای، خدایا...!
–گریه نکنید، حالش بدتر میشه.
خیلی تلاش میکردم جلوی اشک هایم را بگیرم ولی بیفایده بود. دوباره پرسیدم:
–دکتر بردیدش؟
از زیر تشک ساره یک سری برگه ی آزمایش و عکس رادیولوژی و... درآورد.
–همه جا بردمش، کلی عکس و آزمایش انجام دادیم، چند روز بیمارستان بستری و تحت نظر بود. کمیسیون پزشکی و هزار جور دوا و درمون.
–مگه چند وقته که این طوره؟
–چند روز دیگه میشه یک ماه.
هینی کشیدم.
–خب، آخرش دکترا چی گفتن؟
–آخرش گفتن ببریدش خونه، همه جاش سالمه هیچ مشکلی نداره که ما بخوایم درمونش کنیم. نه چیزی تو مغزش دیده شده نه تو خونش.
دست ساره را که خیلی بیحس کنارش افتاده بود گرفتم. آن قدر داغ بود که وحشت کردم. اشک هایم را با گوشهی شالم پاک کردم.
–تب داره؟
–نه، از وقتی این جوری شده تنش داغه.
ساره دستم را فشار داد و قطرهای اشک از گوشهی چشمش جاری شد. این سارهای که اشک میریخت، آن سارهای نبود که یک دقیقه پیش آن طور ترسناک نگاهم می کرد.
دوباره اشک هایم را با شالم پاک کردم.
–آخه چرا این جوری شده؟
شوهرش عصبانی شد.
–هر چی میکشم از دست اون دوستای نامردشه، نمیدونم چه بلایی سرش آوردن. قبل از این که این جوری بشه، وقتی اونا میومدن بهش نیرو بدن، عین دیوونهها خودش رو به در و دیوار میکوبید، سارهای که جون نداشت، اون چنان با قدرت خودش رو بالا و پایین میکوبید که باورتون نمی شه.
با چشمهای از حدقه درآمده به حرف هایش گوش میکردم.
شوهرش یک تختهی وایت برد کوچک جلوی ساره گذاشت.
–فقط میتونه بنویسه. الان اشاره کرد که می خواد براتون چیزی بنویسه.
شوهرش ماژیک را در دستش گذاشت.
ساره نوشت.
–تلما تو رو جون امیرزاده من رو ببر اون جا. اگه برم خوب میشم. امروز باید انرژی دسته جمعی بگیرم.
آن قدر بد خط نوشته بود که به زور خواندم و پرسیدم:
– کجا؟
ساره شوهرش را نگاه کرد و چیزی نگفت.
التماس آمیز پرسیدم:
–آقا، کجا رو میگه
؟ شما آدرسش رو میدونید؟
سرش را تکان داد.
–آره، به من هر چی گفت نبردمش، حالا به شما متوسل شده، بعد رو به ساره گفت:
–پس اصرار داشتی ایشون بیاد می خوام ازش حلالیت بگیرم، واسه این بود؟ تو این وضعیتم دست از...
با بغض گفتم:
–آقا، تو رو خدا دعواش نکنید. چرا نمی بریدش؟ خب شاید تاثیر داشته باشه.
–هیچ تاثیری نداره خانم، اونا یه سری کلاهبردارن که فقط مردم رو بدبخت می کنن. وگرنه الان ساره این طوری نمی شد.
از چند روز پیش که اون دوستش اومد و بهش گفت که اگه بره تو اون جمع خوب میشه، این دیگه ول نکرده.
پرسیدم:
–خب خود هلما چرا نمیاد ببردش، خودش این جوریش کرده خودشم...
شوهر ساره عصبی شد.
–چون اون روز از خونه پرتش کردم بیرون و هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم.
بعدم از خودش و اون موسسه ی خراب شده شون که جا و مکان نداره شکایت کردم.
کاراشون مثل کسایی که اعتیاد دارن. مگه یه آدم معتاد، مواد بیشتر بکشه اوضاعش بهتر میشه؟
سرم را پایین انداختم.
–شما کاملا درست می گید ولی به نظر من این خواهشش رو انجام بدیم دیگه بدتر از این که نمی خواد بشه.
شوهر ساره از جایش بلند شد.
–من باید برم بچه ها رو از خونهی مادرم بیارم، کار دارم.
پرسیدم:
–پس یعنی من میتونم ببرمش؟
مکثی کرد.
–میتونید؟
از جایم بلند شدم.
–بله.
–باشه، فقط خیلی مواظبش باشید، اون جا تنهاش نذارید.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت241
به محض آمدن تاکسی اینترنتی به طرف ساره دویدم.
–پاشو ماشین اومد. پای چپش آن قدر سست بود که تقریبا به من آویزان می شد تا بتواند راه برود. خیلی لاغرتر از قبل شده بود ولی با این حال برای من یک وزنهی خیلی سنگین بود که به زور توانستم حرکتش دهم. به ماشین که رسیدیم به هن و هن افتادم، با همان حال گفتم:
–ساره، یه دقیقه این جا وایسا نفسم بالا بیاد. خودش را به ماشین تکیه داد شالش روی دوشش افتاده بود و موهای آشفتهاش بر روی شانهاش ریخته بود. فوری شالش را روی سرش انداختم و مرتب کردم. باز همان نگاه غضبآلود و خوف آورش را خرجم کرد، جوری که انگار در لحظه شخصیت دیگری به جای ساره نگاهم میکرد، آن قدر ترسیدم که دست و پایم را گم کردم و از او کمی فاصله گرفتم.
آقای راننده از ماشین پیاده شد و گفت:
–خانم بذارید کمک تون کنم. خدا شفاش بده. بعد هم در ماشین را برای مان باز کرد. به سختی ساره را سوار ماشین کردم و خودم هم کنارش نشستم.
احساس کردم به خاطر همین چند قدم نصفه و نیمه راه رفتن، خسته شد و فشارش افتاد. شکلاتی در دهانش گذاشتم. ولی او با زبانش آن را بیرون انداخت. تازه یادم آمد که نمیتواند خوراکی سفت بخورد.
دستش را گرفتم و شروع به نوازشش کردم. مثل کوره میسوخت، با خودم فکر کردم شاید گرمش است. شیشهی طرف خودم را پایین دادم.
نگاهی به صورتش انداختم گاهی چشمهایش در حدقه میچرخید.
نمیتوانستم این حال زارش را ببینم. حالم جور بدی بود، دل شورهی عجیبی داشتم، یک التهاب و استرسی که برایم ناشناخته بود و دیگر اجازه نمیداد اشک بریزم.
به عادت همیشگی گوشیام را از کیفم درآوردم و دعای زیارت عاشورا را باز کردم. زمزمهوار شروع به خواندنش کردم. این را از امیرزاده یاد گرفته بودم که برای آرام شدن بهترین نسخه است.
دست ساره را گرفتم.
مرد نگاهم کرد و بیتفاوت گفت:
–نیازی به شما نیست. خودم میبرمش و دوباره برشمیگردونم.
فوری گفتم:
–ولی اون نمیتونه درست راه بره، من باید کمکش کنم.
چپچپ نگاهم کرد.
–من مربیشم، خودم بهتر از شما میدونم مشکلش چیه، خودمم کمکش میکنم شما تشریف داشته باشید همین جا.
از نگاهش و حتی از هم کلام شدن با او میترسیدم. نگاهم را به ساره دادم.
–می خوای بری؟
–کاملا راضی بود که برود.
زیر گوشش گفتم:
–ساره یه وقت اذیتت نکنه.
ساره ابروهایش را بالا داد. مربی ساره دستش را گرفت و گفت:
–پاشو دختر.
جلو رفتم.
–اون نمیتونه درست راه بره، صبر کنید من میارمش.
دستش را مقابلم نگه داشت.
–لازم نیست. خودم هستم.
با اخم نگاهش کردم و او بلافاصله زیربغل ساره را گرفت. ساره بدون هیچ مقاومتی خودش را به دست او سپرد.
با سردرگمی رفتنشان را نگاه کردم، با توجه به اطلاعاتم میدانستم ساره چرا اینطور شده، ولی حالا که با آن رودر دو شدم نمیدانم چرا نمیتوانستم باور کنم.
همیشه فکر میکردم این چیزها فقط در فیلمها اتفاق میافتد و انگار کسی زیر گوشم زمزمه میکرد در عصر امروز این اتفاق غیرممکن است. ساره فقط ضعیف شده به زودی حالش بهتر میشود.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی به قسمت لعن کردن های دعا رسیدم ساره مشتی نثار پهلویم کرد.
–آخ، ساره چته؟ دردم اومد. نگاهم کرد. همان طور که در اتاق نگاهم کرده بود هولناک و دلهره آور. ترسیدم و تردید پیدا کردم برای خواندن ادامهی دعا.
پرسیدم:
–نخونمش؟
ابروهایش را بالا داد.
–چرا؟!
به تختهوایت بردی که همراهم آورده بودم اشاره کرد. تخته را روی پایش گذاشتم و ماژیک را به دستش دادم.
نوشت.
–چون لعن هایی که توش هست انرژی منفی رو جذب می کنه و باعث آلوده شدن روح و جسم میشه.
با تعجب نگاهش کردم و متوجهی منظورش نشدم. با خودم فکر کردم از کدام روح و جسم حرف می زند او که با رعایت تمام این ها حالش از قبل خیلی بدتر است. با این حال گوشیام را بستم و دیگر ادامه ندادم.
به رو به رو خیره شدم. "خدایا چه بلایی سر ساره اومده؟"
خانهای که آدرسش را داشتم، یک خانهی قدیمی و ویلایی بزرگ بود.
به زحمت ساره را پیاده کردم و زنگ در را زدم. خیلی زود باز شد و وارد حیاط شدیم.
جمعیت زیادی از زن و مرد در حیاط نشسته بودند و به حرف های کسی که پشت میکروفن حرف می زد گوش میکردند.
خانمی از بین جمعیت وقتی اوضاع اسف بار ما را دید به کمکمان آمد و تقریبا ساره را کشان کشان روی یکی از صندلی ها نشاندیم.
بعد از رفتن آن خانم، تخته وایتبرد و ماژیک را به دستش دادم و کنارش روی صندلی نشستم.
–بنویس باید الان کجا ببرمت.
نوشت:
– تو برو خودشون میان من رو می برن. اخم کردم.
–نه، به شوهرت قول دادم خودم برگردونمت.
نوشت:
–پس صبر کن الان هلما میاد.
بعدازظهر مرداد ماه بود و هوا گرم. ولی وجود چند درخت تنومند در حیاط و وزش نسیم ملایم کمکم هوا را خنک کرد. در سایهی یکی از درخت ها روی صندلی پلاستیکی نشسته بودیم. بعد از چند دقیقه هلما به طرفمان آمد.
بلوز و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود و موهای بلندش را روی شانههایش رها کرده بود. یک شال حریر مشکی هم روی سرش انداخته بود.
با دیدنم چیزی نمانده بود که چشمهایش از حدقه بیرون بزند.
مات و مبهوت نگاهش را بین من و ساره چرخاند.
ساره فوری روی تخته نوشت.
–من زنگ زدم بیاد، چون شوهرم نمیخواست من رو بیاره.
هلما کمی خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد خونسرد باشد و رو به من گفت:
–تو میتونی بری.
از جایم بلند شدم و خیره به هلما ماندم، باورم نمی شد این خود هلما باشد.
–چرا ماتت برده، میگم برو.
با بغض پرسیدم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت242
–چطور دلت اومد این کار رو باهاش بکنی؟ چطوری تونستی؟ اون دوتا بچه داره، شوهر داره، زندگی داره، هیچ فکر کردی با این وضع چطور به بچههاش برسه؟
هلما صورتش را مچاله کرد.
–مگه تقصیر منه؟ بری از بیمارستانا هم بپرسی از هزار نفری که درمون میشن بالاخره رو یه
نفر ممکنه جواب نده، بعدشم استاد ساره اصلا من نبودم.
اشک هایم مثل سیل روی گونههایم جاری شد.
–مگه شماها دکترید؟ اصلا تو بیا یه نفر رو به من نشون بده که اومده باشه پیش شما هیچ آسیبی ندیده باشه، اون از مادرت که افتاده رو ویلچر، اون از خودت که یه خط درمیون مریضی، اینم از ساره که از همه بدبختتر شده. من نمیدونم شماها چرا اینا رو ول نمیکنید؟ چرا نمیفهمید...؟؟!!
با صدای عصبی و خفهای که سعی داشت کنترلش کند گفت:
–به تو مربوط نیست، این تویی که از این جور چیزا هیچی سرت نمیشه، پس حق هم نداری در موردش حرف بزنی، الانم از جلوی چشمم برو...
دوباره روی صندلی نشستم.
–اگه بخوام برم با ساره میرم.
ساره دست هلما را گرفت و با همان زبان نامفهومش پادرمیانی کرد.
هلما رو به ساره با خشمی که نمیتوانست جمعش کند گفت:
–اون از چند ماه پیشت که نذاشتی حقش رو بذارم کف دستش که این قدر دور و بر علی نچرخه، اینم از الان.
چند نفر دورمان جمع شدند تا بدانند چه اتفاقی افتاده...
ساره التماس آمیز به هلما نگاه کرد. هلما به آن چند نفر لبخند زد و گفت:
–بفرمایید عزیزان، بحث خانوادگیه، بعد هم فوری رفت.
چند دقیقه بعد آقایی به ما نزدیک شد که من با دیدنش دوباره ماتم برد.
همان مردی بود که امیرزاده را چاقو زده بود. قیافهاش هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود.
مرد لبخند کریهی زد و رو به ساره گفت:
–سلام، خوش اومدی، بالاخره موفق شدی اون شوهر چموشت رو بپیچونی؟
نگاهم به دستش افتاد. خالکوبی روی مچش بیشتر مرا میترساند.
ساره لبخندی زد. ولی نه مثل همیشه، دهان نیمهبازش را کش داد و این کارش صورتش را زشت تر کرد.
با دیدن این منظره دوباره بغض راه گلویم را گرفت.
آن مرد رو به ساره گفت:
–شنیدم حالت اورژانسیه دختر، چیکار با خودت کردی؟ اومدم ببرمت فعلا فردی بهت نیرو بدم بعد گروهی...
1_1876309938.mp3
3.29M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 6
🎧آنچه می شنوید؛
❣فشار قبر
همین فشارهاییه که اینجابه قلب ما،وارد ميشه.
قلبهای کوچک،
با کوچکترین فشارها،تکون می خورن😔
💓اماقلبهای بزرگ،آسون نمی لرزند.
🆔 @ashaganvalayat
🍃
🌸🍃
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 05 May 2023
قمری: الجمعة، 14 شوال 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
🔗 ایتا: eitaa.com/taqvim_shia
🔗 سروش: sapp.ir/taqvim_shia
🔗 روبیکا: rubika.ir/taqvim_shia
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴 پویان؛ استعدادیابی نوجوانان
استعدادیابی پیشرفته چند وجهی نوجوانان با سنجش ابعادی هوش، علاقه، شخصیت، مزاج و ....
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❇️اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداء و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
السَّلامُ علیکَ یا مولا یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی ادرکنی-اللهم عجل لولیک الفرج
❇️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ
❇️دعایی که بر طبق روایت امام صادق علیه السلام در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود(اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى)
❇️امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به همین زودی به شما شبههای میرسد، پس میمانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایتگر ، و در آن شبهه نجات نمییابد مگر کسیکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: میگویی{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}
✳️@ashaganvalayat
1_1773824394.mp3
2.85M
زیارت آقا امام زمان علیه السلام بعد از نماز صبح
❇️این دعا در مفاتیح قبل از دعای عهد آمده است
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلايَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ ، فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِهاوَ بَرِّها وَبَحْرِها ، وَ سَهْلِها وَجَبَلِها حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ ، وَعَنْ والِدَيَّ وَوُلَْدِي وَعَنِّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيَّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهىٰ رِضاهُ ، وَعَدَدَ مَا أَحْصاهُ كِتابُهُ وَأَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هٰذَا الْيَوْمِ وَفِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً فِي رَقَبَتِي اللّٰهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهٰذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهٰذِهِ الْفَضِيلَةِ ، وَخَصَصْتَنِي بِهٰذِهِ النِّعْمَةِ فَصَلِّ عَلَىٰ مَوْلايَ وَسَيِّدِي صاحِبِ الزَّمانِ وَاجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَشْياعِهِ وَالذَّابِّينَ عَنْهُ وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ :﴿صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ﴾ عَلَىٰ طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عَلَيهِمُ السَّلامُ اللّٰهُمَّ هٰذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ
❇️@ashaganvalayat
30_ahd_01.mp3
1.82M
دعای عهد
❇️سعی کنیم هر روز این دعا را بخوانیم
✍️آیت الله مکارم:(از آقا امام صادق(علیه السلام) روایت شده که هر کس چهل روز صبح ها این دعا را بخواند از یاوران حضرت قائم(علیه السلام) باشد به یقین تأثیر این گونه دعاها در مورد کسانى است که شرایط سربازى امام زمان(علیه السلام) را بدست آورده اند، نخست با خودسازى و تهذیب نفس و تلاش براى اصلاح جامعه، شایستگى حضور در میان یاران آن حضرت را کسب مى کنند وسپس با خواندن این دعا حضور خود را در خدمت حضرت تضمین مى نمایند
❇️مرحوم امام خمینی (ره) می فرمودند:دعای عهد در تقدیر انسان موثر است،خودشان هم برای خواندن دعای عهد برنامه داشتند و این برنامه را تا آخرین روز حیاتشان و در بیمارستان ادامه دادند. دعایی که حضرت امام (ره) در روزهای آخرعمرشان خواندن آن را به خانواده شان توصیه کردند دعای عهد بود
❇️متن دعای عهد
https://erfan.ir/m314
❇️@ashaganvalayat
AUD-20220204-WA0001.
18.75M
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
❇️دعای ندبه با نوای حاج میثم مطیعی-بسیار زیبا و جانسوز
❇️سعی کنیم هر هفته به یاد آقا و مولایمان دعای شریف و با عظمت ندبه را بخوانیم یا گوش کنیم
متن دعای ندبه در لینک زیر
https://erfan.ir/m312
❇️@ashaganvalayat
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
غسل جمعه
❇️یکی از مهمترین اعمال امروز که روز جمعه هست انجام غسل جمعه هست که خیلی آثار و برکات فراوان دنیوی و اخروی دارد/ سعی کنیم هر هفته مقید به انجام این غسل باشیم مخصوصا۴۰هفته پشت سر هم
❇️اینقدر غسل جمعه اهمیت و فضیلت دارد که نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در وصیتی به آقا أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند:در هر جمعه غسل جمعه را بجا آور اگر چه که هزینه خوراکت را صرف آن کنی ، زیرا سنتی ( عمل مستحبي ) از این بزرگتر وجود ندارد
❇️از پیامبر(صلی الله و علیه وآله) نقل شده: «من اغتسل غسل الجمعة اربعین جمعة لم یتفسخ بدنه فی القبر»پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله)هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید
❇️از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده: هرکه در روز جمعه غسل کند و این دعا را بخواند:أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ
برای او تا جمعه آینده حالت پاکی و طهارت پیدا شود؛ یعنی: از گناهان پاک میگردد یا آنکه اعمال او با طهارت معنوی انجام میگیرد و مورد پذیرش خداوند واقع میشود؛
❇️وقت اداء آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزدیک ظهر بجا اورده شود و اگر تا ظهر انجام ندهد بدون نیت ادا و قضا تا عصر بجا آورد
❇️برخی مراجع مانند آیت الله سیستانی و مرحوم آیت الله صافی می فرماید وقت ادایی غسل جمعه از اذان صبح هست تا غروب
❇️طبق فتوای همه مراجع معظم تقلید اگر در روز جمعه غسل نکند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب قضای آن را بجا آورد
❇️زنانی که عذر شرعی دارند طبق فتوای برخی از مراجع مانند امام خامنه ای عزیز، و آیت الله مکارم می توانند این غسل مستحبی را انجام دهند و از ثواب و فضیلت عظیم آن بهره مند شوند
❇️طبق فتوای حضرات آیات مرحوم امام ره،امام خامنه ای عزیز،بهجت،فاضل،صافی، غسل جمعه کفایت از وضو نمی کند و بایستی قبل یا بعد از غسل وضو هم گرفت و طبق فتوای آیات عظام مکارم ،سیستانی،وحید،شبیری زنجانی،نوری همدانی، غسل جمعه کفایت از وضو می کند و با این غسل میشه نماز خواند هر چند بهتره که وضو هم بگیریم
❇️مواظب باشیم در انجام این غسل که یک غسل مستحبی است آب را اسراف نکنیم،با کمترین مقدار آب میشه غسل کرد،نکند خدای ناکرده به خاطر انجام یک غسل مستحبی گرفتار گناه کبیره ای همچون اسراف شویم
❇️نشر این پیام صدقه جاریه هست
@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدقه دادن به نیابت از آقا امام زمان علیه السلام
حجت الاسلام عالی
✅@ashaganvalayat
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
دادن صدقه برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام در جمعه های هر هفته
✍یکی از اعمالی که به آن بسیار اهمیت داده شده است صدقه برای حفظ وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) است چون یکی از تکالیف زمان غیبت صدقه دادن است برای حفظ وجود مبارک امام زمان (ارواحنا فداه)
سیدبن طاووس -رحمه الله- می فرمایند:
ابتدا برای حضرت مهدی علیه السلام صدقه بده قبل از اینکه برای خود و عزیزانت صدقه بدهی. باید توجه داشت که آن حضرت هیچ نیازی به صدقه دادن ما ندارد بلکه از شئون بندگی و ادای بعضی از حقوق بزرگ آن حضرت است و این صدقه دادن خود یک نوع اظهار محبت و دوستی به آنحضرت است و این عمل راه و سببی است برای جلب رضای پروردگار و حلول قرب به خداوند در برآبرده شدن حوائج و دفع بلا
❇️آقا امام محمد باقر (علیه السلام):صدقه دادن در روز جمعه به خاطر فضیلت روز جمعه بر سایر روزها،دو برابر حساب می شود
❇️از جمله اعمال روز جمعه این است که صدقه دهد-بر طبق یک روایت: ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه، هزار برابر اوقات دیگر است
❇️صدقه دادن در این ماه خیلی ثواب دارد و ویژه وارد شده
❇️سعی کنیم در جمعه های هر هفته مقداری صدقه دهیم اگر چه هزار تومان باشد
❇️صدقه دادن برا سلامتی و تعجیل در فرج آنحضرت باعث خشنودی قلب مقدس آنحضرت و توجهات و عنایات او به ما میشود
`🆔@ashaganvalayat
📌 شهید دستگیر: امروز حسین زمان تنهاست، گوش به توطئه های مشرکین و منافقین ندهید
🔹️ شهید حمیدرضا دستگیر از شهدای استان ایلام در فرازی از وصیتنامه اش می نویسد:
◇ بار خدایا خود آگاهى که هدف پیکار ما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتى برسیم و یا چیزى از کالاى بىاجر دنیا را به چنگ آوریم بلکه بدان جهت است که نشانه و پرچمهاى دین تو را برافرازیم و در شهرهاى تو شایستگى را هدیه آوریم
◇ امروز حسین زمان تنهاست، امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر وابرقدرتهاى پست، بىیاور است، امروز کربلاى انقلابمان خون مىخواهد من میروم شاید نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى را در راه پیروزى حق علیه باطل و اسلام بر کفر، در پیشگاه مولایم مهدى(عج) تقدیم نمایم
◇ وصیت من به ملت شهیدپرور ایران این است که گوش به توطئههاى مشرکین و منافقین ندهند و یاوران امام را که در خط امام نیز مىباشند را با همه قدرت و وجود حمایت کنند.
پاسدار شهید حمیدرضا دستگیر
◇ تولد: ۱۳۴۵ ایلام
◇ شهادت: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۷ ،منطقه قلاویزان مهران
#شهید_حمیدرضا_دستگیر
#ایلام
🌷🌷🌷🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک فرج ❤️🌷🌷🌷🌷🌷
📌 لوح | #معلم_مقاومت
🔹 رهبر انقلاب: شهید سلیمانی نرمافزارِ مقاومت را و الگوی مبارزه را به ملّتها تعلیم کرد، به ملّتها سرایت داد، در ملّتها رایج کرد؛
◇ اینها خب نقشهای خیلی مهم و بسیار حسّاسی است؛ لذاست که ایشان به معنای واقعی کلمه، یک شخصیّت برجسته و یک چهرهی قهرمانیِ اسلامی است.۱۳۹۹/۹/۲۶
🌷 شادی روح شهدا صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک فرج ❤️🌷🌷🌷🌷🌷https://eitaa.com/ashaganvalayat
✅اگر کارهاتون رو امروز و فردا میکنید، بخونید
✍انجام ندادن بیشتر از انجام دادن از شما انرژی روانی میگیرد! اگر تصمیم بگیرید کاری را فقط برای ۵ دقیقه انجام دهید، به احتمال زیاد تا اتمام آن ادامه خواهید داد.
برای انجام کارها، انگیزه کافی نیست؛ نظم و تداوم و عمل لازم است. قانون ۵ ثانیه رو فراموش نکنید، از یک تا پنج بشمارید و شروع کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهدای عبای عربی توسط شیوخ طوایف عرب به رئیسی در حرم حضرت زینب (س)
🌲☘🪴https://eitaa.com/ashaganvalayat