با دیدن این صحنه استرس تمام وجودم را گرفت و به آن طرف شروع به دویدن کردم.
هلما و نامزدش که هنوز در بین جمعیت بودند با دیدن من به طرفم دویدند و چون جلوتر از من بودند خیلی زود به من رسیدند.
جمعیت هنوز چشمهایشان بسته بود و در حال خالی کردن ذهنشان بودند.
هلما دستم را گرفت.
–کجا؟
با بغض گفتم:
–امیرزاده رو کجا بردن؟ اونا کی هستن؟ چیکارش دارن؟
نامزد هلما پرسید:
–اینه نامزدش؟!
هلما سرش را به علامت مثبت تکان داد.
بعد رو به من گفت:
–تو نمی خوای بری پیش نامزدت؟
با دهان باز نگاهش کردم. نمیدانستم باید چه بگویم. از او میترسیدم. برای همین از روی اضطراب پرسیدم:
–ساره رو کجا بردی؟
به اولین صف جمعیت اشاره کرد.
–اون جا نشسته، تو نمی خواد نگران اون باشی. حالش خوبه.
بعد جلو آمد و دستش را به طرفم دراز کرد.
–دست به من نزنید. هلما جلو آمد و دستم را گرفت و با تمسخر گفت:
–مگه نمی خوای بری پیشش؟ احتمالا از دیدنت کلی ذوق می کنه. به قول نامزدت این جا محیطش برات ضرر داره عزیزم.
نامزد هلما سرش را کج کرد و با لحن مسخرهای رو به هلما گفت:
–اِ، پس اینم از اون دختر حرف گوشنکنای چموشه، درست مثل خودت. بیچاره شوهرش مثل این که از زن شانس نداره.
هلما از این حرف خوشش نیامد و جدی گفت:
–نه بابا، اینم مثل اون نامزدش جزوه دستهی سوپر داناهاس*،
از هلما پرسیدم:
–چرا اونو بردین؟
نیم نگاهی خرجم کرد.
–اگه نمی بردیم که خود ما رو می بردن. بعد برگشت و به کسی که پشت میکروفن بود اشارهای کرد.
او هم رو به جمعیت گفت:
–دوستان برای امروز کافیه، باز بدخواهان ما یه مشکلی پیش اوردن که زودتر باید این جا رو تخلیه کنیم. در لحظه ولولهای در جمعیت به وجود آمد و همه به طرف درب خروج حمله بردند.
پرسیدم:
–امیرزاده کجاست؟ ما هم باید بریم.
هلما گفت:
–بیا بریم بهت نشون بدم.
دقیقا نمیدانستم چه کار کنم، بروم یا بمانم.
هلما محکم دستم را گرفته بود و پشت سرش میکشید. فاصلهمان از جمعیت زیاد شد.
هر قدم که پیش میرفتیم تپشهای قلبم بیشتر میشد، به هیچ کدامشان اعتماد نداشتم. در انتهای حیاط، پشت چند درخت به هم تنیده، زیرزمینی بود که در انتهای پلههایش یک در بود. بالای پلهها که ایستادیم دیگر طاقت نیاوردم و داد زدم.
–من نمیام، شماها دروغ می گید. من رو کجا میبرید؟
هلما با عصبانیت گفت:
–آخه تو به چه درد ما می خوری؟
از ترسم از جایم تکان نخوردم و گفتم:
–من می خوام برگردم، اصلا میرم بیرون با شمام کاری ندارم. انگار ندیدمتون، بعد برگشتم که بروم.
نامزد هلما جلویم را گرفت و دندان هایش را نشانم داد.
–نترس، فقط چندتا پله بری پایین اون نامزد فضولت رو میبینی.
من از او میترسیدم و نمیخواستم باورش کنم.
به سمت دیگری خواستم فرار کنم که هلما از پشت لباسم را گرفت و کشید.
–میگم علی اینجاس، بیا بریم. از نظر اندازهی جثه تقریبا یک اندازه بودیم ولی او چنان زوری داشت که یک لحظه مبهوت ماندم.
–ولم کن، می خوام برم.
کشان کشان از پلهها سرازیر شدیم. یکی از آن مردهای تنومند که از ابتدا آن جا بود زودتر خودش را به در رساند.
هلما اشارهای به آن مرد کرد.
او در را باز کرد و از هلما پرسید:
–کیفش رو بگیرم؟
هلما خودش کیفم را به زور گرفت و موبایلم را از داخلش درآورد و بعد به طرف صورتم پرت کرد.
–برو گمشو اونم نامزد عتیقه ت.
وقتی به طرف اتاق برگشتم امیرزاده را دیدم که وسط اتاق ایستاده است. همان لحظه قلبم آرام شد. وجودش برایم کافی بود. دیگر اهمیتی نداشت که در دست این ها اسیر هستم.
امیرزاده با دیدن من چشمهایش گرد شد و با دهان باز نگاهش را بین ما چرخاند بعد جوری نگاهم کرد که از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد.
هلما پوزخندی زد و رو به امیرزاده گفت:
خ
لیلافتحیپور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سوپر دانا:
در این گروهها مردم به سه دسته تقسیم میشوند.
مردم عادی: که هر چه بگویی قبول میکنند.
مردم دانا: که بعد از سوال پرسیدن حرفها را قبول میکنند.
مردم سوپر دانا: که تا تحیق نکنند و با دلیل و برهان برایشان ثابت نشود چیزی را قبول نمیکنند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت245
–چیه؟ خبر نداشتی این جاست؟ پس اینم بیاجازه ت واسه خودش میره این ور و اون ور. الان فرصت خوبیه سنگات رو باهاش وابکنی و تو تصمیمت تجدید نظر کنی.
یه چند روزی با همدیگه اختلاط کنید تا ما بتونیم جمع کنیم و کلا بریم.
هلما آن چنان به طرف امیرزاده هولم داد که اگر امیرزاده مرا نمیگرفت نقش زمین می شدم.
امیرزاده با عصبانیت گفت:
–چرا این کار رو میکنید ما هم مثل همهی اون کسایی که اومده بودن...
هلما حرفش را برید.
–اتفاقا چند باری که دیدمت اومدی، فکر کردم بالاخره فهمیدی که ما کارمون درسته، ولی از شانس بدِ تو، اون خانمی که چند بار خیلی تصادفی کنارت نشست و از ما بد گفت و درد و دل کرد از شاگردای خودمون بود. اون دوستتم امروز بهش گفت که قراره بره و با مامور برگرده و کلی مدرک علیه ما جمع کرده. همین که اون از در رفت بیرون ما هم داریم می ریم و در و پیکر رو هم قفل میکنیم.
ببینم میتونن از رو دیوار بیان داخل؟
امیرزاده صدایش را بلند کرد.
–بالاخره چی؟ ما که تا ابد این جا نمیمونیم.
هلما خندید.
–دیگه اون به شانس خودتون بستگی داره، ما رو که دیگه هیچ وقت نمیبینید.
بعد هم در را بستند و رفتند.
امیرزاده نگاه غضبناکی نثارم کرد.
–تو این جا چی کار میکردی؟
ترسیده بودم. با لکنت گفتم:
–با...سا...ره یعنی اونو آوردم که...
خیره مانده بود و منتظر بود توضیح بدهم.
ولی من آن قدر شرمنده و شوکه بودم که چیزی نمیتوانستم بگویم.
دستش را لای موهایش برد و روی کاناپهای که آنجا بود نشست.
بعد از سکوت کوتاهی با صدای دورگهای که خشم را در خودش مچاله کرده بود گفت:
–چرا زنگ نزدی بگی می خوای بیای این جا؟
رو به رویش به دیوار تکیه دادم و با بغض گفتم:
–اون قدر حال ساره بد بود که اصلا یادم رفت زنگ بزنم.
بغضم به گریه تبدیل شد و با همان حال ادامه دادم.
–نمی تونه حرف بزنه، نمی تونه درست راه بره، حتی نمیتونه درست غذا بخوره، حالش خیلی بده، وقتی اون جوری دیدمش دیگه همه چی یادم رفت. حق دارید از دستم عصبانی باشید همش تقصیر منه...اشک هایم دیگر امان حرف زدن ندادند.
امیرزاده نوچی کرد و رو به رویم ایستاد. با پشت دستش اشک هایم را پاک کرد.
صورتم را با دست هایش قاب کرد و زل زد به چشمهایم.
–می دونی همین اطلاع ندادنت ممکنه به قیمت جونت تموم بشه.
نگاهم را به دکمهی لباسش دادم و حرفی نزدم.
رهایم کرد و نفسش را محکم بیرون داد و شروع به قدم زدن کرد.
–الان دوستت کجاست؟
تمام اتفاق ها را، از زمانی که پایم را داخل خانهی ساره گذاشتم تا همان چند دقیقهی پیش، برایش تعریف کردم.
هر بار فقط زیر لب میگفت:
–خدا لعنتشون کنه.
بعد از تمام شدن حرف هایم با اخم گفت:
–یعنی شوهر اون نمیخواست زنش رو بیاره این جا اون وقت تو با مسئولیت خودت گفتی من میبرمش؟!
سرم را به علامت تایید حرف هایش تکان دادم.
صدایش را بالا برد.
–تلما! آخه این چه کاریه که تو کردی؟ بعدشم آوردی این جا زنش رو سپردی به یه نامحرم؟!
فوری گفتم:
–ولی اون مربیش بود، ساره باهاش راحت بود.
چپ چپ نگاهم کرد و فریاد زد.
–تلما تو میدونی مسئولیت یعنی چی؟ الان اگه بلایی سر دوستت بیاد تو میتونی جواب شوهرش رو بدی؟ چرا مسئولیت به این سنگینی رو قبول کردی؟
تا به حال با این لحن با من حرف نزده بود. سرم را پایین انداختم و سکوت کردم.
زمزمه کرد:
–پس حالا حتما ساره فکر می کنه که تو گذاشتی رفتی خونه، البته اگر جز اینم بود که زن بیچاره کاری از دستش برنمی اومد.
با دو دستش سرش را گرفت و نجوا کرد:
–اصلا فکر این جاش رو نکرده بودم. وای خدایا! حالا جواب پدر و مادرش رو چی بدم؟ خدایا خودت کمک کن.
دلم برایش سوخت و دوباره بغض راه گلویم را گرفت.
سرش را بلند کرد و مبهوت گفت:
–این عجیب نیست که تو واسه یه تخفیف دادن کوچیک از مغازه فوری بهم زنگ می زنی و کسب تکلیف میکنی، اما واسه مسئلهی به این مهمی یادت رفته زنگ بزنی؟!
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت246
بدون این که مفهوم حرفش را درک کنم فوری گفتم:
–من فقط دلم براش سوخت، به امید این که حالش خوب بشه آوردمش، گفتم حتی اگه یک درصدم...
حرفم را برید.
–اولا من منظورم این نبود. دوما تو نود و نه درصد خدا رو ول کردی یه درصد شیطان رو اونم با کلی شرط و شروط چسبیدی؟
–باور کنید اون لحظه انگار مغزم از کار افتاده بود، اصلا یادم نبود.
متفکر گفت:
–مسئله همین جاست، چرا یادت نیوفتاد؟
بعد آهی کشید و زمزمه کرد.
–خدا شیطون رو لعنت کنه، الان ساره خانم زبون بسته رو کی میخواد از حیاط جمع کنه؟
–حتما هلما...
پوزخند زد.
–آره حتما میبره، این جمله را بارها تکرار کرد و دوباره شروع به راه رفتن کرد.
در خانهمان هر وقت اتفاق ناراحت کنندهای میافتاد مادر می گفت فلانی مثل اسفند روی آتش شده. برای من این حرف خیلی مسخره بود که چطور یک نفر میتواند مثل اسفند روی آتش باشد ولی حالا با دیدن حال امیرزاده خیلی خوب فهمیدم.
همان طور که به دیوار تکیه داده بودم سُر خوردم و روی زمین نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم.
کف زمین سرامیک بود و خنک، احساس کردم آتش درونم را کم میکند.
نمیدانم کجای کارم میلنگید، من که نیتم خیر بود، فقط خواستم به ساره کمک کنم، حالا این جا چه میکردم؟!
نگاهی به اطراف انداختم و اتاق را از نظر گذراندم. اتاق تقریبا بزرگی بود؛ با یک کاناپه ی بزرگ و کهنه و یخچال کوچکی که پایین درش زنگ زده بود.
گوشهی اتاق هم یک کمد کوچک بود که درش قفل بود. دیوار رو به حیاط، سرتاسر پنجرههای کوتاه تقریبا نیم متری داشت که با پردهی مخملی رنگ و رو رفته ای پوشانده شده بود.
سرم را روی زانوهایم گذاشتم و چشمهایم را بستم.
نمیدانم چقدر گذشت که دستی را روی سرم احساس کردم.
هوا گرم بود. من هم شالم را طوری محکم روی سرم بسته بودم که باعث می شد بیشتر گرمم شود.
سرم را بلند کردم.
امیرزاده مقابلم روی صورتم خم شده بود. سرد گفت:
–اگه خوابت میاد پاشو برو رو اون کاناپه بخواب.
همان جا چهار زانو شدم و زیر لب گفتم:
–خوابم نمیاد.
نوچی کرد.
–پس پاشو برو اون جا رو کاناپه بشین.
آخه این جا رو زمین بشینی مشکلی حل میشه؟!
سرم را زیر انداختم و از جایم تکان نخوردم.
پوفی کرد و دوباره شروع به قدم زدن کرد.
از این سر اتاق به آن سر اتاق، مدام میرفت و برمیگشت.
چند بار که این کار را کرد وسط اتاق ایستاد و زمزمه کرد.
–چقدر هوا گرمه. این جا تهویه نداره؟
به طرف پنجره رفت و بازش کرد. جلوی پنجرهها میله های ضخیمی بود که از یکدیگر فاصلهی کمی داشتند.
مایوسانه نگاهی به آنها انداخت و عقب رفت.
دوباره روی کاناپه نشست و خم شد و دست هایش را در هم گره زد.
چند دقیقه به همان حال ماند بعد سرش را خم کرد و نگاهم کرد.
من فوری نگاهم را از او دزدیدم و به زمین خیره شدم.
لحنش کمی مهربان شد.
–تو این گرما اون قدر شالت رو محکم بستی من جای تو احساس خفگی میکنم.
لب زدم.
–خوبه، راحتم.
دوباره بلند شد و مقابلم ایستاد.
–الان که به جز من این جا کسی نیست، بازش کن! نپختی از گرما؟
آخ که چقدر دلم میخواست از شر این شال راحت شوم، دیگر از گرما کلافه شده بودم. حرف دلم را می زد. ولی بیتفاوت گفتم:
–شما نگران من نباشید.
مکثی کرد و او هم رو به رویم چهار زانو نشست.
–تا کی می خوای این جا قنبرک بزنی؟ باید دنبال راه چاره باشیم.
نگاهش کردم و با بغض گفتم:
–اون قدر غصه تو دلمه که کار دیگهای نمیتونم بکنم.
نوچی کردم.
–استغفار کنی آروم میشی، بعدشم دعا کن از این مخمصه نجات...
حرفش را بریدم.
–من فقط خواستم به ساره کمک کنم. خبر نداشتم که این جا چه خبره. اگه شما میگفتی که قراره این جا بیاید، من اصلا پام رو این جا نمی ذاشتم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
يا مُحَمَّدُ، عِشْ ما شِئتَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ و أحبِبْ مَن أحبَبتَ فإنَّكَ مُفارِقُهُ وَ اعمَلْ ما شِئتَ فإنَّكَ مُلاقيهِ (📚كنز العمّال)
🔸️جبرئيل عليه السلام در مقام پند و اندرز به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:
اى محمّد! هر چه مى خواهى زندگى كن، سرانجام مى ميرى.
هر كس را مى خواهى دوست بدار، سرانجام از او جدا مى شوى
و هر كارى كه مى خواهى بكن، اما بدان كه آن را ديدار خواهى كرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸حجت الاسلام عالی
🔻 قاری قرآنی که جهنمی بود!!!
✖️«امام نباشد، به مقصد نمیرسیم»
💠زیاد استغفار کنید
🌷پیامبر اکرم (ص):
زیاد استغفار کنید در خانه ها و مجالستان ، سر سفره ها و در بازارهایتان و در مسیر رفت و آمدهایتان و هر جا که بودید (استغفار کنید) ، چرا که شما نمی دانید آمرزش خداوند چه زمانی نازل می شود.
📚مستدرک الوسائل،ج۵،ص۳۱۹
🌹🌹🌹🌹🪴☘🌴https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 راه ارتباط با عالم غیب
🔸 استاد مسعود عالی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔹تلنگری زیبا برای همه ما
عاشقان ولایت
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا.
ارائه تحلیلهای خبری.
ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری .
و....
ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/MP13491347
حرفت رو بطور ناشناس بزن
https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اشد مجازات برای شبکههای سازمانیافته مرتبط با دشمنان در موضوع رعایتنکردن عفاف و حجاب
🔹حجتالاسلام والمسلمین محسنیاژهای:
🔺دستگاههای امنیتی شبکههای پشت پرده ناهنجاری رعایت نکردن حجاب را شناسایی و معرفی کنند، دادستان ما آنها را به اشد مجازات خواهد رساند.
🔺دزدی، سرقت، اختلاس و ترک فعل ناهنجاری اجتماعی هستند رعایت نکردن عفاف و حجاب هم ناهنجاری اجتماعی است.
🔰غارنمکدان
غار نمکدان قشم بزرگترین غار نمکی جهان است و ۶۶۰۰ متر طول دارد. این غار در ۹۰ کیلومتری شهر قشم و ۲ کیلومتری ساحل واقع شده است.
#قشم
#غار_نمکدان
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
✅ ترامپ: اسرائیل توسط ایران نابود خواهد شد
انشاالله 🇮🇷
میانجیگیری عراق میان ایران و مصر
🔹پایگاه خبری العربی الجدید به نقل از منابع پلندپایه در عراق از دیدار نمایندگان مصر و ایران در بغداد در ماه مارس خبر دادند.
🔹یک مقام امنیتی عراق درباره سطح مشارکت دو کشور در این دور از گفتوگوها گفت: آنها امنیتی و دیپلمات بودند و در دیدار نخست جزئیات زیادی بررسی نشد و قرار است دیدار دوم مهم تر و عمیق تر باشد.
🇮🇷https://eitaa.com/ashaganvalayat
✍امام صــادق علیه السلام:
دعا پيوسته در حجاب است تا آن
گاه كه بر محـــمّد (ص) و خاندان
محمّد (ص) درود فرستاده شود.
📚ڪافــی جلد ۲ صفحه ۴۹۱
🦋 #الّلهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🦋
🦋 #اللهـمعجـللولیڪالفـرج 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
این یک نکته است که ما زندگی و #سبک_زندگی شهیدان را، برای جوانهایمان و نسلهای رو به آیندهمان تصویر و ترسیم کنیم.
🗓 ۱۳۹۵/۰۸/۲۶
#تقویم۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال عاشقان ولایت
✅ ترامپ: اسرائیل توسط ایران نابود خواهد شد انشاالله 🇮🇷
ولی این حرف باعث نمیشه ما یادمون بره با حاج قاسم چیکار کرد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
کانال عاشقان ولایت
🎥ترامپ: ما ۲ تریلیون دلار در عراق هزینه کردیم اما ایران عراق را به تصرف خود در آورده است لطفا کا
هنوز کجاش رو دیدی!!!
ایران قوی تر از اونی هست که تو قاتل حاج قاسم عزیز، تصورش رو می کنی 👊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨دقایقی پیش زلزله ای غرب استان (ملارد) تهران را لرزاند
📌 این زلزله کرج را نیز لرزاند
📍زلزلهای به قدرت 3.9 ریشتر در عمق 8 کیلومتری زمین، ملارد در استان تهران را لرزاند.
صبح امروز زلزلهای به بزرگای ۳.۹ در ملارد استان تهران رخ داد.
به گزارش ایسنا، شبکههای لرزهنگاری مرکز لرزهنگاری کشوری مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران در ساعت ۱۰:۲۸:۳۹ صبح امروز جمعه ۱۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۲ زلزلهای به بزرگای ۳.۹ در ملارد استان تهران را ثبت کردند.
مختصات این زمینلرزه که در عمق ۸ کیلومتری زمین رخ داده، ۳۵.۶۸ درجه عرض جغرافیایی و ۵۰.۹۲ درجه طول جغرافیایی ثبت شده است.
در این منطقه در شبانگاه ۲۹ آذرماه سال ۱۳۹۶ زمینلرزهای با شدت 5.2 ریشتر رخ داد و استانهای تهران و البرز را لرزاند؛ ضمن آنکه این رخداد لرزه در استانهای قم، قزوین، مرکزی و گیلان نیز احساس شده است.
در این منطقه، گسل ماهدشت در جنوب کرج و در غرب سامانه گسل شمال تهران کشیده شده که طول تقریبی آن ۱۰۰ کیلومتر است
اخبار تکمیلی تا دقایقی دیگر
✅ آماده باش پایگاههای هلال احمر استان تهران در پی وقوع زلزله
مدیرعامل هلال احمر استان تهران خبر داد
عمق اخلاق و دینداری جامعه ایرانی را دقیق قضاوت کنیم/ یورونیوز: طبق یک تحقیق جهانی، ایرانیها بالا تر از دیگر کشورها، حتی به همسایگی با ازدواجسفیدیها علاقهای ندارند/ نمودار زیر، جایگاه واقعی عشق پاک، عفت، اخلاق، خانواده و نشانه عمق منزجر بودن ایرانیان از این نوع زشتیها است.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴صدها شرکت با حقوق نجومی تاسیس کردهاند و زمانی که صحبت پرداخت میشود، میگویند ورشکستهایم/ مدیران پوسیده شما ورشکستهاند نه شرکتها
محمد وحیدی، نماینده بجنورد:
🔹 عجیب است که کلی شرکت، حول هلدینگهای صندوقهای بازنشستگی تاسیس میکنند و اعضای هیات مدیره آنها، حقوقهای آنچنانی میگیرند و زمانی که صحبت پرداخت میشود، میگویند ما ورشکسته هستیم. نقص اصلی در ساختار این شرکتها چه دولتی و خصولتی همین رویکرد و نتیجه کار آنهاست که اتفاقاً باید بیایند پاسخ دهند و به نظر من، شایسته این است که مجلس، بحث تحقیق و تفحص از صندوقهای بازنشستگی را در دستور کار خود قرار دهد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 سوئد حکم بازداشت هتاک به قرآن کریم را صادر کرد
🔹دفتر دادستانی مالمو در سوئد حکم بازداشت «راسموس پالودان» سیاستمدار دانمارکی-سوئدی را که چندی پیش اقدامی به هتک حرمت قرآن کریم کرده بود، صادر کرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
51.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨بررسی کارنامه و عملکرد فردوسیپور به صورت مستند!
#بفرستید_برا_متعصبین
مواردی که احتمالا دیدن آن برای خود فردوسی پور هم جذاب خواهد بود و یادآوری خیلی از خاطره هاست!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊میگویند
فرشته ها همیشه هستند
و برایت از خدا آرزوهای
زیبا تمنا میکننـد
🕊فرشته ی اول مادرت💖
🕊فرشته ی دوم پدرت💚
دستهایشان
آنقدر گرم است
قلبهایشان آنقدر بزرگ
است که با دعایشان
عاقبتمان بخیر میشود
🕊💚🕊💖🕊
🟩🟨🟩
┏━🍃💖🍂━┓
┗━🍂💖🍃━┛https://eitaa.com/ashaganvalayat🌴
سلام علیکم
💐💐🌹💐🌹💐💐
امروز جمعه به نام حضرت صاحب الزامان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است و همان روزی است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود ان شاء الله؛ پس باهم و به نیابت همه ذویالحقوق از حی و وفات یافته، آن حضرت را زیارت نموده عرض میکنیم:
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ*
*الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ*
*وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ*
*صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ*
*وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ*
*عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ*
*أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ*
*أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ*
*وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ*
*وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ*
*وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ*
*وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ*
*وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ*
*يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ*
*صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ*
*وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ*
*هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ*
*الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ*
*وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ*
*وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ*
*وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ*
*وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ*
*وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ*
*فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى*
*صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ*
*وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.*
ترجمه یا متن زیارت حضرت به فارسی:
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که رهجویان به آن نور ره مییابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود، سلام بر تو ای پاکنهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم و به دوستی تو و خاندانت بهسوی خدا تقرّب میجویم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میکشم؛ و از خدا درخواست میکنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت و از شهدای در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید میرود و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران و از سوی خدا به پذیرایی و پناهدهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزهات.https://eitaa.com/ashaganvalayat
#جرعهای_از_معرفت
💠 حاج اسماعیل دولابی رحمة الله
🔹 از حدیث کسا، ادبِ صحبت کردن با فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید. وقتی میخواهید از منزل خارج شوید، اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید.
🔹 وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرونِ در استغفار کنید و صلوات بفرستید، هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید و با روی خوش داخل [خانه] شوید. اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند.
کمال زن و مرد در این است🍁🪴🌴🌹https://eitaa.com/ashaganvalayat