eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.6هزار دنبال‌کننده
32.5هزار عکس
36.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو جالب از انهدام سامانه پدافندی بوک ام ۱ توسط پهپاد انتحاری و انفجار موشک های پدافندی 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو دیدنی از تمرینات نظامیان گروه شهید آبشناسان کاوه (گاشاک) یگان رهائی گروگان و مبارزه با تروریسم شیر صحرا و لذت ببرید 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺اینفوگرافی از ویژگی موشک های سوپرسونیک پ‌ن: پهپاد کرار را فرض کنید مجهز به موشک سوپرسونیک :) ! 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺ناوچه دنا به موشک‌های پدافندی عمود پرتاب مجهز می‌شود ناوچه دنا که به تازگی از ماموریت دریانوردی 8 ماهه در قالب ناوگروه گ برگشته است، بزودی به تسلیحات جدید از جمله موشک‌های پدافندی عمود پرتاب مجهز می‌شود. شناورهای نیروی دریایی ارتش پس از هر ماموریت و در هر دوره مشخص به تجهیزات به روز و جدیدی مجهز می‌شوند. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️معرفی اسوه های عاشورا ▪️بصیرت دینی داستان دوازدهم؛ بریر بن خضیر همدانی 🔹‌ الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ╭┈───────🦋࿐
🔻پیش‌بینی چهار میلیون زائر در اربعین حسینی/ استفاده از اتوبوس‌های پاکستانی ممنوع است 🔹️ رئیس پلیس راهور فراجا: طبق پیش‌بینی‌ها بیش از چهار میلیون زائر را در مراسم اربعین امسال خواهیم داشت. طبق پیش بینی‌ها بیش از ۹۴ درصد زائران با انتخاب مسیر زمینی با استفاده از حمل و نقل عمومی یا وسائل نقلیه شخصی به سفر عتبات عالیات خواهند رفت. 🔹سردار هادیانفر بر ممنوعیت استفاده از اتوبوس‌های پاکستانی تاکید کرد و گفت: این اتوبوس‌ها به دلیل مغایرت شکل فرمان، عدم پیوستن به کنوانسیون‌های راهنمایی و رانندگی و فقدان برخورداری از بیمه بین‌المللی همچنین سطح ایمنی و استاندارد ممنوع است. ♻️👇🏻 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🇮🇷🏴🇮🇷https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار حاج قاسم سلیمانی: اگر همه عالم از شرق و غرب و اهل سنت و یهودیان و مسیحیان بیایند، نمی‌توانند در برابر شیعیان بایستند، چون این یک امر الهیست... 🔹صحبت‌های شهید سلیمانی در جمع گروهی از فرماندهان حشدالشعبی عراق قبل از عملیات آزاد‌سازی کرکوک از داعشیان 📌این فیلم اخیرا در شبکه الحدث تلوزیون عربستان سعودی پخش شده است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای کاندیدایی که با مدرک جعلی در انتخابات مجلس رای آورد 🔹سخنگوی شورای نگهبان: در دوره‌ های قبلی انتخابات مجلس مدرک تحصیلی یکی از کاندیداها که پذیرفته شده بود، اصالت لازم را نداشت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تهران تایمز: آمریکا به طالبان پیشنهاد داده در مقابل ناامن کردن ایران، پولهای بلوکه شده افغانستان را آزاد می‌کند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ناراحتی مجری مزدور اینترنشنال از ناتوانی انگلستان در رویارویی با ایران: 🔹این شرم‌آور است، کشوری که زمانی آن امپراطوری گسترده را داشت، اکنون نتواند جلوی سپاه پاسداران بایستد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 ببینید اینترنشنال چه خبر بوده و مخالفان جمهوری اسلامی راجع بهش چی میگن!! آنها آبرو باختند، بوق‌های خودشان را از دست دادند و رسوا شدند! 📡 البته ما به خوبی می دانیم که تقسیم کار جدید صورت گرفته!!! 🚨نکته؛این افراد را از اینترنشنال جدا و برای آنها به اسم حمایت از ایران ابرو خریده اند تا در شبکه جدید وابسته به سیا و ام ای سکس فعالیت کنند. مشخصا به زودی یک شبکه جدید تلویزیونی بر علیه ایران راه خواهد افتاد. ✍سالاری 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ با وام بانکی نمی‌توانید مردم را به اربعین بفرستید؛ این پول شرعا حرام است. ⛔️ مراسم اربعین را با وام حرام آلوده نکنید. 🔶 از حرف درست باید حمایت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 دل ما پشت سرت کاسه ی آبی شد و ریخت ....💔 امروز  خیلی صداشون کنید _ حتما مارو میشنون😔🌸 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 وقتی که مسئله محسن حججی حیثیتی میشه حزب الله لبنان یه کاری میکنه میاد میگه که آقا ما یه سری اسیر داعشی داریم ومیخواستیم این ها رو با برخی از چهره ای خاص خودمون معاوضه بکنیم بعضی از این اسرا را میاوریم پای کار وارد گفت گو با داعش میشیم که این اسرا رو بهشون تحویل بدیم در قبال پیکر محسن حججی تا این جاشو سید حسن نصرالله میاد جلو کارو پیگیری میکنه به لحظه تحویل پیکر که میرسه ،یکی باید از ایران میرفته ، و این کار ،بسیار کار اولا حساسی بوده دوما شما داشتی میرفتی توی دهن یه سری گرگ وحشی که اینا هر جنایتی کردن هیچیشونم قابل اعتماد نبوده... و این کار بزرگ را شهید حاج مهدی نیساری انجام میدهد... 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭222‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی نگاهم به روی مرد روبرویم که به سمتم خم شده بود خیره ماند. قمیسی کرم رنگ به تن و شلواری پارچه ای و گشاد به پا داشت. دستاری سفید رنگ به دور سرش بسته بود. ریش پر، صورت آفتاب سوخته، نگاهی مهربان و لبخندی که همیشه باعث شادی دلم می شد. احمد بود. اول با دیدنش وحشت کردم. من هیچ وقت او را به این شکل ندیده بودم. احمد کت و شلوار پوش حالا لباس های روستایی و محلی پوشیده بود. صورتش بسیار آفتاب سوخته و لاغر شده بود. در حالی که از ترس نفس نفس می زدم دست روی قلبم گذاشتم و گفتم: این چه سر و وضعیه .... ترسیدم احمد روبرویم نشست و گفت: خوبی؟ چرا این جا خوابیدی؟ به دور و برم نگاه کردم و پرسیدم: تنهایی؟ کی اومدی من نفهمیدم؟ با چی اومدی؟ احمد در حالی که بر می خاست دست مرا گرفت و مرا هم بلند کرد و گفت: این قدر خوابت سنگین بود از صدای موتور هم بیدار نشدی لباس های خیس عرقم را کمی تکان دادم و گفتم: خواب نبودم غش کرده بودم از گرما بیهوش شدم دارم می پزم _چرا نرفتی داخل؟ به احمد نگاه دوختم و گفتم: من زیر سقفی که محرمم نباشه نمیرم احمد از حرفم لبخند رضایت زد و گفت: شرمنده ام واقعا. تا ظهر منتظر بودم آقا غلام بیاد با موتور بیاییم. وگرنه وسیله نبود که بیام رو بروی احمد ایستادم و سیر نگاهش کردم و گفتم: اشکالی نداره خیلی خوشحال شدم خودت اومدی دنبالم. دلم خیلی برات تنگ شده بود. اشک در چشمم حلقه زد و با بغض گفتم: دیگه داشتم از دلتنگی جون می دادم. احمد به رویم لبخند زد و با صدای آرامی گفت: منم دلتنگت بودم. به منم این روزا خیلی سخت گذشت. الان دیگه نباید بغض کنی گریه کنی دیگه پیش همیم به سمت طویله اشاره کرد و گفت: بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدش باید راه بیفتیم بریم لباس هایم را جلو کشیدم و خودم را باد زدم و گفتم: گرسنه نیستم فقط اگه بشه جایی این لباسا رو در بیارم احمد خندید و گفت: لباسات رو چرا در بیاری؟ سر به زیر انداختم و گفتم: محمد امین گفت ساک و بقچه دستم نگیرم که کسی بهم مشکوک نشه برای همین همه لباسام رو روی هم پوشیدم احمد با تعجب گفت: تو این گرما چند دست روی هم پوشیدی؟ سر تکان دادم و گفتم: آره .... دارم می پزم از گرما ... بیا زودتر بریم احمد دوباره به سمت طویله اشاره کرد و گفت: بیا بریم تو طویله لباسات رو در بیار این چه کاریه آخه ... حالا خودت میومدی لباسات رو بعدا میاوردن برات چادرم را کمی جلو کشیده بودم تا آفتاب به صورتم نخورد و در حالی که از گرما و هم از بوی طویلهذحالم بد شده بود گفتم: محمد امین گفت این جوری بیام گفت معلوم نیست کی بتونن لباسا و وسایلم رو به دستم برسونن. احمد در طویله را هول داد و گفت: من شرمندتم. به خاطر من این همه اذیت شدی /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭223‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی در حالی که از شدت حالت تهوع دل و روده ام به هم می پیچید و اشک در چشمم جمع شده بود گفتم: فدای سرت ... چند قدمی جلو رفتم که دیگر از شدت تهوع نتوانستم راه بروم. دستم را به دیوار گرفتم و سر جایم ایستادم. احمد کنارم ایستاد و پرسید: خوبی؟ خواستم برای بهتر شدن حالم نفس عمیق بکشم ولی همین بو حالم را بد می کرد و به یک باره بالا آوردم. کنار دیوار خم شده بودم و فقط عق می زدم. احمد کنارم ایستاد و پرسید: چی شد؟ ... خوبی؟ در حالی که از شدت تهوع نفس نفس می زدم و دست و پایم می لرزید گفتم: خوبم .... این بو حالم رو به هم ریخت احمد با ناراحتی سر تکان داد و گفت: ببخش واقعا که مجبور شدی بیای این جا با دستمال پارچه ای که از کیفم بیرون کشیدم دور دهانم را پاک کردم و گفتم: چیز مهمی نیست ... الان بهترم. احمد در آهنی نزدیکم را باز کرد و گفت: بیا برو این جا لباسات رو در بیار به داخلش نگاهی انداختم. فضایی کاملا تاریک و البته با بوی شدید پِهِن (مدفوع) گاو.
_اینجا برم؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره ... منم همین جا جلوی در می ایستم. نگاهی به داخلش انداختم و گفتم: خیلی تاریکه ... _اگه می ترسی باهات بیام داخل؟ سر تکان دادم و گفتم: نه ... نمی ترسم. پا به درون آن اتاقک تاریک و بد بو گذاشتم جز نوری که از لای در به داخل می آمد سیاهی مطلق بود و از ترس چشم بستم. احمد را صدا زدم و کیف و چادرم را به دستش دادم و چشم بسته در حالی که زیر لب آیه الکرسی می خواندم سریع لباس هایم را در آوردم. تمام لباس هایم بوی عرق گرفته بودند. در همان تاریکی لباس هایم را تا زدم و درون چارقدی که از کیفم بیرون کشیده بودم گذاشتم و مثل بقچه گره اش زدم. بقچه را زیر بغلم زدم و بعد از پوشیدن چادرم دوباره از طویله بیرون زدم و به بیابان پناه بردم. احمد کمی پیش جوان حمزه نام ماند و با او صحبت کرد و بعد همراه آقا غلام سوار بر موتور سه چرخه بیرون آمدند. همراه احمد پشت موتور سه چرخه نشستیم. راه طولانی بود و آقا غلام، مرد میانسال آفتاب سوخته با لهجه ای که کمی با لهجه مشهدی متفاوت بود بلند بلند با احمد حرف می زد. من زیاد متوجه نمی شدم چه می گوید. هوا تاریک شده بود و ما هم چنان در راه بودیم. به جز صدای موتور و صدای حیوانات وحشی صدای دیگری در این مسیر خاکی و طولانی به گوش نمی رسید. از شدت تکان خوردن های موتور سه چرخه تمام بدنم درد گرفته بود. بالاخره بعد از دو سه ساعت موتور توقف کرد. خودم را به احمد نزدیک کردم و پرسیدم: رسیدیم؟ احمد در حالی که پایین می رفت گفت: نه ... پیاده شو این جا مسجده نماز می خونیم باقی راه خطرناکه صبح میریم. با کمک احمد پیاده شدم. مسجد اتاقکی شاید ‭7-8‬ متری بود که جز زیلویی پوسیده و پاره، یک فانوس و چند مهر چیز دیگری در آن نبود. آقا غلام قبل از ما وارد مسجد شد. فانوس را روشن کرد و پنجره ها را باز کرد. هوای داخل مسجد بسیار گرم بود و دم داشت. آقا غلام به احمد گفت: یک دبه آب پشت موتوره برید وضو بگیرید بیایید نماز بخوانید. همراه احمد رفتم. دلم نمی خواست حتی یک قدم از او دور شوم. احمد دبه آب را برداشت و گفت: بیا بریم اون پشت راحت باشی در اطرافم هر چه چشم چرخاندم دستشویی ندیدم. پرسیدم: مستراح کجاست؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭224‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد دستارش را از سر برداشت و در حالی که آن را باز می کرد و مثل شال روی شانه اش می انداخت گفت: مستراح نداره وار رفته گفتم: یعنی چی؟ مگه میشه؟ احمد خندید و گفت: بیابونه دیگه کسی نیست بخواد مستراح بره. همین مسجدم خدا خیرش بده هر کی ساخته و وقف کرده برای دستشویی باید بری پشت درختی، پشت سنگی کلافه گفتم: وای نگو احمد مگه میشه؟ احمد با خنده گفت: حالا که شده به سمتی اشاره کرد و گفت: بیا بریم اونجا یه چند تا درخت هست. هر چند اصلا دلم نمی خواست ولی به اجبار راضی شدم. دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: پس بی زحمت دبه رو بده احمد جلو آمد و دستش را دور کمرم پیچید و گفت: خودم میارم برات هم قدم با او به راه افتادم. چه قدر دلم برای هم قدم شدن با او، برای لمس او تنگ شده بود. چند متری درخت ها که رسیدیم روبرویش ایستادم و گفتم: دستت درد نکنه دبه رو بده _گفتم که برات میارم. _آوردی دیگه دستت درد نکنه حالا برو ... احمد خندید و گفت: قربون خانم خجالتیم برم من ولی نمیرم .... شما برو کارت رو بکن من این جا هستم از خجالت داغ شدم و گفتم: احمد، جان من اذیت نکن ... برو دیگه ... آدم خجالت می کشه احمد با خنده محکم بغلم کرد و گفت: نمیرم قربونت برم ... خطرناکه تو این بیابون تنهات بذارم. چقدر دلم برای این آغوش تنگ شده بود. من هم او را بغل گرفتم که احمد با شیطنت گفت: خدا خیر بده به هر کی واسه مسجد مستراح نساخت ... خودش از حرف خودش خندید. با تعجب در تاریکی نگاه به او دوختم و پرسیدم : برای چی؟ احمد صورتم را بوسید و گفت: سبب خیر شد به هوای مستراح ما بیاییم این جا و بعد این همه دوری رفع دلتنگی کنیم
دلم برای صدات، برای حرفات، برای لبخندات، برای تک تک کارات تنگ شده بود. سرم را به سینه اش گذاشتم و گفتم: منم دلتنگت بودم. همه دلتنگت بودیم. بدون تو انگار همه چی کم بود. حال دل همه مون بد بود. نبودنت، ندیدنت خیلی سخت بود احمد. برای من یه جور ... برای پدر و مادرت یه جور ... برای خواهرت ... با یادآوری زینب آه کشیدم و سکوت کردم. احمد مرا از آغوشش فاصله داد و با غم پرسید: حال مادرم خیلی بده؟ با غصه گفتم: حال دلشون داغونتر از حال جسم شونه. خیلی دلتنگتن _راست میگن زینب دیگه نمی تونه حرف بزنه؟ سر به زیر گفتم: خودش ترجیح میده کمتر حرف بزنه. احمد آه کشید و گفت: خدا منو نبخشه که باعث این اتفاقات شدم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭224‬‬/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭225‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی دست احمد را گرفتم و گفتم: اصلا این طور نیست. تو مقصر نیستی. هیچ کس تو رو مقصر نمی دونه _به خاطر کارای من ساواک ریخت تو خونه حاج بابا و این اتفاقات افتاد _از کارایی که کردی پشیمونی؟ ... قبل از این که احمد پاسخی بدهد گفتم: تو هر کاری کردی برای اسلام بوده برای ایمان و اعتقاداتت بوده کاری رو کردی که بهش باور داشتی از این که به خاطر باور هات جنگیدی و مبارزه کردی پشیمونی؟ احمد نفسش را بیرون داد و گفت: حتی یک لحظه هم پشیمون نبودم و نیستم. حتی یک لحظه هم حاضر نیستم از ادامه این راه و از مبارزه دست بردارم _پس وقتی به درست بودن مسیری که انتخاب کردی و توشی ایمان داری پس هیچ وقت برای هیچ اتفاقی نباید احساس گناه کنی اتفاقی که برای مادر و خواهرت افتاده تلخه ولی اقتضای مبارزه با طاغوت همینه به قول آقاجانم وقتی ما ادعای شیعه بودن داریم هر روز توی زیارت عاشورا به امام حسین میگیم بابی انت و امی پدر و مادرم فدات، هر روز دو بار تو زیارت عاشورا میگیم إنّی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم فقط این اذکار نباید لقلقه زبون مون باشه. باید تو عمل هم نشون بدیم تو دوستی مون با دوستای اهل بیت و دشمنی مون با دشمنای اهل بیت ثابت قدمیم و حاضریم مثل خود امام حسین مثل اهل بیت عزیز ترین کسای زندگی مونم به خاطر راه اسلام و راه اهل بیت فدا کنیم. من این چند وقت هر روز به مادرت سر می زدم دلتنگت بودن ولی ازت ناراحت نبودن حتی بهت افتخار می کردن می گفتن راهت حقه می گفتن بعد این جریان به این که تو توی راه حق و توی راه اسلامی و این مبارزه درسته ایمان آوردن احمد آه کشید و گفت: اینا رو برای دلخوشی من میگی؟ دستش را فشردم و گفتم: به جان خودت که برام عزیزترینی اینا رو من با گوشای خودم شنیدم که خواهرت گفت. هم مادرت هم خواهرت برات نامه دادن و بهم گفتن هر وقت رفتی پیش احمد بده بهش. نامه ها تو کیفمه رفتیم تو مسجد بهت میدم بخونی احمد آه کشید و گفت: خدا کنه همین طور باشه ... فکر اتفاقی که برای مادر و زینب افتاده دیوونه ام کرده. هر روز و هر شبم عذاب وجدان دارم ... کاش می شد برم دیدن شون ... انگشتانم را میان انگشتان مردانه او که حالا به شدت زبر و خشن شده بود جای دادم و گفتم: ان شاء الله به زودی میری ... اونا حال شون خوبه ... نگران شون نباش فقط دعا کن براشون ... سخت تر از همه درداشون همین دلتنگیه تو این قدر خوب بودی و هستی که وجودت عین بهشته و نبودنت عین جهنم مطمئن باش به زودی با دیدنت خوب میشن در آن تاریکی نمی شد حالت چهره احمد را دقیق ببینم. می دانستم ناراحت و غمگین خواهر و مادرش است. برای این که کمی حال و هوایش را عوض کنم گفتم: این روزا دلتنگ همه بودی، تو فکر همه بودی، تو فکر فسقلت هم بودی؟ احمد دست روی شکمم گذاشت و گفت: الهی قربونش برم ... مگه میشد یه لحظه به این فسقل و مامانش فکر نکنم. فرزندم با تماس دست احمد شروع به حرکت کرد. احمد با ذوق خم شد و شکم برجسته ام را بوسید و گفت: الهی قربونت برم بابایی ... الهی قربون تکون خوردنات برم به شکمم دست کشید و گفت:
ماشاء الله چه بزرگم شده ... از حرف احمد خجالت کشیدم و از خجالت سر به زیر شدم /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭226‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد سرم را بوسید و گفت: برو کارت رو بکن زودتر بریم از نماز غافل شدیم. دبه را از دستش گرفتم و به پشت درخت ها رفتم. بعد از نماز کمی از نان و پنیری که آقا غلام تعارف کرد خوردیم. آقا غلام دراز کشید خوابید. آهسته از احمد پرسیدم: مگه میشه تو مسجد خوابید؟ احمد که کنارم نشسته بود و با شالش خودش را باد می زد آهسته گفت: مکروهه ... حرام نیست _ما هم باید این جا بخوابیم؟ احمد آهسته گفت: جای دیگه ای نیست. سختم بود در فاصله کمی از مرد نامحرم بخوابم. آهسته گفتم: پیش چشم نامحرم که نمیشه دراز بکشم بخوابم احمد به رویم لبخند زد و گفت: سرت رو بذار رو پای من چادرتم بکش روی خودت بخواب. من حواسم هست قبل این که آقا غلام بیدار شه بیدارت می کنم. بخواب نگران چیزی هم نباش معذب بودم اما خسته تر از این بودم که بتوانم در برابر خواب مقاومت کنم. به حالت جنینی دراز کشیدم و چادرم را روی بدنم کشیدم. در حالی که سرم روی پای احمد بود و صورتم را نوازش می کرد به خواب رفتم. زمین سفت و هوا گرم بود و خواب راحتی نداشتم. هر موقع چشم باز می کردم احمد را هم چنان بیدار می دیدم. عذاب وجدان گرفتم که به خاطر من و آرامشم بیدار مانده است. با تکان های دست احمد بیدار شدم که گفت: رقیه جان ... پاشو نزدیک اذانه. سر جایم نشستم و بدن خشک شده ام را کمی کش و قوس دادم. همراه احمد دوباره به دل بیابان زدیم. آب کم بود و به سختی باید هم برای طهارت و هم وضو استفاده می کردیم و کمی آب هم برای آقا غلام کنار گذاشتیم. احساس می کردم همه وجودم نجس است. با طلوع فجر صادق احمد اذان گفت و نماز خواندبیم آقا غلام هم از خواب بیدار شد و بعد از خوردن باقیمانده نان و پنیر قبل از طلوع آفتاب سوار موتور سه چرخه شدیم و به راه افتدیم. راه بسیار ناهموار بود و تکان های موتور اذیتم می کرد. بالاخره بعد از چندین ساعت آثار یک آبادی از دور نمایان شد. از احمد پرسیدم: بالاخره رسیدیم؟ احمد سر تکان داد و گفت: این جا روستای آقا غلام شون هست ما باید بریم رووستای بعدی از ابن جا تا روستای بعدی یک ساعتی راهه فکر این که یک ساعت دیگر هم بخواهم پشت موتور سه چرخه بنشینم کلافه ام کرد. این جا کجا بود که احمد آمده بود. چرا نمی شد در خود شهر مشهد مخفی شود و این همه راه دور أمده بود؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞این سکانس از فیلم موقعیت مهدی را مسئولین باید هر روز ببینند تا بدانند برای رسیدن به میز مسئولیتشان از چه مسیری گذشته اند. 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید سوسیس چه بلایی سر گیاه گوشت خوار میاره! 🔹به بدن خودمون رحم کنیم و از همین الان مصرف فست فود ها را کنار بگذاریم 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 اوپنهایمر؛ دانشمندی که نابودگر دنیا شد 🔹‌ ۱۸ مرداد سالروز حملۀ اتمی آمریکا به ناکازاکی است؛ درست ۳ روز بعد از حمله به هیروشیما. 🔹خالق آن بمب‌های اتمی دانشمندی به نام اوپنهایمر بود که این روزها فیلمی از زندگی او روی پردۀ سینماهای دنیاست. 🔹‌ اما اوپنهایمر که بود و چه شد که خودش را نابودگر دنیا نامید؟ 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞سفیر حقیر انگلیس اگر «ماهی گیری از آب گل آلود» تصویر بود، بی گمان تصویر «سایمون شرکلیف»، سفیر انگلیس در ایران بهترین تصویر این مثل معروف ایرانی بود. 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️قدام ستودنی تیم ملی فوتبال ساحلی کشورمان✌🇮🇷 اما یکسری فقط بلدن از بیت المال به اون فوتبالیست هایی که حتی سرود ملی هم نخوندن، بذل و بخشش کنن... h 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ آدمهای مشهور شهر من 🔹‌ همونهایی که زندگی هاشون،طرز فکرشون و عقایدشون روی زندگی خیلی ها تاثیر گذاشته ودنبال روی اونا هستند و زندگی شون رو میبازند به پای کسانی که فقط به چشم مشتی دلار به طرفدارانشون نگاه میکنند 🔹‌ برای زندگی تون ارزش قائل باشید 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj