فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 اپل ویژن پرو، تحولی که گفته میشود باید با گوشیهای همراه و تلویزیون خداحافظی کرد.
هم اکنون قیمت آن 3500 دلار است.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻 در یمن حتی اگر خواستید وزن خود را هم اندازه بگیری محکوم هستید به اینکه از مقامات سعودی، صهیون و آمریکایی نفرت داشته باشید...
دم یمنی ها گرم
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 این فیلم مربوط به لحظه ی آزادسازی نبل الزهرا است
میپرسد: درست میگویند برای پول آدمی ؟
اینکه میگویند : دولت ایران شما را مجبور کرده است ؟
آقا کسی هست اینجا دولت ایران مجبورش کرده باشد؟
رزمنده افغانستانی میگوید : من پول و ماشین و خانه داشتم. شنیدم داعشی ها گفته اند حرمین را ویران میکنند پیگیر شدیم بیاییم.
یک هفته هم دوندگی داشتیم تا بیاییم.
آمدیم تا امنیت را تامین کنیم.
ما وظیفه داریم صدای هر مظلومی شنیدیم بیاییم
چه فرقی دارد برادران شیعه ما در کجا در خطر باشند.
وظیفه ماست بیایید کمکی باشیم
دلشان را شاد کنیم.
شادی اینها شادی ما
پیروزی اینها پیروزی ماست
لشکر با افتخار فاطمیون 💪
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
. بسمه تعالی
سلام
خدا قوت
✍م.سالاری
🚨زنگ خطر برای کودکان و نوجوانان
💫با عنایت به تعطیل شدن شبکه سلطنت طلب #من_وتو
خیلی ها از این مهم بسیار سر خوش و شاد هستند و این امر را دستاوردی برای راهبرد عملیاتی و اطلاعاتی کشور می دانند.
البته که تعطیلی این شبکه به خودی خود عالی و باعث مسرت است.
ولی از آنجا که این امر در شرایط فعلی نامانوس و غیر طبیعی می باشد باید در باره آن به ژرف نگریست....
⚡️موضوع اصلی آن است که این شبکه در حال بازنگری در ماموریت خود و دریافت پول از کارفرمایان جدید و همچنین تغیر ماهیت و سوئیچ کردن از پهلوی شوی به کودکان و نوجوانان و زدن بنیان خانواده می باشد.
💥بعد از اتفاقات عجیب در کشور عزیزمان ایران در دوران نه چندان دورمانند؛
🔴اجرای سند۲۰۳۰ در یک مقطع(هرچندکوتاه)
🟠ولنگاری فضای مجازی
🟡ساخت فیلمهای دور از شان جامعه مسلمان و مذهبی کشور و پخش از سینمای خانگی
🟢بی بند و باری اجتماعی و ترویج مسائل غیر مذهبی و اجتماعی همچون بی حجابی و تبلیغ مواد مخدر و مشروبات الکلی و روابط غیر مدنی اجتماعی
و بسیاری از موارد دیگر...
در ساخته های معدودی از بلاگرها و سینماگران...
🔥حالا مسئولیت تخریب افکار آینده سازان این مملکت به دست اندرکاران شبکه من و تو سپرده شده است.
بودجه های کلانی بابت کار روی افکار نسل آینده ایران جان 🇮🇷 به آنها پرداخت شده.
افرادی که در ضمینه کودکان و اجرای طرحهای ضد خانواده همراه نبوده اند با دلایل مختلف به شبکه های دیگر کوچ کرده و گلچینی از فاسدترین آنها با لباسهای رنگی و صحبتهای جذاب و
تیم رسانه ای با یک اسم جدید و رنگ و لعاب و نیروی جوانتر و جذاب تر و با تولید محتوا بر اساس سند ۲۰۳۰. سکس کودکان. همجنس گرایی.سکس محارم. روابط نامشروع.مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی و نشانه گرفتن کانون خانواده و موارد بزه دیگر
سعی در تخریب آینده سازان این مملکت و ایجاد شکاف بین جامعه مذهبی و متعهد به خانه و خانواده حال حاضر با فرزندان و آینده سازان این مملکت دارند.
💥یادمان باشد که این امر،در پرتو حمایت چندین کشور مثل آمریکا و انگلیس و فرانسه و کانادا و حمایت فکری رژیم صهیونیستی و حامی مالی آنها یعنی صعودی در حال کلید خوردن است.
✨شاید شروع کار این شبکه با اسمی جدید و کارتونهای جذاب و به روز برای کودکان و نوجوانان برای جذب حداکثری باشد.
اما به زودی به سمت کارتون ها و محتواهای غیر ارزشی و غیراجتماعی و غیر مذهبی وارده،سوق داده خواهد شد.
و پس از مدت کوتاهی نقاب از چهره برداشته و محتواهای براساس سند ۲۰۳۰ و همان مواردی که امروز در مدارس کشورهای غربی و آمریکا تدریس می گردد ،تغیر ماهیت خواهد داد.
📢هشدار ما به همه اقشار جامعه و خصوصا کسانی که از ماهواره جهت سرگرمی و پیگیری فیلم و سریال و سرگرمی بهره می برند،این است که؛
شاید تا امروز فقط جهت پر کردن اوقات فراغت و آگاهی از اخبار و اطلاعت به روز از ماهواره بهره می بردید.
ولی باید با هوشیاری و در زمان راه اندازی این شبکه و دریافت فرکانس آن، احساس خطر نموده و از دیدن این شبکه و استفاده از برنامه های آن برای سرگرمی دلبندان خود(دختران و پسران)بپرهیزید و آن را سم مهلکی برای آیندگان بدانید .
💐در پایان عرض می کنیم:
دوستان خطر بسیار جدی است.
آیندگان قرار است تامین کننده امنیت و اقتصاد و سیاست و حفظ کیان و آبروی خود و این کشور عزیز باشند،
با دیدن و رصد برنامه های مستعجل و ترویج کننده فرهنگ مسموم غرب چه از این شبکه و یا هر منبع دیگری،در ویرانی و تکه تکه شدن وطن و حراج غیرت و ابرو و ناموس و خانواده گام بر نداریم .
و من الله التوفیق
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش می شد یک لحظه هایی رو یک دقیقه بیشتر نگه داشت
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدارک رو ارائه دادم😂
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راننده ماهری بود👌👌
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انفجار مهیب در توکیو، منجر به اختلال در حرکت قطارها شد
🔹رسانه های ژاپنی امروز یکشنبه از وقوع انفجار در یکی از ایستگاههای قطار شهر توکیو خبر دادند که در اثر آن حرکت قطارها برای ساعاتی متوقف شد و مسئولان ژاپنی مجور به تخلیه مسافرین شدند
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚽️ مسئله فلسطین، مسئله باشرف هاست
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️باورتون میشه این دلقکا بااین حرکات موزون ادعامیکنن بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی هستن؟؟؟
🔹فازشون چیه دقیقا؟
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مستندی کوتاه که فقط در یک روز بیش از سه میلیون بازدید گرفت | از بی حجابی تا برهنگی در ایران
🔹تکان دهنده از وضعیت بی حجابی کشور!گلایه های برخی بانوان تهرانی از بی حجابی های اخیر!
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️تو پایتخت نیکاراگوئه که یه کشور کاتولیکه یه خیابون رو به اسم "غزه" نامگذاری کردن تا همیشه یاد مظلومیت این مردم بمونن؛ اونوقت طرف مسلمونه میگه غزه به ما چه؟!
🔹مسلمون شناسنامه ای نباشیم...
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت عباس چایی خور و تاثیر چای امام حسین (ع)
#شب_زیارتی_سیدالشهدا
#التماس_دعا
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👇تقویم نجومی دوشنبه👇
✴️ دوشنبه 👈16 بهمن / دلو 1402
👈24 رجب 1445 👈 5 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🗡فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه السلام " 7 هجری قمری "
🐪 بازگشت جعفر طیار از حبشه " 7 ه"
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛حتما اول صبح صدقه پرداخت شود تا از نحوست آن در امان باشید.
🚘سفر:مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظور مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر نیست:
📛فروش حیوان.
📛فروش طلا و جواهرات.
📛قرض و وام گرفتن و دادن.
📛مسهل خوردن.
📛و نونوار کردن خوب نیست.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب: (شب سه شنبه) فرزند بسیار مهربان و سخاوتمند است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث اصلاح امور می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث دفع صفرا می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
May 11
43.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 حمله امریکا و ۷ کشور به یمن / عراق با ۹ موشک پایگاه آمریکا را زد / حمله یمن به ناو آمریکا
#شبنامه / تحولات فلسطین / حمله آمریکا و هفت کشور دیگر به یمن / پاسخ یمن و حمله به کشتی های عبوری و ناو های دشمن / مقاومت عراق ۹ موشک به پایگاه آمریکاییها در سوریه شلیک کرد / بیانیه مهم ارتش فلسطین: ۴۰ خودرو دشمن منهدم شد
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌸﷽🌸
✍ با عرض سلام و صبح بخیر و به امید قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران در ماه رجب
🌱ذکر روز دوشنبه🌱
🌺 یا قاضی الحاجات 🌺
⬅️ تاریخ: شانزدهم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با بیست و چهارمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
⬅️ مناسبت :
🍁سالروز انتصاب مهندس بازرگان طی حکمی از سوی امام خمینی به عنوان نخست وزیری دولت موقت در سال۱۳۵۷
🍁سالروز فتح خیبر توسط حضرت امیر المومنین علیه السلام (۷ه-ق)
🌲السلام علیک یا حسن بن علی (علیه السلام)
🌲السلام علیک یا حسین بن علی (علیه السلام)
☀️ حدیث روز☀️
🌴امام حسین(علیهالسلام)فرموده اند:
✍ برآوردن حاجت و برطرف كردن مشكلات مردم به دست شما، از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منت گذاری و اذیتِ آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید."💐
📚بحار الانوار، ج۷۴،ص۳۸
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)"
⬅️ هدیه به ارواح مطهر حضرتشان و جمیع🌹شهداء صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
☝️🎥چهار ذکر فوق العاده ...
#استاد_عالی
مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است. کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس، اين طنابها براي چيست؟
🔥جواب داد: براي اسارت آدميزاد. طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند.
مرد گفت: طناب من کدام است ؟
🔥ابليس گفت: اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم.
مرد قبول کرد.
🔥ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
Batool Lashkari:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۱۳۵
علی اکبر صبح زود خودش را رساند تا هر چه زودتر خانواده اش را راهی کند. دست بلند کرد تا زنگ را فشار دهد که در باز شد. نگاهی به چهره خندان حسین کرد و زود سلام کرد.
حسین با او دست داد و گفت: علیک سلام! این وقت صبح اینجا چکار میکنی؟
علی اکبر شرمنده گفت: اومدن که زودتر خانوادمو راهی کنم!
حسین با همان لبخند همیشگی، ابرویی به هم کشید و گفت: این وقت صبح؟ بذار بیدار بشن، صبحانه بخورن، بعد تصمیم می گیرن برن یا نه!
علی اکبر گفت: خیلی زحمت دادیم بهتون!
حسین گفت: زحمتی نیست. من صبحانه رو حاضر کردم، هر وقت بیدار شدن به محسن یک کمکی بده. من برم که دیرم شده!
علی اکبر دست روی چشم گذاشت و کمر سرش را خم کرد: چشم! حتما! به سلامتی کجا میرید؟
حسین برادرانه او را در آغوش گرفت: چشمت بی بلا! دارم میرم سرکار! دو سه ماه دیگه میام! ببینم تو این دو سه ماه جواب قطعی می گیری یا نه! با محسن هماهنگ باش! البته شما که سفارشی هستی و همه هواتو دارن!
علی اکبر چیزی از قسمت پایانی حرف های حسین متوجه نشد. تشکر کرد و خداحافظی را با نگاهی که به راهی که حسین میرفت تمام کرد.
حسین ساکش را از دسته گرفته بود و با بی خیالی روی شانه اش انداخته بود. سرش پایین بود اما قدم هایش محکم!
#############
حنانه سر سجاده اش هنوز گریه می کرد و احمد با غم نگاهش می کرد. سالها شاهد این اشک ها بود. شاهد داغی که هرگز سرد نشد اما نتوانست او را خم کند.
بلند شد و به سختی کنارش روی زمین نشست. حنانه نگران گفت: احمد آقا! چرا روی زمین نشستین؟ پاتون درد میگیره!
احمد دست حنانه را گرفت: فدای سرت! این اشکهای تو کی تموم میشه؟
حنانه گفت: دور از جون بچه ام، بدون حسین می تونی آرامش داشته باشی که ازم انتظار آرامش داری؟ علی فقط بچه ام نبود، همه کسم بود! سالهای سال همه دار و ندارم بود!
احمد گفت: هر بار حسین میره، همین بساط رو داری! محسن میره همین بساطه! اسماء میره همین بساطه! اصلا به فکر خودت نیستی! به فکر قلبت! به فکر چشمهات! به فکر من! حنانه حسین که نرفته جنگ! چرا بی تاب میشی؟
حنانه سرش را روی شانه احمد گذاشت و چشم بست: این بار دردم فقط رفتن حسین نیست!
احمد دستی به سر حنانه اش کشید: پس چی شده؟ اسماء رو نمی خوای شوهر بدی؟ باشه، خودم ردشون می کنم!
حنانه آرام مشتی به پای احمد زد و گفت: نخیرم! خیلی پسر خوبیه! کاش علی بود! اگه علی بود الان باید بالای مجلس می نشست. الان خودش باید می رفت خواستگاری و خواستگار جواب می کرد برای بچه هاش! احمد آقا! دلم علی رو می خواست دیشب! بشینه کنارت و درباره داماد و کارش و زندگیش سوال کنه! به اسماء لبخند بزنه و آرومش کنه! دلم خیلی چیزا براش می خواست! بچه ام خیلی خوب بود احمد آقا!
احمد آهی از ته دل کشید: می دونم! علی تک بود! حیف بود برای این دنیا!
حنانه گفت: دلم براش تنگ شده!
احمد گفت: مهمون ها که رفتن، میبرمت پیشش! الان هم پاشو و دست و روت رو آب بزن، دل اسماء و محسن و خون نکن!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادر 💖
قسمت۱۳۶
_ بچه تو بازم برگشتی که! دو روز خونه بند نمیشی؟
حسین خندید و جواب داد: بو هایی میومد که منو کشوند دوباره!
_ بوی حلوای تو نیست! یکم به مادرت رحم کن!
حسین با اعتماد به نفس گفت: مادرم شیر زنه! عین سه تامون رو هم برای این نظام بده، خم به ابروش نمیاره!
_ تو هم خجالت نکش و سو استفاده کن!
حسین وسایلش را جابجا کرد و گفت: اگه کم بذارم ازم ناراحت میشه! من میرم پیش حاجی! اگه می خوای بری خونه برو، من جات هستم.
###########
علی اکبر با محسن دست داد و به اسماء سلام کرد. محسن گفت: من یکم اون ور تر میشینم، شما حرف هاتون رو بزنید.
محسن رفت و کنار مزار شهید نشست. قرآن جیبی اش را در دست گرفت و مشغول تلاوت شد.
علی اکبر همراه اسماء کنار قبر شهید نشستند. اسماء دستی بر قبر کشید و بعد با دستمالش قبر را خاک روبی کرد.
علی اکبر گفت: خوب هستید؟
اسماء جواب داد: الحمدالله.
علی اکبر: خداروشکر. ممنون وقت گذاشتید.
اسماء: خواهش می کنم.
علی اکبر: این شهید عزیز و شاهد می گیرم برای حرف هام. می خوام مطمئن باشید به صداقتم. میدونم بعضی از آدم ها برای رسیدن به خواسته هاشون دروغ میگن، یا واقعیت رو جور دیگه ای نشون میدن. اسماء خانم شما خانواده من رو دیدید. وضع مالی هم، خب چطور بگم من درآمد خوبی دارم تقریبا اما پدر مادرم پشتوانه من نیستن. تا جایی هم که بتونم دستشون رو می گیرم. همه خواهر برادرام همین طور هستن. کم و زیاد دنبال مال حلال میدویم. من رو با این خانواده می پذیرید؟
اسماء: قبل از جواب به این سوالتون اجازه بدید من چیزی رو براتون توضیح بدم.
علی اکبر: بفرمایید. سراپا گوشم!
اسماء: پدرم رو که دیدین؟
علی اکبر: بله. شیفته مرام و مروتشون شدم.
اسماء: لطف دارید. پدر جانباز هستن، علاوه بر از دست دادن پاشون، خب مشکلات دیگه هم دارن که می گذریم. مادرم سالها قبل از دنیا اومدن ما، دستشون مشکل پیدا کرد و دست راستشون از کار افتاده. ما از بچگی یاد گرفتیم دست و پای پدر و مادرمون باشیم. در ثانی ما تو سن بالای اونها دنیا اومدیم و کمی باید مراعات سن و سالشون رو هم بکنیم. سالهاست که طریق زندگی ما سه نفر همینه! من نمی تونم از پدر مادرم دور بشم چون بعد از ازدواج هم باید وظایفم رو انجام بدم. شما می تونید بپذیرید؟
علی اکبر سر به زیر لبخندی زد: مشکلی ندارم. من بخاطر شرایط کاریم مجبورم تهران بمونم. نزدیک خونه پدر مادرتون که باشید خیال من راحت تره! خب حالا شما جواب بدید.
اسماء: منم مشکلی ندارم! حق پدر مادرتون رو ادا کنید!
علی اکبر: خداروشکر فعلا مشکلی پیش نیومد. فقط یک مسأله مهم میمونه که بعد از قطعی شدن جواب شما، عرض می کنم. حالا شما سوالی دارید؟
اسماء: من نمازم رو اول وقت می خونم!
علی اکبر متعجب گفت: خدا قبول کنه! این سواله الان؟
اسماء: بله! یکی از دوستام که نماز اول وقت می خونه، شوهرش مسخرش می کنه! تازه بدتر از اون ماه رمضونه که دائم غر میزنه باید سر سفره باشی! این خیلی مهمه!
علی اکبر هم جدی جواب داد: حق با شماست. گاهی رفتار های کوچیک می تونه مشکلات بزرگ درست کنه. من هم همیشه سعی می کنم نمازم اول وقت باشه. خوبه که مواظب هم باشیم برای از دست ندادن نماز اول وقت!
اسماء: هیئت هم خیلی دوست دارم. برای رفتن که دوست دارم همسرم اونقدر اهل این باشه که من رو هم پای خودش کنه!
علی اکبر: خداروشکر این هم حله! بعدی؟
اسماء: هر ماه بخشی از درآمدمون رو میداریم برای مراسم جمعه آخر ماه.
علی اکبر سوال کرد: درآمدمون یعنی چی؟ من و شما؟
اسماء لب گزید و بیشتر سرش را پایین انداخت: نه! من و داداشام منظورم بود.
علی اکبر پرسید: مراسم خاصیه؟
اسماء: مراسم همون شهیدی که عکسش تو اتاقم بود.
علی اکبر لبخندی زد: پس منم هستم انشالله! سوال بعدی؟
اسماء: زیارت هم خیلی دوست دارم.
علی اکبر: خداروشکر چون من یکهو هوای زیارت به سرم بزنه باید برم! حتی یک شبه!
اسماء: داداشام رو خیلی دوست دارم. خیلی با هم اخت هستیم. خیلی وابسته ایم.
علی اکبر: من هم تو چند دیدار شیفته برادراتون شدم. انشالله که من رو به رفاقت قبول کنن!
اسماء: داداش حسین خیلی قبولتون داره! داداش محسن هم همینطور.
علی اکبر: لطف دارن به من. شغل آقا حسین چیه؟
اسماء: استخدام سپاه شده. تو قرارگاه خاتم الانبیاء. الان سر پروژه سد سازی هستن. مرخصی هم که میاد میره شرکت دوستاش کمی کمک میکنه بهشون.
علی اکبر ابرو درهم کشید و گفت: مطمئنید؟
اسماء: بله. چطور مگه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۱۳۷
علی اکبر: هیچی!
فکر کنم برای امروز کافی باشه.
آقا محسن چپ چپ نگاه می کنه!
محسن بلند گفت:
اسم خودم رو شنیدم! چی گفتی!
علی اکبر آرام خندید و اسماء لبخندش را پشت چادرش پنهان کرد.
علی اکبر بلند شد و گفت:
همه حرف های ما رو گوش دادی دیگه؟
محسن خندید و گفت:
آخه حرف های شما شنیدن داره؟
این میگه نظر شما درباره دعای کمیل چیه؟
اون میگه نظر شما درباره هیئت حاج محمود چیه؟
دوباره اون یکی میگه نظر شما درباره وقت نماز چیه؟
دوباره...
علی اکبر حرفش را برید:
بسه داداش!
کاملا فهمیدم همه حرف هامون رو شنیدی!
دوباره همه خندیدند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۱۳۸
محسن ماشین را پارک کرده و پیاده می شود. روز شلوغی داشت. خسته بود و کمی آرامش خانه را می خواست. صدای زنی که از کنارش بلند شد، او را از خیال خانه بیرون آورد.
_ سلام
محسن آرام سلامش را پاسخ داد و گذشت و وارد خانه شد. حنانه با لبخند مهربانانه اش سلامش داد و صورتش را بوسید: خسته نباشی عزیزم.
محسن با تمام خستگی اش پاسخ می دهد: خسته نیستم که! بیچاره ام! در مونده ام!
حنانه می گوید: خدا نکنه! چه حرفیه می زنی!
محسن می خندد و جواب می دهد: بیچاره و درمونده عشق تو ام مامان خانم!
صدای اسماء آن دو را متوجه خود می کند: زبون نریز آقا محسن! بگو به اون دختره چی گفتی که دو ساعته وسط کوچه خشک شده زل زده به در خونه ما!
محسن متعجب پرسید: کدوم دختر؟
اسماء دست به کمر می زند و می گوید: همون که قبل باز کردن در از کنارش رد شدی! چی گفتی که وسط کوچه خشک شده؟
محسن متعجب گفت: هیچی! سلام کرد، جواب دادم همین.
اسماء خندید و حنانه گفت: چی شده اسماء؟
اسماء مادرش را از پشت سر بغل کرد و چانه اش را روی شانه اش گذاشت، به محسن نگاه کرد و با لبخند گفت: پسرت دل دختر همسایه رو برده انگار!
محسن اخم کرد: برای دختر مردم حرف در نیار! گناهه بچه!
حنانه بدون توجه به حرف محسن گفت: کی رو میگی؟
اسماء توضیح داد: خونه رو به رویی! چند بار با مادرش اومدن روضه. اسمش فکر کنم فاطمه باشه. تازه دیپلمش رو گرفته.
حنانه و اسماء روی مبل نشستند و محسن را که هاج و واج مانده بود تنها گذاشتند.
محسن قبل از رفتن به اتاقش گفت: اصلا فکر زن دادن من رو نکنید! اگه راست می گین دست حسین رو بند کنید شاید دو روز موند تو تهران!
وارد اتاق شد. لبخندی به عکس علی زد: سلام خان داداش! امروز هوامو داشتی!؟من که هواتو داشتم!
بعد روی تخت حسین نشست و به علی گفت: این حسین هم خیلی بی معرفت شده ها! وقتی نیست انگار گم کرده دارم تو این اتاق! خوبه که تو هستی! خوبه که تو با معرفتی داداش بزرگه!
علی با همان لبخند نگاهش می کرد و آرامش را به قلبش هدیه می کرد.
#################
علی اکبر گوشی را را جا به جا کرد و گفت: دوبار دیگه با برادرش رفتیم بیرون صحبت کردیم. اختلاف نظری نداشتیم که بزرگ باشه. من که خوشبین هستم به جواب مثبت. دعام کن مامان! خیلی خیلی، بیشتر از همیشه، دعام کن.
و دعای مادر دلش را آرام می کرد. دعای مادر شجاعتش را بیشتر می کرد. تماس را قطع کرد و مشغول کارش شد.
نمی دانست واکنش اسماء به شغلش چه خواهد بود اما دلش قرص بود که حسین هوایش را خواهد داشت! و بیشتر دلش به خدایی قرص بود که قدم به قدم با او بود و شهید خوابهایش که باز هم فراموش کرد نامش را از اسماء بپرسد. باید مزار او را پیدا می کرد. الفتی در قلبش با او داشت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۱۳۹
دستی به لباس هایش کشید و خود را در آینه نگاه کرد. لبخندی زد و از اتاق خارج شد. خم شد و کفش هایش را به پا کرد. وقتی صاف ایستاد زمزمه کرد: الهی به امید تو!
امروز محسن تماس گرفته و خواسته بود همدیگر را ببینند.
زنگ در خانه را فشرد و منتظر ایستاد. صدای اسماء که در گوشش پیچید لبخندی زد و سرش را پایین انداخت.
اسماء: کیه؟
علی اکبر: علی اکبر هستم. با آقا محسن قرار داشتم.
اسماء: سلام آقای ترابی. محسن طبقه پایین هست. بفرمایید، منتظرتون هستن.
در با صدای تیکی باز شد و علی اکبر آرام گفت: ممنون.
وارد شد و در واحد پایین را باز دید. محسن را صدا زد.
علی اکبر:آقا محسن!
محسن از سرویس بهداشتی خارج شد. پاچه شلوار تا زده و فرچه ای که در دستانش بود نشان می داد که مشغول شستن بوده.
محسن: سلام. خوش اومدی. بیا کمک که این دفعه هم حسابی تنها گذاشته منو این داداش حسین.
علی اکبر گیج پرسید: چکار کنم؟
محسن لبخند زد: هیچی! جاروبرقی رو بردار و قشنگ همه جا رو جارو بکش تا من اینجا رو تمیز کنم و بیام. بعد میریم سراغ باقی کارها!
علی اکبر به محسن که در را بست نگاه کرد و جاروبرقی را که وسط سالن بود برداشت. نمی دانست محسن چرا برای تمیز کردن خانه به او زنگ زده!
اسماء حبوبات پاک شده را کنار گذاشت و گفت: مامان! بجای این غذاهای هر ماه، بهتر نیست پولش رو بدیم به مستحقش؟
حنانه عینکش را که برای پاک کردن حبوبات زده بود، برداشت به اسماء نگاه کرد: خسته شدی؟
اسماء خندید: نه مامان! این چه حرفیه؟ میدونی من چقدر این کار رو دوست دارم! فقط برام سواله!
حنانه جواب داد: این غذا و مراسم جای خودش رو داره، اون کمک هم جای خودش رو داره! هیچ کدوم نباید جای اون یکی رو بگیره!
اسماء گفت: آخه این کار شبیه شعاره! شبیه اینه که انگار میگی من رو نگاه کنین چقدر خوبم!
صدای احمد از پشت سرش آمد: بعضی کارا حکم شعار داره! مثل نماز که باید به جماعت باشه و پیدا! مثل روزه! مثل حج!مثل حجاب! اینها نشون میده ما مسلمانیم! یک جاهایی باید اعتقاداتت رو عیان کنی! یک جاهایی هم پنهان! مثل نماز شب! اما مراسم گرفتن برای امام حسین (ع) و اطعام دادن، یک شعاره! نشون دهنده شادی و غم ما برای اهل بیت هست و اینکه ارادت ما به چه کسانی هست. ما باید نشون بدیم که هنوز پای درد عاشورا هستیم. باید نشون بدیم که غدیر چقدر برای ما ارزشمنده و بخاطر لطفی که خدا به ما کرده، جشن و سرور بر پا کنیم. و کمک های پنهان هم حتما باید باشه! خانواده های آبرومند رو نباید بی آبرو کرد برای دوقرون پول! به این فکر کن شاید اون مستحق حتی تو خونه اش نمک نداشته باشه،یا آب نداشته باشه، نمی دونم، شاید گازش قطع باشه و نتونه غذا بپزه. شاید اصلا زمینگیر باشه! یک ظرف غذای آماده که میره دم خونه ها، ممکنه خیلی کار ها کنه! مثلا کسی که فکر می کنه خدا تنهاش گذاشته رو بیدار کنه که خدا هرگز آفریده اش رو رها نمی کنه! گرسنه ای رو سیر کنه یا یتیمی رو شاد! اسلام پر از شعاره برای اینکه پشت به هم بایستیم! از هم یاد بگیریم! ائمه ما، علاوه بر کمک های نیمه شبشون، علاوه بر
کمک به سائل و محروم، علاوه بر وقف و آبادانیشون، سفره غذاشون پهن بود و در خونه هاشون باز! صبح تا شبشون خدمت به خلق برای خدا بود و شب تا سحرشون عبادت خدا و دعا برای خلق خدا! از شعار دادن نترس دخترم! شعار خوبه! اونی که بد هستش، اونی که نکوهش شده ظاهر سازیه! غذا دادن برای اینکه مردم بگن چه آدم دست به خیریه! کمک کردن بخاطر دیده شدن توسط مردم! برای پز دادن! برای تماشای مردم! نیتت مهم دخترم! این غذا رو، این مراسم رو برای چی انجام میدی؟
صدای زنگ در بلند شد. اسماء بلند شد و شانه پدر را بوسید و گفت: برای اینکه خدا ببینه منو که خودم رو برای حبیبش، خسته می کنم!خدا ببینه که حبیبش محبوب منه!
و از اشپزخانه خارج شد و بعد از دقایقی بلند گفت: خاله آرزو اومده!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت ۱۴۰
حنانه و احمد در کنار در همراه اسماء به استقبال آرزو ایستادند. آرزو با لبخند وارد شد و اول به آغوش حنانه رفت. حنانه مادرانه در آغوشش کشید و از ته دل گفت: خوش اومدی دخترم!
آرزو هم آرام او را بوسید و جواب داد: دلم خیلی براتون تنگ شده بود.
احمد جوابش را داد: بخاطر همین این همه دیر به دیر میای؟
آرزو از آغوش حنانه بیرون آمد و با لبخند محجوبش به احمد پاسخ داد: سلام. من که همش مزاحمم!
احمد هم جواب داد: علیک سلام دخترم. خونه خودته! میدونی که چقدر اهالی این خونه دوستت دارن!
آرزو کلید ماشین را سمت اسماء گرفت و گفت: یکم وسیله برای مراسم امشب گرفتم. پسرا هستن؟
بعد به احمد گفت: منم به این خونه و آدماش وابسته ام!
بعد نگاهش به عکس علی روی دیوار افتاد و جواب اسماء برایش چون زمزمه ای شد: محسن پایینه. میدم بهش کلید رو.
اسماء چادرش را سر کرد و رفت. حنانه دستش را پشت آرزو گذاشت و گفت: برو داخل دخترم. دم در چرا ایستادی؟
آرزو چادرش را مرتب کرد و گفت: بریم آشپزخونه که از کارها عقب نمونیم!
حنانه تعارف کرد: حالا بیا بشین یک کم! اسماء بیشتر کارها رو انجام داده.
آرزو وارد آشپزخانه شد: در کدبانو بودن اسماء جان که شکی نیست. دلم میخواد من هم کمک کنم. راستی جواب خواستگارشو دادین؟
حنانه گفت: دستت درد نکنه دخترم. فعلا داره فکراشو میکنه. اما به نظرم جوابش مثبت باشه!
آرزو لبخند زد: انشاالله که خیره. امشب چی میدین؟
حنانه اشاره ای به حبوبات کرد و گفت: آش میدیم.
آرزو پلاستیک بزرگ پیاز را برداشت و گفت: پس پیازاش رو من درست میکنم!
حنانه کنار آرزو نشست و گفت: اسماء میاد درست میکنه. زحمت نکش.
آرزو گفت: با من تعارف نکنین دیگه! مگه دخترتون نیستم؟
حنانه سر آرزو را بوسید و گفت: تو آرامش قلب منی دخترم!
آرزو به پهنای صورت لبخند زد. بعد از دقایقی گفت: یاس داره بر میگرده. دیشب گفت بلیطش رو اکی کرده! تا یک ماه دیگه برمی گرده!
حنانه هم لبخند زد: چشمت روشن!خداروشکر. درسش تموم شد؟
آرزو گفت: نه هنوز تازه وارد دانشگاه شده. میخواد بره آمریکا اما قبلش میخواد بیاد ایران. کلاسهاش شروع بشه دیگه معلوم نیست کی بتونه بیاد.
حنانه گفت: حالا چرا آمریکا؟ این همه سال پیش عمه اش بود که! کجا بود؟
آرزو گفت: برلین بود. آلمان! چه میدونم! میگه بابا آمریکا درس خونده من هم میخوام برم آمریکا اما عمه اش گفت، چند تا از دوستاش با هم درخواست دادن و رفتن. اون هم تنها شد دوباره! باباش هم دل به دلش میده!
حنانه گفت: هر چی خیره! حالا بذار بیاد ببینیش بعد چند سال!درسش هم تموم بشه برمی گرده.
آرزو آهی کشید و گفت: بعید میدونم بچه ای که این همه سال اون ور زندگی کرده، برگرده اینجا! نباید میذاشتم بره! هیچ چیزی یاس رو به اینجا وصل نکرده!هیچ علاقه ای نداره.
اسماء زنگ واحد پایین را زد و صدا کرد: داداش محسن!
علی اکبر صدایش را شنید و دم در آمد: سلام.
اسماء بیشتر رو گرفت و عقب تر ایستاد: سلام. داداش محسن هستن؟
علی اکبر هم سر به زیر گفت: رفتن انباری. الان میان. شما خوب هستید؟
اسماء خواست جواب بدهد که صدای محسن آمد: چیزی شده؟
اسماء به محسن نگاه کرد و گفت: خاله آرزو اومده. کلید ماشین رو داد که وسایلی که آورده رو در بیاری. کلید را که از روی دست با چادر گرفته بود به سمت محسن گرفت و گفت: من دیگه برم بالا.
محسن گفت: صبر کن وسایل رو بردارم کلید رو ببر بالا که گم نکنم.
علی اکبر هم کفشش را به پا کرد و به کمک محسن رفت.
محسن قابلمه سنگینی را بلند کرد و گفت: خاله بازم حلوا درست کرده؟
اسماء با چادرش بیشتر صورتش را پوشاند و لبخندش را پنهان کرد: میدونی که همیشه میفرسته!
محسن خندید: خدا شانس بده!
علی اکبر بسته های خرما و بیسکوئیت را برداشت. محسن خندید و گفت: این ماه چه خبره مگه؟
بعد ماشین را قفل کرد و کلید را به اسماء داد: تشکر کن از خاله.
اسماء رفت و علی اکبر لب گزید. محسن گفت: چیه داداش؟
علی اکبر گفت: نگفتی چه خبره اینجا! کسی فوت شده؟
محسن خندید: فوت که شده اما این مراسم رو هر ماه داریم. روضه میگیریم، جشن باشه جشن میگیریم. کلا هر ماه این طبقه دورهمی داریم.
علی اکبر گفت: قبول باشه. خب زودتر میگفتی برادر من!
محسن خندید: تو میخوای داماد این خونه بشی و هنوز نمی دونی تو این خونه چه خبره؟
علی اکبر جواب داد: میخوام داماد بشم! فوضول محله که نمی خوام بشم!
محسن گفت: بابا با ادب! بیا بریم این حلوا ها رو بسته بندی کنیم و باقیشو بزنیم بر بدن که این حلوا خوردن داره! هیچ کس حلوا به این خوشمزگی درست نمیکنه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۱۴۱
حسین خسته بود، زخم پایش هنوز کمی اذیتش می کرد. زنگ خانه را فشرد و با صدای آرام مادر، تمام خستگی را همانجا زمین گذاشت و با نشاط گفت: منم مامان!
حنانه دکمه را زد و در باز شد: خوش اومدی عزیز دل مادر!
حسین سعی کرد سریع از پله ها بالا رود و درد پایش را نادیده بگیرد. حنانه جلوی در منتظرش بود. حنانه در آغوش حسینش گم شد. عطر تن مادر را به جان کشید و حنانه هم هوای تن پسرش را استشمام کرد. دلتنگی های مادر هیچ گاه تمامی ندارد. شاید از زمانی که در بطنش رشد میکردی یاد گرفته که تو بخشی از وجودش هستی. عادتی که سالهای سال هم بگذرد ترک نمی شود. حتی اگر تو در آغوشش باشی، چیزی در عمق وجودش طاقت دوری ندارد. انگار هر چه تو را در آغوشش می فشارد، هر چه تو را نفس میکشد، هر چه تو را میبوسد باز هم دلتنگ است. دلتنگ تویی که از وجودش بودی و روزی از او دل کندی!
حسین با پای دردناکش آنقدر حنانه را در آغوشش نگه داشت تا آرام شود. تا رفع دلتنگی کند. هم خودش هم مادر بی قرارش! آنقدر محو دلتنگی بودند که متوجه باز شدن در و صدای دو دختری که از پله ها بالا می آمدند هم نشدند.
اسماء با ذوق گفت: داداش حسین!
چند پله باقی مانده را دوید و خود را در آغوش حسینی انداخت که با صدای او از آغوش مادر بیرون آمده بود: سلام وروجک خانم!
سر اسماء را بوسید و اسماء خودش را بالا کشید گونه های آفتاب سوخته برادر را بوسه باران کرد: چقدر لاغر شدی داداش! کجا بودی اینقدر سوختی!
حسین خندید و بازوهای اسماء را گرفت و کمی او را از خود دور کرد: اما تو خیلی بهت ساخته نبود من! خوشگل تر از همیشه!
اسماء خندید و صدای دختری از راه پله توجه همه را به خود جلب کرد. حسین سرش را که از روی غریزه می رفت که بچرخد، کنترل کرد.
دختر گفت: منم خوش اومدم دیگه! اینقدر تحویل نگیرید بابا! خونه خودمه، تعارف نکنم!
از پله ها بالا آمد و مقابل حسین ایستاد و با لبخند گفت: تو حسینی؟بالاخره اومدی؟ این حنانه جون همش از تو میگه!
حسین سرش را پایین انداخت و بالا نیاورد. عادت به نگاه مستقیم به زنهای نامحرم نداشت و حجاب این دختر هم مناسب نبود.
دختر خودش را از پهلو خم کرد و سرش تقریبا وارونه مقابل صورت حسین قرار گرفت و با لبخند گفت: من یاس هستم! یاس صدر! تو هم مثل محسن و علی اکبر معنوی هستی؟
حسین نگاهش را چرخاند و سلام آرامی گفت.
اسماء خندید و بازوی یاس را عقب کشید و گفت: بیا عقب اذیت نکن داداشمو! معنوی نه خانم دانشجو بعد از این! مذهبی! باید بگی مذهبی هستی؟
با تعارف حنانه وارد خانه شدند. حسین به اتاقش رفت ولی صدای یاس را می شنید که می گفت: چقدر حسین بامزه هست! قیافش شبیه احمد بود.
حنانه با خنده گفت: دختر زشته این حرف ها! دختر که از این حرف ها نمی زنه!
یاس بلند خندید و حسین در اتاق را بست. مقابل عکس علی ایستاد و گفت: سلام خان داداش! احوال شما؟
عکس علی را بوسید و بعد مقابل عکس حضرت آقا ایستاد و سلام نظامی داد. نگاهش را به عکس داد و گفت: در رکابیم فرمانده!
صدای حرف زدن بلند و خنده های یاس تا اتاق هم می آمد. حسین در اتاق ماند تا هم آنها راحت باشند هم خودش کمی استراحت کند. روی تختش دراز کشید و دستش را روی چشم های گذاشت.
دقایقی بعد در باز شد و اسماء با سینی همراه استکانی چای و خرما و ظرفی میوه وارد شد.
آرام روی میز تحریر گذاشت و خواست بی صدا خارج شود که حسین گفت: بیدارم!
دستش را از روی چشمش برداشت. اسماء گفت: بمیرم برات! خیلی خسته ای. بخواب تا شام رو حاضر کنم. برم به این دختره بگم ولوم رو بکشه پایین!
حسین به عکس علی نگاه کرد و گفت: دختر خاله آرزو هستش؟
اسماء هم به قاب عکس نگاه کرد و گفت: آره!
آهی کشید و رفت و حسین به علی گفت: یعنی می تونست برادرزاده من باشه اون دختر؟
علی از درون عکس لبخند می زد و حسین هم به حرف خودش خندید!
،🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادر 💖
قسمت۱۴۲
صدای اذان چشم هایش را باز کرد. بعد از دو ماه به خانه آمده بود و خوابیدن در آرامش خانه، عجیب به او چسبیده بود. روی تخت که نشست، در تاریک و روشن اتاق محسن را دید که به او نگاه می کند.
محسن، حسین را در آغوش گرفت و گفت: چه عجب! راه گم کردی برادر من!
حسین خندید و با شوخی به شانه اش زد: سلامت کو بچه؟
محسن او را محکم به خود فشرد و پر از دلتنگی گفت: سلام بی معرفت!
حسین آرام شانه های برادرش را نوازش کرد و گفت: باید عادت کنی به نبودن من!
محسن اخم کرد و از آغوش حسین بیرون آمد و شاکی گفت: منظورت چیه؟ من عادت نمی کنم! گفته باشم!
حسین دست دور شانه محسن انداخت: بریم که نماز دیر شد.
محسن در اتاق را کمی باز کرد و یاالله گفت.
بعد رو به حسین توضیح داد: دختر خاله آرزو اومده.
حسین سری به دانستن تکان داد و گفت: دیدمش، هنوز هست؟
محسن با شنیدن صدای بفرمایید اسماء در را کامل باز کرد و گفت: آره، یک هفته است اینجاست! خونه خودشون نمیره!
حسین لبخند زد و گفت: چرا؟ چون از بچگی از خونه بیرونش کردن؟
محسن شانه ای به ندانستن بالا انداخت و صدایی از گوشه پذیرایی بلند شد: بالاخره یکی فهمید من چرا اون خونه رو دوست ندارم!
حسین و محسن ایستادند. اسماء گفت: یعنی چی یاس؟
یاس مغموم زانوهایش را بغل گرفت و گفت: اون خونه رو دوست ندارم. بابامو دوست ندارم. من نمی خواستم برم، من رو به زور فرستادن، انگار جاشون رو تنگ کرده بودم. دوست ندارم اونجا باشم اما هیچکس منو نمیفهمه. من آویزون نیستم که این مدت اینجا هستم. اینجا همه منو دوست دارن. با اینکه اذیت میشین اما دوستم دارین.
حنانه چادر نمازش را درست کرد و گفت: معلومه دوستت داریم دختر قشنگم. پدر مادرت هم دوستت دارن! اونها برات بهترین رو می خواستن.
اسماء کنار یاس نشست و او را در بغل گرفت: تو برای خاله آرزو خیلی مهمی یاس. اون تو رو خیلی دوست داره.
یاس بغض کرده گفت: می دونم خودم اما من بچه بودم! خیلی سخت بود. خیلی سخته. تو این همه سال، یک بار هم بابا نگفت برگرد! نگفت بسه دیگه بیا خونه. اون خونه رو دوست ندارم دیگه! خونه ای که توش زیادی بودم. حسین هم فهمید منو بیرون کردن.
حسین نگاهش جایی دور از یاس بود که جواب داد: منظور من رو بد برداشت کردید. من یادمه رفتنتون رو. شما با گریه از بغل خاله آرزو در اومدید. یادمه دکتر شما رو با چه سختی از خاله جدا کرد و برد. بعد رفتنتون تا مدتی خاله اصلا حالش خوب نبود. دکتر هم تا اسمتون میومد بغض می کرد. اما پدر مادر ها گاهی بخاطر بچه هاشون، آینده و موفقیتشون مجبور میشن از خودشون بگذرن. دکتر هم فکر می کردن رفتن برای شما بهتره. از خودگذشتگی پدر مادرتون رو پای دوست نداشتن نذارین! بذارین به حساب زیادی دوست داشتن. بجای فرار از اون خونه و خاطراتش و حس های بد و خوبتون، برین و نشون بدین اگه نرفته بودین، اگه مجبور به رفتن نمیشدین، چقدر همه چیز بهتر میشد.من فقط منظورم به سخت جدا شدنتون از اون خونه بود! من رو ببخشید. حلالم کنید!
یاس همانطور که زانوهایش را در بغل داشت، سرش را کج روی پایش گذاشته بود و حسین را نگاه می کرد. لبخندی بر لبانش نشست و گفت: من رو دوست داشتن؟
اسماء جواب داد: معلومه که دوست داشتن!
حنانه ادامه داد: تا مادر نشدی، پدر مادرت رو قضاوت نکن!
حسین با اجازه ای گفت و همراه محسن شد تا وضو بگیرند که یاس صدایش زد: حسین!
حسین ایستاد و یاس گفت: از تو ناراحت نشدم! اما چون برات مهمه میگم که حلال کردم!
حسین لبخند زد و تشکر آرامی کرد و دوباره گام برداشت.
یاس گفت: حسین خوشگل نیست اما خوش تیپ و مهربون و باحاله!
اسماء گفت: اینطوری درباره پسر ها حرف نزن! بده دختر! خجالت بکش.
یاس متعجب گفت: چرا؟ من که تعریف کردم!
اسماء گفت: اینجا دخترا از پسرا تعریف نمی کنن!
یاس: پس چکار می کنن؟
اسماء بلند شد و گفت: حیا می کنن دختر! من برم نمازمو بخونم.
یاس گفت: حسین هم نماز می خونه؟
اسماء ابرویی بالا انداخت و گفت: با اون چکار داری؟
یاس جواب داد: ازش خوشم اومده!
اسماء لب گزید و گفت: خدا رحم کنه به حسین با تو!بی خیال حسین شو یاس! حسین با پسرای اون ور خیلی فرق داره.
یاس بلند شد و گفت: خب فرقش باحاله دیگه. من برم نمازشو نگاه کنم!
اسماء با تعجب گفت: مگه نماز نگاه کردنیه؟
یاس شانه ای بالا انداخت و به دنبال حسین و محسن به سمت اتاق رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 فکر میکنم این مردک خودش هم از امروز خودش شرمنده است
نمیدانم چرا
درباره ی دیگرانشان چنین حسی ندارم
اما احساسی به من میگوید او هم خودش وقتی به متنی که میخواند فکر میکند ، خودش را جرثومه ای غیرقابل تحمل و بی پدر و مادر می پندارد....
حس شرم آوری است
اینگونه به وطن لگد بزنی و بخشی از سنگرِ بی تمرکز کردن ایرانی ها شود.
خدا را شکر که خائنین را سرافکنده کرد.....
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺