eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.3هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
36.8هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
پوشه رو ازش گرفتم....فقط ی طراحی!!! داشتم به طراحی مانتوی زمستانی اش نگاه میکردم که بلند گفت: _ 15 تا طراحی شیوا؟؟؟ + آره خوب .... صدای زنگ مدرسه مانع ادامه حرفم شد ... دست حنانه رو گرفتم و با هم به سمت صف حرکت کردیم که یکی از بچه ها به اسم «نهال قاسمی» که به گفته بچه‌ها دختر زور گوییه _ بچه‌ها یکی از طراحیاتون رو بدید به من حنانه اما مودبانه جوابش را داد : + سلام نهال جان متاسفم ولی من فقط یه طراحی کردم ولی شیوا 15 تا طراحی داره که باید از خودش اجازه بگیری _ من کاری ندارم باید به من یه طراحی بدید عصبی شده بودم ولی خونسرد گفتم : + ببخشید نهال خانم من زیر همه یه طراحیام رو امضا زدم حنانه ادامه داد : + فعلا با اجازه و بعدش دست منو گرفت و با هم به سمت صف حرکت کردیم... خانم معلم طراحی های زیبای بچه ها رو به دیوار کلاس زد و روبه نهال با حالت عصبی گفت : _ طراحی تو کجاست قاسمی ؟ نهال چشم غرّه ای به من و حنانه رفت و با حالت طلبکارانه ای گفت : + حوصله کشیدنش رو نداشتم خانم معلم اما کم نیاورد و مثل خودش جواب داد : _ پس منم حوصله نمره گذاشتن ندارم و بعد قدماش رو به سمت دیواری که طراحی ها رویش را پوشانده بودن تند تر کرد .... زنگ تعطیلی به صدا در آمد و من و حنانه با آرامش به سمت در میرفتیم که نهال جلومون سبز شد . دست راستش را آورد بالا و با شتاب به سمت من آورد و تو گوشم خوابوند. سَد اشکام کم کم داشت ترک میخورد، جای دستش روی صورتم قرمز شده بود فقط کافی بود بهم بگه " هووو " تا اشکم جاری بشه. باورم نمیشد تو مدرسه بخاطر یه طراحی راحت سیلی بخورم... هنوز بابت سیلی که خورده بودم تو شک بودم که حنانه با اخم به نهال نگاه کرد و گفت : _ حواست هست چیکار کردی نهال؟ + کم شدن نمره‌ی من بخاطر اون بود _ تقصیر خودت بود باید معذرت بخوای ولی نهال لجبازتر از این بود که معذرت بخواد و با حالت پرخاشگری رو به حنانه گفت: + بهتره تو هم بری وگرنه سر تو هم یه بلایی میارم این را گفت و آدامسش رو باد کرد و ترکاند و رفت با رفتن اون بغضم ترکید و زانو زدم و صدای هق هقم بلند شد.حنانه منو تو بغلش گرفت _ هیس... عزیزم گریه نکن شیوا جونم با بغض گفتم: + ح...حنانه.... بابای من روم دست بلند نکرده بود که... که...این اینکارو کرد... حنانه و گریم شدت گرفت، چند دقیقه بی وقفه گریه کردم و بعد خوردن چند جرعه آب بهتر شدم با حنانه تا دم خونه آمدیم زنگ رو که زد محمد در رو باز کرد. و حنانه قضیه رو مو به مو براش گفت محمد اخم غلیظی کرد و وقتی من وارد حیاط شدم در رو با شتاب بست... وارد خونه شدم مامان با نگرانی به سمتم آمد _ وای دخترم چرا ... چرا چشمات و صورتت قرمزه لبخند ساختگی زدم + چیزی نیست با یکی از همکلاسی هام دعوا کردم نگاه مامان که به قرمزی جای سیلی افتاد گفت: _ زدت؟؟ ای وای خدا مرگم بده به چه حقی دست رو تو بلند کرده؟ با ناراحتی زیاد گفتم + خدا سایتون رو از سر ما کم نکنه مامان من دیگه برم اتاقم این را گفتم و به سمت اتاقم رفتم. این را گفتم و به سمت اتاقم رفتم. وسایل‌هایم رو پخش زمین کردم. حوصله هیچی نداشتم. ولی خب دیگه مجبور شدم، بی حوصله دفتر مشقم رو باز کردم و نشستم پی تکالیفم .... چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که محمد در زد. میدونستم داداش محمدمه طاقت نیاورده اومده پیشم. تا گفتم بفرمائید. زود وارد اتاقم شد. _من زودتر اومدم پیشت چون میدونم الان مامان نگران و تو فکره که چی شده تو مدرسه ولی اومدم بهت چند تا چیز رو بگم +چی؟ _ببین اجی گلم میدونم تو اصلا مقصر نبودی، چون میشناسمت آدم دعوایی نیستی اصلا. اما همیشه سعی کن زیر بار نری، باهاش، حرف بزن، حتما مدیر یا معاون مدرسه رو در جریان بذار. و همیشه سعی کن از حق خودت کنی با یادآوری امروز سرمو با ناراحتی به زیر انداختم و همه ماجرا رو تعریف کردم. وسط حرفام بود که دیدم مامان کنارم نشسته. اینقدر ناراحت بودم که اصلا نفهمیدم کی مامان وارد اتاقم شده بود. مامان:_ محمد کاملا درست میگه عزیزم. از حق خودت دفاع کن. من نمیگم تو هم بزنش اما اینجوری نباشه که بشینی نگاش کنی. چون وقتی کنی اون قدرت بیشتری پیدا میکنه برای اذیت کردن، اگه سراغ تو هم نیاد میره سراغ یکی دیگه. محمد با سر حرفهای مامان رو تایید میکرد و من فقط تونستم یه کلمه بگم چشم. مامان سرمو بوسید و بعد یه کم شوخی کردن های محمد از اتاقم رفتند بیرون و من با هزار تا فکر شب رو صبح کردم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان نمره‌ی_قبولی قسمت ۳۱ و ‌۳۲