#داستانک
📚لذت زندگی
یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند.
گفتگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد.
استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنان قهوه در چند فنجان مختلف تعارف کرد؛ فنجان شیشهای، فنجان کریستال، فنجان چینی، بعضی درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گرانقیمت.
وقتی همه آنان فنجانی در دست داشتند، استاد گفت: اگر توجه کرده باشید تمام فنجانهای خوشقیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجانهای معمولی جا ماندند!
هر کدام یک از شما بهترین فنجانها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست!
آنچه شما واقعاً میخواستید قهوه بود نه فنجان!
اما با این وجود شما باز هم فنجان را انتخاب کردید!
اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غيره، فنجانها هستند!
فنجانها وسیلههایی هستند که زندگی را فقط در خود جای دادهاند.
📚📚
📕#حکایتی_زیبا_و_خواندنی
✍#درس_عبرت
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت كه چشمش به یك چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست كشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت كرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید كه چند قدم آن طرفتر، یك غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم كرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای زیادی را كه برایم ساختهاند، نشنیدهای؟
حالا یك آرزو كن تا آن را در یك چشم به هم زدن برایت برآورده كنم. امّا یادت باشد كه فقط یك آرزو! پیرزن كه به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات بشم مادر! امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود كه فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. ...
و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها كه زیادی تعارف میكنند!
📚📚
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا
یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست.
میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد!
بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟!
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!
بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!
این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن.
اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!
📚📚
📔حکایتی زیبا و خواندنی
✍#بهای_سیلی
روزی مردی فقیر با مردی ثروتمند درگیر جروبحث و مشاجره شد. صدای آنها بلند
شد و ناگهان مرد ثروتمند بدون هیچ
مقدمهای به صورت مرد فقیر سیلی ای زد.
مرد فقیر که درنظر نداشت بگذارد ماجرا همینطوری تمام شود، پیش قاضی رفت.
قاضی شکایت هردو را گوش کرد و نظر داد
که مرد ثروتمند به تاوان سیلی به مرد
فقیر یک کاسه برنج به او بدهد.
مرد فقیر نزدیک قاضی رفت و
سیلی صداداری به صورت او زد.
قاضی فریاد کشید:خُل شدهای
چرا این کار را کردی؟
چیز مهمی نیست. فقط دلم خواست این
کار را بکنم. من از خیر آن کاسهٔ برنج گذشتم. شما میتوانید آن را برای خودتان بردارید.
📚📚
📚#حکایت_آموزنده
سگی به خاطر لقمهای غذا کنار دروازهٔ شهر ایستاده بود که دید یک قرص نان میچرخد و به سوی صحرا میرود. سگ دنبال نان رفت و گفت: «تو غذای جسم منی و قوّت روحم. من آرزوی خوردن تو را دارم؛ تو به کجا میروی؟»
نان پاسخ داد: «با تنی چند از بزرگان گرگان و پلنگان آشنایم و میخواهم به دیدن آنان بروم.»
سگ گفت: «مرا نترسان که اگر به دهان شیر و نهنگ هم بروی من به دنبال تو خواهم آمد.» ۱
و اینکه:
این حکایت علیرغم سادگی ظاهری دارای نکات عمیقی است حقیقتا که بسیاری از اعمال ما تحت تاثیر نان است.
وقتی انسان گرسنه باشد،
شجاعت هرکاری را پیدا خواهد کرد.
📚درباره جانوران
📕برگرفته از کتاب قصههای جامی
http://eitaa.com/ashaganvalayat
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ زندان برای برخی اراذل تبدیل به افتخار شده است
🔻 مراونی، وکیل پایهیک دادگستری: زندان برای بعضی مجرمان افتخار است. مثل هتل جای خواب و خوردوخوراک دارند و کار بیرونشان را همانجا میکنند.
✍ واقعا سوال مردم همین است که چرا زندان باید محلی راحت و با آسایش برای مجرمین و آسیب زنندگان به مردم باشد؟ #اراذل_و_اوباش، دزدان و مختلسین، #فتنه_گران و آشوبگران باید در زندانهایی سخت گذاران کنند تا #درس_عبرت برای آنها شود نه اینکه افتخار کنند که در اوین و... بوده است!
این تبهکاران باید در جزائر و مناطق کویری مدت حبس خود را طی کنند تا پس از آزادی حتی فکر خلاف به سر آنها نزند!
.الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج ✨
┈┉┅━❀🇮🇷❀━┅┉
🔇🔊🔉 کانال عاشقان ولایت
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat