#داستانک
https://ble.ir/ashaganvalayat
🚨 اتّفاق عجیب هنگام #غسل_دادن آیتالله بروجردی
آیتالله مرتضوى لنگرودى میگوید یکى از آقایان مورد اطمینان مىگفت بعد از فوت آقای بروجردی من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، تا ایشان را غسل بدهیم هنوز آبى نریخته بودم که دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مىکند و چشمهایش حرکت مىکنند. به خودم گفتم: آیا چشمهاى من اشتباه مىبیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مىدیدم که تبسم مىکردند، همین طور مات و مبهوت بودم. خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مىبینم. به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مىریخت و من غسل مىدادم. بعد از اینکه غسل تمام شد، آقا را حرکت دادیم برای کفن کردن. باز مىدیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مىکند و گاهى تبسم مىفرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده؟ گفتم: من چیز عجیبى را مىبینم، نمىدانم درست است یا نه؟ گفت: چشمهاى ایشان و تبسم ایشان را مىگویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمى بینم و شما هم همین را مىبینید. ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مىکردند، گفتند: چطور مىشود شخصى که روح در بدن ندارد، چشمهایش حرکت کند و تبسم نماید؟! گفتم : آقا! خدا مىخواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مىدیدهاید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مىشود، در قالب مثالى مىرود و در واقع زنده است.
📚📚📚
🌹اسم اعظم خدا
آیت الله ناصری اصفهانی رحمه الله علیه:
✍يكي از دفعاتي كه به ديدار ايشان [آیت الله سید محمد کشمیری] رفته بودم، از ايشان اسم اعظم را خواستم.
گفتند: اگر اسم اعظم را مي خواهي به در خانه امام زمان (ع) برو و از اين اسم شريف: «يا صاحب الزمان أغثني يا صاحب الزمان أدركني» نگذر.اين اسم اعظم حق است، به آن توجه داشته باش!
👈و بعد دنبالش اين ماجرا را براي بنده تعريف كردند كه سفري به خراسان رفته بودم. در مسير برگشت از تهران به قم رفتم تا يكي از آشنايان و بستگان را ببينم و بعد به عراق بازگردم. در نيمه شبي كه هوا سرد بود، اتوبوس مرا جلوي صحن حضرت معصومه (س) پياده كرد. من هم پياده شدم. اما من پيرمرد هشتاد و پنج ساله با چمدان و ساك كجا بروم؟ من كه آدرس را بلد نيستم و كسي هم نيست كه از او نشاني را بپرسم. مقداري ايستادم، ديدم خبري نشد. با خود گفتم ما كه صاحب و ملجأ داريم. بهتر است از ايشان استمداد كنم. مي گفت ساك را به يك دست گرفتم و عصا و چمدان را هم به دست ديگر.
🗝چشمانم را بستم و در پياده رو به طور مرتب مي گفتم: «يا صاحب الزمان أغثني يا صاحب الزمان أدركني» مكرر اين اسم را تكرار مي كردم و را ه مي رفتم. يكدفعه سنگين شدم و بعد از آن ديدم بر در يك خانه ام! نگاه كردم! ديدم نام آن فاميل ما بر در نوشته شده است. در زدم، آمد در را باز كرد و متحيرانه از من پرسيد، چطور آمدي؟ گفتم: آمدم ديگر و به داخل خانه رفتم.
#اخلاق_عملی
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبر تحلیلی عاشقان ولایت در بله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj