آقا یوسُف علی: سلام بابا جان! میای توو خونه سرتو بالا کن یه نگاه به اطراف بنداز شاید مهمون ناخونده اومده باشه برات!
مسعود که در حال و هوای خودش بود، سرش را بلند کرد تا پدرش را ببیند.
-سلام بابا...سلام مامان...سلام آبجی...سلام مرضیه
مرضیه-سلام داداشی
مروارید-سلام آقا مسعوده بی معرفت!
مُحَرَم خانوم با صدای پر بغضی گفت: سلام مسعود جان! مادر قربونت بره چرا این شکلی شدی؟!
مسعود چیزی نگفت. چه جوابی داشت بدهد؟! میگفت که زندگیَش رفته؟! میگفت رفته بوده سر قبر زندگیَش زار زده و حالا به خاطر همین چشمانش قرمز و پوف کرده و صدایش گرفته؟! محرم خانوم همه ی این ها را میدانست و از دیدن تنها پسرش در این وضعیت گریه ی بی صدایی سرداده بود. صدای گریه ی حسن شدیدتر شد و مسعود را به خود آورد. بدون حرف دیگری به
اتاق رفت. لباس ها و پوشک حسن را عوض کرد. برایش مقداری شیر آماده کرد و به او داد. حسن که آرام گرفت فرصت فکر کردن پیدا کرد. چرا پدر و مادر و خواهرش به خانه ی او آمده اند؟! حتماً دلیل مهمی داشته که پدر و مادرش از شمال آمده اند آن هم بی خبر! تازه مروارید هم که بود!
مروارید خواهر بزرگتر مسعود بود و تنها زندگی میکرد و از آن جایی که اعتقاداتش با مسعود و مرضیه زمین تا آسمان فرق داشت زیاد با آن ها رفت و آمد نمیکرد؛ پس بودنش یعنی این که حتماً اتفاقی افتاده و خبری شده است! شاید هم...
سرش را از در اتاق بیرون داد و با لحن عصبی ای گفت: مرضیه بیا کارت دارم
-نمیای پیشه ما بابا جان؟!
-میام بابا...بعده نماز میام...مرضیه بیا دیگه!
-اومدم
اول مسعود و بعد مرضیه وارد اتاق خواب شدند. مسعود در را پشت سر مرضیه بست و دست به سینه ایستاد و به در تکیه داد.
عصبی گفت: تو به مامان و بابا گفتی بیان؟! لابد گفتی مسعود تارک دنیا شده که از اونجا پاشدن اومدن!
مرضیه با لحنی که سعی در تبرئه ی خود داشت گفت: به جان داداش من به هیچکس حرفی نزدم! مشغول بودم که دیدم زنگ درو میزنن...درو باز کردم دیدم مامان و بابا و آبجیَن!...منم خیلی تعجب کردم!
-چرا اومدن؟
-نمیدونم! خیلی سعی کردم بفهمما ولی هیشکی بهم هیچی نمیگه که!
مسعود نفس عصبی و کلافه ای بیرون داد و از جلوی در کنار رفت. مرضیه بیرون رفت و مسعود هم با کمی تعلل از اتاق بیرون رفت تا وضو بگیرد. و باز هم نماز در تنهایی!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی دیگر
قسمت 44
بعد از نماز با این که دلش نمیخواست اما به پذیرایی رفت. احوالپرسی ای با مادر و پدر و خواهرش کرد. چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد. مرضیه نگاه های نگرانی به بقیه می انداخت. مسعود سربه زیر و کلافه بود. در چهره ی سفید و نورانی محرم خانوم میشد غم را دید. آقا یوسُف علی تسبیحِ توی دست پینه بسته و چروکیده اش را میچرخاند و خود را برای گفتن حرف هایی
آماده میکرد. مروارید هم لبخند مطمئنی که بی شباهت با پوزخند نبود بر لب داشت...
آقا یوسف علی لبی تر کرد و با کمی مکث بالاخره به حرف آمد: ببین مسعود جان! ما اومدیم اینجا که یه سر و سامونی به زندگیت بدیم!
-نمیفهمم
و واقعاً هم نمیفهمید! یا شاید هم میخواست که نفهمد!
آقا یوسف علی ادامه داد: ما میدونیم که تو نرگسو خیلی دوست داشتی...
مسعود به میان حرف پدرش پرید: دوسش نداشتم...عاشق بودم و البته هستم و خواهم بود!(محکم و قاطع گفت)
-بله بله! عاشقش بودی و هستی! ولی حالا که نرگس دیگه نیست! تو میخوای چی کار کنی؟!
-حسن رو بزرگ میکنم!
-دست تنها؟! مرضیه میگفت حسن رو حتی به اونم نمیدی!
مسعود چشم غره ای به مرضیه رفت. مرضیه سربه زیر انداخت و لب پائینی اش را به دندان گرفت.
مسعود با لحن نیش داری گفت: واقعاً چه قدر بده که خواهر آدم خبرچینیش رو بکنه!
و ادامه داد: بله بابا جان! خودم دست تنها بزرگش میکنم چون حسن پسره منه و وظیفه ی منه که بزرگش کنم!
-مرضیه نمیخواست بگه! ازش پرسیدیم چرا حسن رو با خودت بردی مجبور شد بگه..
-به هر حال!
-به هر حال مسعود خان تو تنهایی از پس تربیت پسرت برنمیای و ما هم اومدیم اینجا تا یه سر و
سامونی به اوضاعت بدیم!
مسعود عصبی گفت: نمیفهمم
-باید زن بگیری
عصبی تر گفت: نمیفهمم
-باید زن بگیری تا هم خودت سر و سامون پیدا کنی و هم حسن بی مادر بزرگ نشه!
با صدایی کمی بلندتر از حد معمول گفت: نمیفهمم
مروارید: میفهمی ولی خودتو زدی به اون راه!
مسعود به سرعت از جایش بلند شد و در حالی که دیگر کاملاً عصبانی شده بود، با صدای آرام اما دورگه ای گفت: نه خیر! من واقعاً هدفتون از این حرفا رو نمیفهمم! هنوز چهلم نرگسم نشده میگین برو زن بگیر! خنده داره! واقعاً خنده داره که مادر بچه م، زندگیم، عشقم مرده و پدر و مادر و خواهرم میان میگن زن بگیر!
محرم خانوم به گریه افتاد.
آقا یوسف علی-بشین و گوش کن مسعود!
مسعود نفس خشمگین و عمیقی کشید و نشست.
-ما به خاطر خودت میگیم بابا...
-من خودم میتونم تشخیص بدم که چی کار کنم و چی کار نکنم!
آقا یوسف علی صدایش را کمی بالا برد و گفت: نه تشخیص نمیدی! اگه تشخیص میدادی که حال و روزت اینجوری نبود!
و با همان صدای آرام ادامه داد: مسعود درسته که نرگس مرده ولی تو که زنده ای...حسن که زنده س...نمیشه که به خاطر نرگسی که دیگه نیست خودت و حسن رو از زندگی محروم کنی! اینکه نرگس مرده حکمت و خواست خدا بوده! اینکه تو و حسن زنده این بازم خواست خداست! وقتی خدا میخواد که زنده باشین، زندگی کنین تو میخوای با این کارات جلوی خدا هم وایستی؟!
-من نمیخوام جلوی خدا وایستم! من فقط نمیخوام بعده نرگس دیگه زن بگیرم! اینکه نمیخوام زن بگیرم جلوی خدا وایستادنه؟!
-اینجوری که تو رفتار میکنی آره هست! حسن رو با خودت همه جا میبری! بچه رو به هیشکی نمیدی! همه ش توو خودتی! چشات همه ش قرمز و پوف کرده س و صداتم که گرفته س! یه روز درمیون سر مزار نرگسی! درس و دانشگاهم که ول کردی!
مسعود چشم غره ای به مرضیه رفت و گفت: خوب آمارمو دارین!
-پدر و مادری که ندونن بچه شون چی کار میکنه به درد لای جرز دیوارم نمیخورن!
-دور از جون! ولی بابا همه ی اینا با زن گرفتنه من حل میشه؟! من نمیتونم به جز نرگس هیچ زن دیگه ای رو دوست داشته باشم! این ظلمه که یه بنده خدای دیگرم درگیر بدبختیام کنم!
مروارید-وقتی تارک دنیا شدی و به جز نرگس هیچ زنی رو نمیبینی خب معلومه که نمیتونی زنه دیگه ای رو دوست باشی! درباره ی ظلمشم نگران نباش! یکی رو برات سراغ دارم که اگه بزنیشم ظلم حساب نمیکنه بس که خودش عذاب کشیده!
مسعود سری به علامت تأسف تکان داد و بلند شد و جلوی پای آقا یوسف علی زانو زد و با حالت ملتمسی گفت: بابا با چه زبونی بگم من زن نمیخوام دست از سرم برمیدارین؟! فارسی بگم؟!
گیلیکی بُگوم؟! مِش یوسفعِلی مو زِن نِخَنِم! نِخَنِم!)گیلکی بگم؟! مشتی یوسف علی من زن نمیخوام! نمیخوام!(آقا یوسف علی بلند شد و در حالی که به سمت اتاق مرضیه میرفت گفت: بابا جان ما تا بعد چهلم نرگس اینجا هستیم! بعدشم میریم برات خواستگاری! از امشبم حسن پیش مرضیه و محرم میمونه!
این حرف یعنی تصمیم نهایی گرفته شده و مسعود حق اعتراض ندارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 45
روی زمین نشست و دستانش را تکیه گاهش قرار داد تا نیوفتد. به سقف خیره شد. ناراحت و عصبی بود و حتی محرم خانوم هم جرأت آرام کردنش را نداشت. صدای نق نق حسن از درون اتاق خواب می آمد. مروارید ضربه ای به پهلوی مرضیه زد تا برود و حسن را بیاورد. مرضیه با بی میلی بلند شد و در حالی که تمام مدت نگاهش به مسعود بود به سمت اتاق رفت. مسعود اما همانطور بی حرکت روی زمین نشسته بود و به سقف خیره شده بود. مرضیه در حالی که حسن در آغوشش بود به پذیرایی
برگشت. محرم خانوم آغوشش را باز کرد و مرضیه حسن را به او داد. مسعود بلند شد و نگاهی به حسنش کرد و بدون حرفی به اتاق خوابش رفت. خسته بود! خسته تر از یک ماه گذشته! و شکسته بود! شکسته تر از روزی که به نرگس گفت سرطان دارد!
دیروز چهلم نرگس بود. مجلس آبرومندی شده بود. بعد از سی و سه روز مسعود دوباره تمام خانواده ی نرگس را دیده بود. خاله ها و مادربزرگ و پدربزرگ مادری اش، عمو ها و پسر عمو ها و همه و همه بودند. عیسی خان و عفت خانوم به وضوح پیرتر شده بودند. نیما اشک میریخت اما مردانه! سودابه حامله بود و زیاد در مجلس دوام نیاورد و بعد از چند دقیقه رفت. سمانه و نگار و مهتا بیشتر از همه گریه و بی تابی میکردند. بابا عبدالحسین و مامان فریبا هم که حالشان دست کمی از حال عفت خانوم و عیسی خان نداشت! مامان سکینه به شدت گریه میکرد و بابا رحمان با چشم های خیس سعی در آرام کردنش داشت! خاله نسرین و خاله ناهید، سعی در آرام کردن عفت خانوم داشتند ولی خودشان پا به پای او گریه میکردند! و مسعود...
خرابتر از همه بود! هم از نبود نرگس و هم از این که چند روزی بود که حسن را در آغوش نگرفته بود! در تمام طول مراسم هم مانند این چند روز حسن در آغوش مرضیه بود و مسعود خیره به حسنش گریه میکرد. در طی مراسم چند بار حسن را به خانواده ی نرگس دادند اما به مسعود نه!
کاش حداقل میگذاشتند در طول مراسم یک بار حسن را در آغوش بگیرد!
همه ی حواسش را داده بود به رانندگی و اخم عمیقی روی پیشانی اش بود. به دستور آقا یوسف علی تا پایان مراسم امشب هم حسن در آغوش مرضیه میماند و مسعود حق نداشت او را بگیرد.
کلی اصرار و تهدید کرده بود تا بالاخره پدر و مادرش به آمدن مرضیه و حسن رضایت دادند. با اینکه به خواستگاری میرفتند اما پیراهن و شلوار و پالتوی سیاهی به تن کرده بود و حتی غرغر های مروارید هم باعث نشد تا لباس مناسبتری بپوشد.
دوست ماست!
و باز معصومه که در حال انتخاب گل ها بود بلند بلند شروع به خندیدن کرد.
مروارید با حرص زایدالوصفی گفت: آراد صاحب مغازه س!
معصومه گل های انتخاب شده را روی پیشخوان گذاشت و همانطور که طلق و روبان ها را از قفسه ای می آورد گفت: این دوسته دوست شما رفته پیش دوستش! حالم ازش بهم میخوره! مردکه کثیف!
مسعود-واسه همینه که پیشش کار میکنین؟!
معصومه پوزخندی زد و گفت: نیس داداشم مثه بعضیا که اصلا از خواهرشون خبر ندارن خوش غیرته!
مروارید که متوجه منظور معصومه شده بود با تشر گفت: اوی اوی! اون محمدتونو با داداش من مقایسه نکنا! این که میبینی معذوریت سنی داره اگه نه منو توو خونه زندانی میکرد که اینجوری بیرون نیام(خندید)
مسعود زیر گوش مروارید گفت: اینم از گلفروشی آشناتون! دو ساعته معطل یه دسته گلیم!
مروارید چشم غره ای به او رفت و با لحن نیش داری گفت: حاضر نشد این دسته گل؟! دومادمون صبرش لبریز شده!
مسعود چشم غره ای به او رفت.
معصومه با پوزخندی گفت: تموم شد! ایشالا که به پای هم پیر شین!
مسعود-ممنون...چه قدر شد؟!
معصومه با لحن شیطانی ای گفت: این آراد اگه بفهمه از داداش دوسته دوستش پول گرفتم ناراحت میشه!
مروارید حرصی شد و زیر لب گفت: معصوم به پسر عموت گزارش کارتو میدم!
معصومه خندید و گفت: آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب!
"....
با سقلمه ی دوباره ی مروارید حواسش از خاطراتش به مراسم خواستگاری پرت شد. نگاهی به مروارید کرد.
مروارید زیر گوشش گفت: وقتشه برین با هم حرف بزنین و با یک لبخند عمیق، بلند گفت: مسعود جان حسن رو به من بده
مسعود اخم عمیقی به او کرد و بدون حرف بلند شد و همانطور که حسن در آغوشش بود، پشت سر معصومه به اتاقی رفت.
نه سکوت کرد! نه به معصومه نگاه کرد! نه لبخند زد! و نه حتی چشم از حسن برداشت!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مروارید-های آقا! وایسا گل و شیرینی بگیریم!
اما مسعود توجهی به حرف او نکرد و فقط اخمش را عمیقتر کرد. آقا یوسف علی هم چیزی نگفت.
خوب میدانست که مسعود تا همین جایش هم فقط برای گرفتن دوباره ی حسن آمده است. هزار بار خدا را شکر میکرد که پسرش روی حرف او حرف نمیزند! محرم خانوم دلشوره ی عجیبی داشت که از چهره اش میشد این را فهمید. او مادر بود و نگران پسرش! و البته نگران اینکه نکند مسعود مراسم امشب را با این حال خرابش بهم بزند. مرضیه با حسن سرگرم بود و فقط گاهی از درون آینه ی جلوی ماشین با نگرانی به چشمان مسعود نگاه میکرد. بیخیالترین عضو جمع هم مروارید بود! بیخیالی و لبخند مطمئن روی لب مروارید بیشتر از همه حرص مسعود را درمی آورد!
آخر این دخترک را مروارید به پدر و مادرش معرفی کرده بود و حتماً افکار و عقایدش هم مانند مروارید بود که این قدر از او تعریف میکرد. البته برای مسعود زیاد مهم نبود که به خواستگاری چه کسی میرود. او هم کاملاً خلع سلاح نبود! در نظر داشت به خود دخترک بگوید از او بدش می آید و از شرش خلاص شود! البته تا آن لحظه او را ندیده بود اما این را میدانست که حتی اگر آن دختر حوری هم باشد او را نمیخواهد!
مروارید-وایسا همین جاس!
و زیر لب غرید: بدون گل و شیرینی مثلاً اومدیم خواستگاری!
مسعود ماشین را در گوشه ای پارک کرد. پیاده که شدند مروارید جلوتر از همه وارد کوچه ی تنگی شد تا به بقیه راه را نشان دهد. جایی که آمده بودند یکی از محله های وسط شهر بود. مروارید جلوی دروازه ی آبی رنگی که روی آن پر از برچسب های تبلیغاتی بود ایستاد و زنگ را زد. مسعود همه ی حواسش به حسن بود و وقتی در باز شد، در جواب استقبال ها فقط لبخند عصبی ای زد.
وارد حیاط که شدند مسعود کنار مرضیه قرار گرفت.
-بچه رو بده من
مرضیه نگاه ملتمسی به او کرد و گفت: مسعود تو رو خدا این یه ساعتم تحمل کن! الان بدمش به تو جواب بابا رو چی بدم؟!
-بدش من جواب بابا رو بعداً خودم میدم
-آخه مسعود...
نگذاشت حرف دیگری بزند. حسن را با تندی از او جدا کرد و بعد از چند روز دوباره در آغوش گرفت. پسرکش را سیر نگاه کرد و بوسید.
محرم خانوم-بیا دیگه مسعود جان!
صدای مادرش او را از حال خوبی که داشت بیرون کشید و "چشمی" زیر لب گفت و راه افتاد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نرگسی_دیگر
قسمت 46
نوبت چای آوردن عروس بود! دخترک مدتی سینی چای را جلوی مسعود نگه داشت اما او نه سرش را بلند کرد و نه اهمیتی داد. مروارید که کنار او نشسته بود سقلمه ای به او زد و او هم فقط سرش را به علامت "نخوردن" تکان داد و دوباره با حسن سرگرم شد. با آن که هوای خانه گرم بود اما حتی پالتویش را درنیاورده بود! یعنی اصلاً جرأت نداشت که چند لحظه حسن را به مرضیه بسپارد و پالتویش را دربیاورد! میترسید دیگر حسن را به او ندهند! در طول مجلس پدر و مادر دخترک اصلاً حرفی نزدند. یعنی هر وقت خواستند چیزی بگویند مروارید یا خود دخترک پیش دستی میکردند تا آن ها نتوانند حرفی بزنند! گویا از قبل با هم هماهنگ کرده بودند! مسعود دلیل این رفتار را نمیدانست و اصلاً نمیخواست بداند. برای لحظه ای سرش را بلند کرد و به پدر و مادر و خود دخترک نگاه گذرایی انداخت. دخترک قیافه ی آشنایی داشت. چشمان سبز، صورت گندمگون، ابرو های کشیده
و بند شده، موهای بور که از زیر روسری اش بیرون زده بودند و بینی کوچک و قلمی. به مغزش فشار آورد تا او را به خاطر بیاورد. آری! خودش بود! او هم خاطره ای از نرگس بود!
"مروارید-بَه! سلام معصومه خانوم...خوبی؟ ببینم هنر جدیدی یاد نگرفتی؟
-سلام...ممنونم تو خوبی؟...خودتو مسخره کن
-واااا! معصوم داشتیم؟! منو مسخره کردن؟!
-بیخیال مُری حال شوخی ندارم
-چیه باز داداش جونت خرابکاری کرده؟!
-نه بابا! درگیر کارای مریم و رضام...این عمو مرتضی هم شاخ شده! راستی از اَرَش جونت خبر داری؟!
مروارید لب گزید و سرفه ای کرد تا معصومه متوجه شود که نمیخواهد همراهش چیزی بداند.
مسعود با لحن تهدید آمیزی گفت: ببینم این اَرَش جونت کیه دیگه؟!
معصومه پوزخندی زد و گفت: داداته؟!
-آخ! ببین اصن یادم رفت به هم معرفیتون کنم! این شازده که امشب قراره براش بریم خواستگاری داداش کوچولم مسعوده!
-کوچولو اَرَش جونته!
مروارید چشم غره ای به او رفت و معصومه بلند خندید و در میان خنده گفت: ایول! مُری نگفته بودی دادات اینقد با حاله! البته اگه اَرَشو ببینه دیگه کوچولو یادش میره!
مروارید با حرص گفت: معصوم ببند! یه دسته گله خوشکل بپیچ برامون سفارشی! راستی آراد کو؟!
مسعود-آراد کیه دیگه؟! لابد دوست اَرَش جونته؟! قانون شما چی بود؟! آها! دوسته دوست ما
﷽؛
┈┉┅━❀
🌱ذکر روز یکشنبه🌱
🌺 ياذ الجلال و الاکرام🌺
⬅️ تاریخ: سیزدهم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با بیست و دومین روز از ماه شعبان المعظم سال ۱۴۴۵
السلام علیک یا امیر المومنین (علیه السلام)
السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
✅آیه روز :سوره مبارکه زمر آیه 18
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ
آنان كه سخن را با دقّت مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند، آنانند كه خداوند هدايتشان نموده و آنانند همان خردمندان.
♻️حدیث روز : امام باقر عليه السلام
لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛
هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.
بحارالانوار، ج75، ص17
💦زلال احکام :حدود ارتباط با نامحرم
س: مستدعى است حدود ارتباط مردان و زنان مسلمان با يكديگر در عرصه جامعه را بيان فرماييد.
ج) بر هر زن و مرد مكلفى شرعاً واجب است در تماس و نشست و برخاست با جنس مخالف حريم ضوابط شرعى و مقررات اسلامى را دقيقاً مراعات نمايند و از هرگونه عمل و رفتارى كه آميخته به ريبه و يا موجب ترتب فتنه و فساد باشد، جداً احتراز نمايند.
استفتائات مقام معظم رهبری
💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👈 یکشنبه 👈 13 اسفند / حوت 1402
👈22 شعبان 1445 👈3 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅داد و ستد و تجارت خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و خوشبخت و محبوب است.
🚘مسافرت : سفر خوب و سودمند است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج قوس است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️رفتن به خانه و مکان نو.
✳️بردن جهیزیه.
✳️شروع به کار.
✳️شراکت و امور مشارکتی.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️خواستگاری و عقد ازدواج.
✳️و شروع به یادگیری خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قران شود. ان شاءالله.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث قوت دل است.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
@taghvimehmsaran
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat
مخبر خواستار بسیج همهجانبه دستگاههای اجرایی برای کمک به سیلزدگان سیستان و بلوچستان شد
🔹️معاون اول رئیسجمهور در تماسهای تلفنی جداگانه با وزیر کشور و استاندار سیستان و بلوچستان، آخرین وضعیت سیل اخیر در این استان را بررسی کرد و بسیج همه جانبه امکانات و دستگاههای اجرایی و امدادرسان برای کمک به حادثه دیدگان را خواستار شد.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
آیتالله امامی کاشانی درگذشت
🔹️آیتالله محمد امامی کاشانی نماینده مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه موقت تهران ساعتی پیش به علت ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.
🔹️وی متولد ۱۰ مهر ۱۳۱۰ بود و ریاست مدرسه عالی شهید مطهری را نیز بر عهده داشت.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
استاندار تهران: شمارش آرا در تهران همچنان ادامه دارد و هنوز آرای ۱۰۰۰ صندوق شمارش نشده است
🔹️امیدواریم تا فردا ظهر شمارش آرا در تهران به صورت کامل انجام شود.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کار ۱۶ حوزه انتخابیه به مرحله دوم کشیده شد/ ۱۹۰ حوزه انتخابیه مجلس نهایی شد
محسن اسلامی سخنگوی ستاد انتخابات کشور اعلام کرد:
🔹️تا این لحظه ۱۹۰ حوزه از ۲۰۸ حوزه انتخابیه مجلس شورای اسلامی نهایی شدند و ۱۶ حوزه مرحله دوم انتخابات را برگزار خواهند کرد. ۲۰۵ نفر نیز تاکنون معرفی شدند.
🔹️۲۱ حوزه مجلس خبرگان رهبری نیز نهایی شده و ۴۸ نفر از ۸۸ نفر معرفی شدند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فرهاد مجیدی سرمربی تیم فوتبال امید امارات شد
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جشن مشارکت و پیروزی در شهرستان سرپل ذهاب با حضور هواداران
🔹فتح اله حسینی با کسب ۳۸ هزار و ۴۳۴ رای از مجموع ۷۶ هزار و ۳۶۴ آرای ماخوذه از حوزه انتخابیه قصرشیرین، سرپل ذهاب و گیلانغرب راهی بهارستان شد.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جدیدترین نتایج رایشماری انتخابات خبرگان استانها
🔸اصفهان: سید ابوالحسن مهدوی، مصطفی
حسناتی، مرتضی مقتدایی، سید سعید حسینی و سید یوسف طباطبایینژاد
🔹زنجان: جواد جعفری
🔸کردستان: فایق رستمی، اقبال بهمنی
🔹قزوین: علی اسلامی، حسین مظفری
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعلام نهایی نتایج دوازدهمین انتخابات مجلس در اصفهان توسط وزارت کشور:
🔹امیرحسین بانکیپورفرد، عباس مقتدایی، مهدی طغیانی، رسول بخشی دستجردی، حامد یزدیان
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
پژمانفر ،ظهوریان و نخعی راد از مشهد راهی مجلس شدند
🔹️داوری ،فرماندار مشهد در گفت وگو با خبرنگاران: نصرالله پژمانفر ، میثم ظهوریان و علی اصغر نخعی راد با کسب اکثریت آرا به عنوان منتخبان حوزه انتخابیه مشهد و کلات معرفی شدند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
شش نماینده خراسان رضوی در مجلس خبرگان مشخص شدند
داوری ، فرماندار مشهد:
🔹به ترتیب سید احمد حسینی با کسب ۹۹۰ هزار و ۹۰۷ رای
🔹سید مجتبی حسینی با ۸۱۸ هزار و ۷۳۸ رای
🔹سید احمد علم الهدی با ۷۴۶ هزار و ۶۴۱ رای
🔹حسن عالمی با ۷۰۰ هزار و ۱۲۸ رای
🔹سید محمد رضا مدرسی با ۶۶۷ هزار و ۶۳ رای
🔹و غلامرضا مغیسه با ۵۸۰ هزار و ۳۵۲ رای از این استان به مجلس خبرگان رهبری راه یافتند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
❗️#آیا_میدانستید_درصد_مشارکت #واقعی، #یک_عدد_متفاوت_است؟
🔻 ابهامی که در مورد نرخ مشارکت در انتخابات مطرح میشود درست است.👇
طبق سرشماری بر اساس کدهای ملی صادره در ثبت احوال، حدود ۶۱ میلیون ایرانی در قید حیات بالای ۱۸ سال داریم.
نظر به برخی آمارها، حدود ۱۱ میلیون ایرانی دارای کد ملی، خارج از کشور زندگی میکنند که امکان مشارکت آنها تنها در انتخابات ریاست جمهوری ممکن است و حدود ۸۰ درصد آنها بالای ۱۸ سال هستند.(به طور مثال تمام اعضای منافقین، مسیح علینژاد، رضا پهلوی و... در داخل کشور کد ملی برایشان ثبت است)
این یعنی از آمار واجدین باید عدد تقریبی ۸ میلیون را کم کرد و واجدین شرایط حدوداً به عدد ۵۳ میلیون نفر میرسد.
پس با این احتساب نرخ مشارکت ناظر به واجدین شرایط داخل کشور، عدد تقریبی ۴۹ درصد را نشان میدهد.
● البته این نکته، تفاوتی در مقایسه آمار مشارکت این دوره انتخابات با دوره قبلی ایجاد نمیکند.
❌ طبیعتاً مطالبه مردم توضیح این ابهام از جانب وزارت کشور است.
🇮🇷
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️برای نخستین بار یک نماینده شجاع اروپایی از ایران و سابقه تاریخی اش دفاع کرد و اتحادیه اروپا را با خاک یکسان کرد!
❇️این نماینده مجلس لهستان چیزهایی درباره ایران گفت که هیچکس فکرش را هم نمی کرد!
❇️خوب به چهره بقیه نگاه کنید! همه مات و متحیر شدند! اتحادیه اروپا فقط ۷سال سن دارد، آنوقت به ایران که ۴هزار سال سابقه فرهنگی دارد می گوید چکار کند!؟
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻تشکر از همه عزیزان و بزرگوارانی که همراهان و از همیاران کشور وخط رهبری هستید
و حافظ ولایت و پاسدار قطره قطره خون پاک شهدا 🌷🍃
و متأسفم برای عده ای که تو خط دشمن بودن و تو انتخابات شرکت نکردن و این واجب شرعی رو انجام ندادن و اینو به یاد داشته باشید افرادی که رای ندادن فردا حق هیچ اعتراضی رو ندارند
و دیروز با شور انقلابی و با همه نارضایتی ها و گله ها
به پای صندوق های رای آمدید و مشت محکمی بر دهان استکبار زدید 👊🏻
ان شاءالله که مسئولین و نماینده های منتخب آینده ،قدر تک تک این رای ها رو بدونن و خدمت صادقانه داشته باشن 🤲🏻🦋
👈🏻تاریخ به یاد داشته باش که در انتخابات پرشور اسفند ۱۴۰۲ همه یک #سردار_سلیمانی بودیم
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_احفظ_قائدنا_امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم_نیست_اما_ما_بودیم
☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا ایران نمیتواند مثل امارات پیشرفته باشد؟
⁉️ اصلا سهم مردم از درآمدهای نفتی چقدر است؟
بعضی ها واقعا تو توهم زندگی میکنن 😳
☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁
http://eitaa.com/ashaganvalayat
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودسوزی خلبان آمریکایی در اعتراض به نسلکشی در غزه!!!😳
📌 شنبه تا چهارشنبه
🕗 ساعت ۱۹:۴۵
📺 شبکه دو سیما
#پاورقی
http://eitaa.com/ashaganvalayat
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقال نوزاد همدانی با جت فالکن به تهران!!!😍
پا ورقی
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی سربازان اوکراینی گرفتار کوادکوپتر انتحاری روس ها می شوند
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم کنگو در واکنش به دخالتهای آمریکا و اروپا و دامن زدن به جنگ داخلی در این کشور، پرچم آمریکا و اتحادیه اروپا را آتش زدند
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیلی مردم به شبکه صهیونیستی اینترنشنال؛ نظرسنجیهایی که غلط از آب درآمد!
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسارتهای جانی و مالی برف در افغانستان
🔹بارش سنگین و چند روزه برف و باران در افغانستان، علاوه بر خسارات مالی، باعث جان باختن دهها نفر در مناطق مختلف این کشور شده است.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
#داستانک
✨﷽✨
🏴حکایتی زیبا
✍جناب حجه الاسلام و المسلمين آقای سيد عسكر حيدری، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند که : روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه میآورد.
زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند .
زن با دختر مريضش نزديک حرم با عظمت حضرت رقيه (س) منزل می گيرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا می رسد و او می بيند. مردم دسته دسته به طرف محلی كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست می روند. از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟ می گويند اينجا حرم دختر امام حسين (س) است .
او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را میبندد، و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه ميشود و گريه می كند،به حدي كه غش می كند و بيهوش می افتد ... درآن حال كسي به او ميگويد بلند شو برو منزل ... حركت می كند و می رود درب منزل را می زند، می بيند دخترش دارد بازی می كند! وقتی مادر جويای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد، دختر درجواب مادر میگويد وقتی شما رفتيد دختری به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم .
آن دختر به من گفت، بگو :
( بسم الله الرحمن الرحيم )
تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است... او داشت با من صحبت می كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (س) مسلمان شد ...
📚 کتاب کرامات حضرت رقیه(س)
http://eitaa.com/ashaganvalayat
حاکمی در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب فروش را شنید که فریاد میزد :
“سیب بخرید! سیب !!!”
حاکم بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانهای بازار است.حاکم میل و هوس سیب کرد و به وزیر دربارش گفت:
۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار!
- وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت:
-این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
دستیار وزیر فرمانده قصر صدا زد و گفت:
-این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
فرمانده قصر افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت:
-این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
افسر عسگر را صدا کرد و گفت:
این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
عسگر دنبال مرد دست فروش رفته و از یخنش گرفته گفت:
های مرد دهاتی! چرا اینقدر سر صدا میکنی؟ خبر نداری که اینجا قصر حاکم است و با صدای دلخراش ات خواب جناب عالی را اشفته کرده ای.اکنون به من دستور داه تا تو را زندانی کنم.
مردم باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت:
اشتباه کردم قربان!
این بار الاغ حاصل یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانی کردن من بگذرید!
عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت
و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت:
-این هم این سیب ها با ۱ سکه طلا.
افسر نیمی از ان سیبها را به فرمانده قصر داده، گفت:
این سیب ها به قیمت ۲ سکه طلا!
فرمانده نیمی از سیبها را برای خود برداشت و نیمی به دستیار وزیر داد و گفت:
-این سیب ها به قیمت ۳ سکه طلا!
دستیار وزیر، نیمی از سیب ها را برداشت و نزد وزیر رفته و گفت:
-این سیب ها به قیمت ۴ سکه طلا!
وزیر نیمی از سیب ها را برای خود برداشت و بدین ترتیب تنها پنج عدد سیب ماند و نزد حاکم رفت و گفت:
- این هم ۵ عدد سیب به ارزش ۵ سکه طلا!
حاکم پیش خود فکر کرده و پنداشت که مردم واقعا در قلمرو تحت حاکمیت او پولدار و مرفعه هستند. که کشاورزش پنج عدد سیب را به پنج سکه طلا می فروشد هر سیب یک سکه طلا
و مردم هم یک عدد سیب را به یک سکه طلا میخرد! یعنی ثروتمندند
پس بهتر است ماليات را افزايش دهم و خزانه قصر پرتر بسازم.
در نتيجه مردم فقیر تر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایه دار تر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ.
ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟" ﮔﻔﺖ:" ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ. "
ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ:" ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ "ﮔﻔﺖ:" ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ. "ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ."
ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟" ﮔﻔﺖ:" ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ "ﮔﻔﺖ:" ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ."
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺎﺭ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻻﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺄﻭﺍ ﮔﺰﯾﻨﻢ ﻭ ﻫﻤﺨﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
ﻣﺎﺭ تقاﺿﺎﯼ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﻭ کوچک ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩ.
ﭼﻮﻥ ﻻﻧﻪ ﻣﺎﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﯿﺰ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﻧﺮﻡ ﻣﺎﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺖ.
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﻡ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ:
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ می توﺍﻧﯽ ﻻﻧﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯽ؟
ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ می توانی ﻻﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﺑﯽ.
ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ می شوﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﺮﯼ نمی گذﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ رﺍ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ کنترﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ.
ﻣﻮﺍﻇﺐ خاﺭﭘﺸﺖ ﻋﺎﺩت هاﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ،نقاﻁ ﻣﺜﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ.
ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ،ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺳﺖ.
باورداشتن،توانمندی روانﺍﺳﺖ.
هم بستگی،ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
دلدادگی،ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
#داستانهای_آموزنده
•✾📚
🔸دو فروشنده کفش برای فروش کفشهای فروشگاهشان به جزیرهای اعزام شدند.
☝🏻فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ کس کفش نمیپوشد، فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمیگردم، اینجا هیچکس کفش نمیپوشد.
✌🏻فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد، فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا هزارجفت کفش بفرستید، اینجا همه کفش لازم دارند.
فرق بین مانع و فرصت چیست؟!
نگرش ما نسبت آن.
🔰افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کردهاند، در حالی که هرچیزی هم جنبهی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبههای مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده میکنند...
.
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥗بشقاب مرغ و سبزیجات😍😋
مزهدار کردن مرغ:
پاپریکا: ۱ قاشق چایخوری
نمک: ۱ قاشق چایخوری
فلفل سیاه: نصف قاشق چایخوری
پودر سیر: نصف قاشق چایخوری
روغن زیتون: ۳ قاشق غذا خوری
پوره سیبزمینی:
سیب زمینی: ۳ عدد
شیر: ۲ لیوان
نمک و جعفری
سبزیجات:
روغن: ۳ قاشق غذا خوری
کدو سبز بروکلی و گوجهگیلاسی
پاپریکا: نصف قاشق چایخوری
تخم گشنیز: ۱ قاشق چایخوری
نمک: نصف قاشق چایخوری
سویا سس: ۱ قاشق غذا خوری
پخت مرغ به مدت ۵ دقیقه برای هر طرف (حدود ۱۰ دقیقه) هست، چرخش ۹۰ درجهای مرغ رو تابه گریل، باعث ایجاد خطوط شطرنجی میشه.
هر وقت سیبزمینی خوب پخت، با گوشت کوب برقی اون رو پوره کنید.
پخت سبزیجات🍀🥗
کدو: ۴ دقیقه، بروکلی: ۲ دقیقه، گوجه: ۱ دقیقه. و بعد از اضافه کردن سویا سس، ۲ دقیقه بعد آماده هست.
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat
#خواص# گیاهان #دارویی
آیا پاستیل استخوان ساز است ؟
🔷برخلاف باور عموم، پاستیل نه استخوان ساز است ونه غضروف ساز ! پاستیل مملو از افزودنی و اسانس است و دشمن کبد کودک بوده وباعث بیش فعالی اومیشود❌
🍏🍎 🍎🍏
چه حالتی برای تهسیل خون در بدن مناسب است ؟
هر روز برای چند دقیقه هم که شده پاهاتون رو توی این وضعیت قرار بدید (☝️)
🤔 قرار دادن بدن در این حالت باعث تسهیل جریان خون به سمت مغز شده، استرس را کاهش میدهد، به بهبود خواب کمک میکند، اعصابتان را آرام کرده، رگ های واریسی و ورم مچ پا را التیام میبخشد و سردرد را رفع کرده و فرآیند هضم را بهبود میبخشد 👌
🍏🍎 🍎🍏
استرس چه تاثیری بر بیماری های دستگاه گوارش دارد؟
🔺رفلاکس، سندرم روده تحریکپذیر و کولیت زخمی، ارتباط مستقیم با استرس داشته و قرار گرفتن در معرض اخبار منفی این بیماریها را تشدید میکند.
🍏🍎 🍎🍏
چرا نباید روی زخم بتادین نریزید؟
🔺 بتادین برای تمیز کردن دور زخم استفاده میشود نه خود زخم، بتادین خاصیت خورندگی دارد و ترمیم زخم شما را طولانی تر میکند
🍏🍎 🍎🍏
چطور گرفتگی عضلات را درمان کنید؟
♦️ درمان گرفتگی عضلات با کیوی
🔹 اگر دچار گرفتگی و اسپاسم عضلات پا بخصوص شبها موقع خواب هستید، هر شب پس از شام یکی دو عدد کیوی میل کنید.
🔹 منیزیم بسیار بالای این میوه کمک زیادی به رفع اسپاسم عضلات میکند.
🍏🍎 🍎🍏
چجوری عفونت مجاری ادراری را ازبین ببریم ؟
▫️صبحانه 1لیوان آب پرتقال را با آب نصف لیموترش مخلوط کنید و بنوشید
▫️این ترکیب دارای ویتامین C است که عفونتهای مجاری ادراری را رفع میکند
🍏🍎🍎🍏
چرا در سوپ ها ذرت بریزید ؟
زیرا باعث:
▫️مقوی معده است
▫️موجب لاغری شکم و پهلو میشود
▫️کلسترول و چربی خون را کاهش میدهد
🍏🍎 🍎🍏
https://ble.ir/ashaganvalayat
https://eitaa.com/ashaganvalayat