#مثنوی
#رنگ_شهادت
#شهید_سلیمانی
آسمان با گریه از مرگ کبوترها نوشت
سر به روی شانهی ابر از غم فردا نوشت
تکه تکه نور ماه آن شب به روی خاک ریخت
از گلوی کهکشان ده قطره خون پاک ریخت
تلخ بود اما خبر را قاصدک فریاد زد
گفت: «مردم حاج قاسم...» بغض کرد و داد زد
رفت مردی که برای ما چراغ راه بود
آنکه نام دیگرش در، آسمانها ماه بود
گفت ای مردم شکوهش تا قیامت تازه است
رنگ میبازد جهان، رنگ شهادت تازه است
غنچهها هر صبح میخندند با لطف نسیم
حاج قاسم خنده میشد در جهان یک یتیم
شانه می شد تا ببارند ابرهای داغ دار
چشمه میشد تا نخشکاند گلی را روزگار
ماه میخوابید، اما ماه ما بیدار بود
آسمانها جانماز هرشب سردار بود
وای اگر از چشم گل یک قطره شبنم میچکید
جای لبخند از نگاه کودکی غم میچکید
میدمید از سمت مغرب، آفتاب انتقام
تا نماند هیچ زخمی در جهان بی التیام
آه سی سال او به دنبال جهانی تازه بود
روز و شب چشم انتظار آسمانی تازه بود
رفت اما نام او بر لب تبسم میشود
هر کجا لبخند باشد او تجسم میشود
#علی_گلی_حسین_آبادی