eitaa logo
🔸🔹اشعارآیینی🔹🔸
1.6هزار دنبال‌کننده
12 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔹کانون فرهنگی تبلیغی انوارالثقلین 🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
به امیدی كه بیایی سحری در بر من خاك ویرانه شده سرمهٔ چشم تر من مدتی می شود از حال لبت بی خبرم چند وقت است صدایم نزدی دختر من من همان لاله افروختهٔ خون جگرم كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من شب این شام چه سرمای عجیبی دارد تب این سوز كجا و بدن لاغر من دارم از درد مچ دست به خود می پیچم ظاهراً خرد شده ساقه نیلوفر من چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من موی من دست نخورده است خیالت راحت معجر سوخته چسبیده به زخم سر من كاشكی زود بیایی و به دادم برسی تا كه در سینه نمانَد نفس آخر من ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم ، سری باشد حالا تصور کن که آن سر ، ماهِ خون رنگی در هاله‌ ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌ کشد ، بابا که می‌ آید موهای شانه کرده‌ اش در معجری باشد ای کاش می‌ شد بر تنش پیراهنی زیبا یا لااقل پیراهن سالم‌ تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ ی آب آوری باشد با آن‌ همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌ کند شانه اما نه وقتی شانه‌ های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ ی بی‌ یاوری باشد خواهرتر از او کیست ؟ او که ، هر که آب آورد چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌ های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌ اش امشب ” بابا ! مرا این بار با خود می‌ بری ؟ ” باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو ، در برگشت می‌ ترسم در راه خار و سنگ‌ های بدتری باشد باید بیایم با تو ، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد ؟ ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دین و دل بردی و اکنون پی جان آمده‌ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین آمدی کز غم بیرون ز شمارم پرسی بنشین تا به تو یک یک بشمارم بنشین بعد عمری نفسی بر سر من آمده‌ای دست از دامن وصلت نگذارم بنشین از برم رفتی و می‌میرم از این غم باری به کنارم ننشستی به مزارم بنشین ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
اکنون که نیامد ز سفر ماه منیرم خوب است در این گوشه ویرانه بمیرم با من نزند حرف ، کسی چون که یتیمم از من نکشد ناز ، کسی چون که اسیرم امروز یزید هر چه دلت خواست ستم کن زیرا تو امیری من مظلومه اسیرم بر محکمه عدل خدا نگذرم از تو آنجا تو اسیری من مظلومه امیرم ✍: اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید. 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
از خیمه‌ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده‌ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می‌گفت عمّه‌ام به رخم بوسه داده‌ای... تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی برنداشتم با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی یک‌باره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی... با آنکه دستبرد خزان دیده‌ای ولیک باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد از غنچه‌های صبح، لبت نوشکفته‌تر از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته‌تر هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد بر زاری‌ام ز دیده و دل، زار گریه کرد هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبۀ من ماه می‌بَرد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می‌برد گر اشک من به چهرۀ مهتابی‌ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بی‌کسی این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه‌ام دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه‌ام... ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می‌کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی‌ام اگر من تا شناسمت به رُخت دست می‌کشم ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت‌ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی‌کنند که این لب همان لب است ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
چگونه شکر گویم این وصال ناگهانی را کمان ابروی من خوشحال کردی قد کمانی را چگونه یافتی ما را در این ویرانسرا امشب گرفتی از صدای گریه ام آیا نشانی را حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم پدر از یاد بردم شیوه شیرین زبانی را سرت را از طبق برداشتم با یاری عمه چهل منزل تحمل کرده‌ام این ناتوانی را خبر دارم شبی کنج تنوری میهمان بودی به جا آورده کوفه خوب رسم میزبانی را لبت را قاری قرآن هزاران بار می‌بوسم که تشت زر بداند راه و رسم قدردانی را ✍: اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید. 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592