#قالب_قصیده :
میتوان گفت قصیده اولین قالب شعری است که از نیمهی قرن سوم در ادبیات فارسی پدید آمد. این قالب به نوعی از شعر گفته میشود که مانند غزل مصراع اول و مصراعهای زوج بقیهی بیتها با هم، همقافیه هستند و تعداد ابیات آن از 15 تا 70 بیت و یا بیشتر میتواند باشد.
موضوع قصیده مدح و ستایش خداوند، امامان بزرگوار، اشخاص بزرگ، تعریف مسایل اجتماعی و اخلاقی و وصف طبیعت و… است.
#اجزای_قصیده :
مطلع، تغزل و نسیب و تشبیب، تخلص یا گریز، مدح و دعا و شریطه.
۱- #مطلع :
بیت اوّل قصیده را مطلع مینامند که باید در لفظ و معنی جذّاب و دلنشین باشد و دو مصرع آن هم قافیه باشد.
۲- #تغزل :
بیتهای ابتدایی قصیده که به مدح و ستایش شخص یا معشوق و توصیف زیباییهای آن پرداخته باشد، تغزل نامیده میشود. در صورتی که در بیت های اول، شاعر به توصیف طبیعت و تداعی روزگار جوانی پرداخته باشد نیز، به آن تشبیب یا نسیب گویند.
۳- #تخلص :
تخلص، بیت یا بیتهایی است که شاعر بطور ماهرانهای با استفاده از آن، برای خارج شدن از مقدمه و تغزل و وارد شدن به تنه اصلی قصیده، از آن استفاده میکند.
۴- #تنهی_اصلی_قصیده :
اصلیترین بخش قصیده، تنه اصلی قصیده است که تمام مقصود و منظور شاعر را شامل میشود. این تنه معمولاً شامل مضامین و محتواست.
۵- #شریطه_و_دعا :
شاعران معمولاً در ابیات پایانی قصیده با ذکر شرطهایی برای ممدوح خود آرزوی دوام و بقا میکنند.
۶- #مقطع :
بیت آخر قصیده مقطع نام دارد که معمولاً شاعران درآن به هنرنمایی پرداخته، در انتخاب الفاظ و مفاهیم تلاش مینمایند.
نمونهای از قصیده از ملکالشعرا بهار :
(دماوندیه 2)
ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر، یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر ، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مُشت
آن مُشت تویی تو ، ای دماوند!
تو مُشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پسافکند
ای مُشت زمین! بر آسمان شو
بر ری بنواز ، ضربتی چند
نینی تو نه مُشت روزگاری
ای کوه! نیام ز گفته خرسند
تو قلب فسردهی زمینی
از درد ، ورم نموده یک چند
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند
شو منفجر ای دل زمانه!
وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همی خند
پنهان مکن آتش درون را
زین سوختهجان شنو یکی پند
گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانت به جانْت سوگند
بر ژرف دهانْت سخت بندی
بر بسته سپهر زال پر فند
من بند دهانْت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند
از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهانبند
من این کنم و بوَد که آید
نزدیک تو این عمل خوشایند
آزاد شوی و بر خروشی
مانندهی دیو جسته از بند
هرّای تو افکند زلازل
از نیشابور ، تا نهاوند
وز برق تنورهات بتابد
ز البرز، اشعه تا به الوند
ای مادر سر سپید بشنو
این پند سیاهبخت فرزند:
برکش ز سر این سپید معجر
بنشین به یکی کبود اورند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزهشیر ارغند
ترکیبی ساز بی مماثل
معجونی ساز بیهمانند
از نار و سعیر و گاز و گوگرد
از دود و حمیم و صخره و گند
از آتشِ آه خلقِ مظلوم
و از شعلهی کیفر خداوند
ابری بفرست بر سرِ ری
بارانْش ز هول و بیم و آفند
بشکن در ِ دوزخ و برون ریز
بادافرهِ کفر کافری چند
زآنگونه که بر مدینهی عاد
صَرصَر شرر عدم پراکند
چونان که بشارسان «پمپی»
ولکان ، اجل معلق افکند
بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا که باید
از ریشه ، بنای ظلم برکند
زین بیخردان سفله بستان
دادِ دلِ مردمِ خردمند.
«ملکالشعرا بهار»
#آموزش_مبانی_شش