“ در وصل تو پیوسته به گلشن بودم
در هجر تو با ناله و شیون بودم
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو
ای دوست مگر چشم بدت من بودم “
-ابو سعید ابوالخیر
“ مجنونِ تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشقِ تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید
آن کس که تو را شناخت خود را نشناخت “
-ابو سعید ابوالخیر
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد..
- “آنها” ، فاضل نظری
هدایت شده از [ماهِمیانِبرکه🇵🇸']
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بیهمزبانی را برای کوهکن گویم
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
هدایت شده از [ماهِمیانِبرکه🇵🇸']
میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست
که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
هدایت شده از [ماهِمیانِبرکه🇵🇸']
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
“دانهٔ سرخ اناریم و نگه داشتهاند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشهٔ ما
اگر از کشتهٔ خود نام و نشان میپرسی
عاشقی شیوهٔ ما بود و جنون پیشهٔ ما”
-کتاب، فاضل نظری