🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
📍یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہۍ تنفس استڪبار را میبندد، آنقدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے ترور کنند...
💌 #سنگر_خاطره | #سیره_شهدا
🔻 یکی از بچه های روستا در جبهه مسؤول تدارکات بود. باید سهمیه ی غذایمان را از او می گرفتیم. علی به شوخی گفت: «موقع غذا به خاطر هم ولایتی بودن دو تا کمپوت اضافی بده.»
غلام رضا با ناراحتی گفت: «آن وقت تمام اجر و زحماتمون با یک اشتباه از بین می رود ما هم دیگر مورد موهبت خدا قرار نمی گیریم.»
🔅 از جبهه آمد. لباس هایش را که پاره شده بود، با دست می دوخت. گفتم: «این همه می جنگی نباید یک لباس درست و حسابی بهت بدهند؟»
خیلی جدی گرفت: «این لباس بیت الماله.»
بعد از دوختن لباس گفت: «پدرجان ما برای دفاع از کشورمان می جنگیم و به تکلیف عمل می کنیم. لباس نو هم که بپوشیم توی جبهه خاکی و پاره می شود. هدف ما یک چیز دیگر است.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟عروسی آقا مصطفی وقتی می خواست برای عروسی اش کارت دعوت بنویسه برای اهل بیت هم کارت فرستاد کارت دعوت نوشتیک کارت برای امام رضا(ع) مشهد،یک کارت برای امام زمان (عج)مسجد جمکران،یک کارت هم به نیت دعوت کردن حضرت زهرا(س) نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه(س) قبل از عروسی حضرت زهرا(س) آمدند به خوابش و فرمودند چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟کی بهتر از شما؟ببین همه اومدیم شما عزیز ما هستی...
📍خاطره از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی پور
📚منبع:یادگاران ۸ کتاب ردانی پور صفحه ۸۴
#شهدا
✅#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم. دوست داشت بدون گناه بریم سر خونه زندگیمون. دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هر چند رضایت محمد هم برایم شرط بود. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم. چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود. آن هم دو هفته! حسابی ریخت و پاش کرده و عروسیمون بدون گناه انجام شد.
📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم محمد کامران
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍برای تشکر...
🌟یه روز دیدم در می زنند،رفتم پشت در،دونفر بودند . یکی شون گفت:منزل صیاد شیرازی همین جاست؟دلم هری ریخت .گفت :جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد.اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم.هنوز فکر می کردم خبر شهادتش رو برام آوردند.دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر و داخل آن نوشته بود:برای تشکر از زحمت های تو.همیشه دعات می کنم. از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
یاد شهدا با صلوات🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
یاد شهدا با صلوات🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
یاد شهدا با صلوات🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍امیر حسین گلم،پسربابا!!
🌟پسر عزیزم سلام،دعا میکنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید. اگر چه امروز پدرت کنارت نیست ولی بدان دوستت دارم و برای نجات جان کودک هایی مثل تو رفته تا دل مادر و پدرشان خشنود شود و با شادی آنها تو شاد شوی.
تو تمام بود و نبود من هستی و دل کندن از تو برام سخت است، ولی به روی خود نمی آورم که دیگران ناراحت نشوند. مادرت را به تو می سپارم...
💬راوی: فرزند شهید مدافع حرم علی آقا عبداللهی
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خستگی اش را بروز نمی داد...
🌟همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روز ها گرسنگی کشیده بود،جاده ها و بیابانها را برای شناسی پشت سر گذاشته بود،اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در چند روزی که من نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرف هایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعا احساس خوشبختی می کردم.
#شهید_حسن_باقری
یاد شهدا با صلوات🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔹 در سال ۶۳ در منطقه عملیاتی «مجنون» از ناحیه کتف، سال ۶۵ در منطقه عملیاتی «شلمچه» از ناحیه سر و گوش و در سال ۶۷ در محور«دربندیخان» شیمیایی شده و به درجه رفیع جانبازی نائل شد.
🌷 حاجرضا در عملیات کربلای۵ از ناحیه سر با تیر مستقیم دشمن مجروح و در بیمارستان لقمان بستری شد. خانواده بعد از چند روز متوجه بستری شدنش شدند، اما حاجرضا دو هفته بعد به منطقه باز میگردد.
➖ شهیدرضا فرزرانه که از یاران نزدیک سردار شهیدحسین همدانی به شمار میآمد، پس از شروع جنگ در سوریه رضا فرزانه سه بار تلاش کرد تا جهت نیروی مستشاری به این کشور برود. سرانجام در سال ۱۳۹۴ او موفق شد برای اولین بار به سوریه اعزام شود و ۴۰ روز بیشتر طول نکشید که از سوریه مسافر آسمانی بهشت شود.
🌟 طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری در روز ۲۲ بهمن در ۵۱ سالگی ۱۳۹۴ در منطقه هوبر به شهادت رسید وبه کاروان شهدای مدافع حرم پیوست وپیکرمطهربه دست گروههای تکفیری افتاد و طلب وجه کرده بودند که خانواده وی راضی نمیشوند به دشمنان کمک مالی بشود؛ لذا پیکروی در منطقه ماندگار شد.
📍 شهید رضا فرزانه پس از گذشت شش سال در پی عملیات کاوش پیکر شهدای مدافع حرم در سوریه، پیکر این رزمنده دوران دفاع مقدس و مدافع حرم کشف و هویت او از طریق آزمایش دی انای شناسایی شده وبه کشور بازگشت.
#سالروز_شهادت🌷
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻گریه برا امام حسین
🌟چشمانش مجروح شد و منتقلش کردن تهران، محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینه کرد، پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید : برا چی این سوال و میپرسی پسر جون ؟ محسن گفت: چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد من نمی خوره...
📚برشی از زندگی شهید محسن درودی
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خریدار خانه
🌟حقوق خود را که دریافت کرد . به فروشگاه محله رفت و از صاحب فروشگاه خواستار لیست اسامی کسانی شد که به دلیل تنگدستی، توانایی پرداخت بدهی خود را ندارند .بدهی کسانی که از صاحب فروشگاه نسیه خرید کرده بودند را به صاحب فروشگاه پرداخت کرد.
دفعه بعد که برای انجام همین کار به فروشگاه رفت صاحب فروشگاه از او پرسید: تو به فکر آینده ات نیستی؟ چرا پولت را برای خرید خانه پس انداز نمیکنی؟
در حالی که به صاحب فروشگاه نگاه میکرد با لبخند جواب داد:همین کار را میکنم، در حال خرید یک خانه در بهشت هستم.
راوی :خانواده شهید
شهید:یاسر أیمن شمص