✨﷽✨
#داستان_آموزنده
✍مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیکرد..
تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند.
آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت.
*در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.»*
https://eitaa.com//goodarzi100
#داستان_آموزنده
🔆🔴مراقب باش...
👈روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
🤔وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.
✳️به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.
بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد
🔆چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.
✳️وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده.
🔆چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی.
✳️وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.
👌چوپان گفت قربان، گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست...
🌼🍃🌺🍃🌸
https://eitaa.com//goodarzi100
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆همان اعمال را بنویسند
☘امام صادق علیهالسلام فرمود: پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم سر خود را بهسوی آسمان بلند کرد و لبخند زد. پرسیدند ای پیامبر خدا! دیدیم سر خویش را بهسوی آسمان بلند کردی و لبخند زدی.
☘فرمود: آری! از دو فرشتهای در شگفت شدم که از آسمان به زمین آمدند و بندهی مؤمن درستکار را در جای نماز خویش که همواره در آنجا نماز میگزارد جستند تا برای وی، عمل آن شب و روزش را بنویسند، امّا وی را در نماز گاه خویش نیافتند.
☘پس به آسمان بازگشتند و گفتند: پروردگارا فلان بندهی مؤمنت را در مکان نمازش جستیم تا برای وی عملش را در آن روز و شب بنویسیم، ولی آنجا به او دست نیافتیم و او را در بند (بیماری تو) دیدیم. خداوند فرمود: تا زمانی که بندهام در بند من است، برای او در هر شب و روز همانند آنچه در دوران تندرستیاش انجام میداده بنویسید.
☘زیرا بر من است آنگاهکه او را ازآنچه در دوران تندرستیاش انجام میداده، بازداشتهام، برای وی پاداش همان اعمال را بنویسم.
📚الکافی 3، ص 113
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
@Ashegane_AHLE_beet
🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
#داستان_آموزنده
🔆احترام به كودك
روزى رسول گرامى صلى الله عليه و آله نماز جماعت مى گذارد، امام حسين عليه السلام نزديك ايشان بود. هرگاه پيغمبر به سجده مى رفت حسين بر پشت حضرت مى نشست و هنگامى كه حضرت سر از سجده بر مى داشت ، او را مى گرفت و پهلوى خود مى گذاشت .
چند بار اين كار تكرار شد و بدين گونه نمازش را به پايان رسانيد.
يك نفر يهودى كه ناظر بر اين جريان بود عرض كرد:
شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز با كودكان چنين رفتار نكرده ايم !
پيغمبر فرمود:
شما هم اگر به خدا و پيغمبر او ايمان داشتيد، نسبت به كودكان رحم و مدارا مى نموديد.
يهودى به واسطه رفتار پسنديده پيغمبر گرامى مسلمان شد.
📚بحار : ج 43، ص 296.
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
@Ashegane_AHLE_beet
🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
🌸🍃🌸🍃
🔆#داستان_آموزنده
در پای منبر عالِمی بزرگ مردم زیادی مینشستند. روزی متوجه شد جوانی مدتی است که در پای منبر او حاضر نمیشود. عالِم سراغ او را گرفت. گفتند: آن جوان دیگر از خانه بیرون نمیآید و مشغول عبادت است. عالِم پیش او رفت، پرسید: ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بستهای و عبادت میکنی؟ جوان گفت: برای نزدیک شدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانهنشین شد. عالم گفت: هرگاه دیدی به مردم نزدیک تر میشوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت میکنی، بدان به خدا نزدیک شدهای، و تو که درب بر روی خود بستهای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر میشوی.
و چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه فرمودند: كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم، در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمات در بین مردم)
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
@Ashegane_AHLE_beet
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆سه حاجت
حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا هاشمى نژادفرمودند: يك پيرمرد مسنّى ماه مبارك رمضان مسجد لاله زار مى آمد خيلى آدم موفقى بود هميشه قبل از اذان توى مسجد بود.
به او گفتم حاج آقا شما خيلى موفق هستيد من هر روز كه مسجد مى آيم مى بينم شما زودتر از ما آمده ايد جا بگيريد.
گفت : نه آقا من هر چه دارم از نماز اول وقت دارم . بعد گفت : من در نوجوانى به مشهد رفتم . مرحوم ((حاج شيخ حسن على )) باغچه اى در نخودك داشت به آنجا رفتم و ايشان را پيدا كردم و به ايشان گفتم : من سه حاجت مهم دارم دلم مى خواهد هر سه تا را خدا توى جوانى به من بدهد. يك چيزى يادم بدهيد.
فرمودند: چى مى خواهى ؟ گفتم : يكى دلم مى خواهد در جوانى به حج مشرف شوم . چون حج در جوانى يك لذت ديگرى دارد.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان .
گفتم : دومين حاجتم اين است كه دلم مى خواهد يك همسر خوب خدا به من عنايت كند.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان .
سوم اينكه خدا يك كسب آبرومندى به من عنايت فرمايد.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان .
اين عملى را كه ايشان فرمودند من شروع كردم و توى فاصله سه سال هم به حج مشرف شدم هم زن مؤ منه و صالحه خدا به من داد و هم كسب با آبرو به من عنايت كرد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
@Ashegane_AHLE_beet
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆داستان يوم الانذار
✨در اوائل بعثت پيغمبراكرم صلى اللّه عليه و آله آيه نازل شد: و انذر عشيرتك الاقربين خويشاوندان نزديك را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند. در آن هنگام على (علیه السلام ) بچّه اى بود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله . (على (علیه السلام ) از كودكى در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد.)
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به على (علیه السلام ) فرمود: غذايى ترتيب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على (علیه السلام) هم غذايى از گوشت درست كرد و مقدارى شير نيز تهيّه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اعلام دعوت كرد و فرمود: من مامورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد. ابولهب كه عموى پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اينكه چنين سخنى را به ما بگويى ؟! جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى باردوّم به على (علیه السلام ) دستور تشكيل جلسه را داد. خود اميرالمؤ منين (علیه السلام ) كه راوى هم هست مى فرمايد، كه اينها حدود چهل نفر بودند يا يكى كم يا يكى زياد.
در دفعه دوّم پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: هر كسى از شما كه اوّل دعوت مرا بپذيرد، وصى ، وزير و جانشين من خواهد بود.
غير از على (علیه السلام ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اعلام كرد، على علیه السلام از جا بلند شد.
در آخر پيغمبر فرمود: بعد از من تو وصى ، وزير و خليفه من خواهى بود
📚 امامت ، مجموعه آثار، ج 4، ص 879.
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
@Ashegane_AHLE_beet
🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃