eitaa logo
عـــاشقــان اهــل بیـــت(ع)🌹
1.1هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
105 فایل
مداحی و مولودی، سخنان ناب عالمان و همین طور سخنان ناب امامان معصوم علیهم السلام 🌹🌹🌹🌹 ایدی مدیر و مدیر تبادل : @f8t8y9 🌹" کاش به مطالب، به صورت درک محور خیره میشدیم، نه مدرک محور"🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍عرض کردیم که شیخی در منبر گفت: ای مردم اگر عمل نیک ندارید و زیاد گناه کرده‌اید برای رفتن به بهشت یک راه دارید و آن این که کافری مسلمان کنید دو چوپان عوام چون این سخن شنیدند، به بیابان رفته و کمین کردند تا یک مسیحی پیدا کنند، ناگهان مردی مسیحی دیدند از بیابان می‌گذشت، از پشت صخره بیرون پریدند و مسیحی را بر روی زمین خوابانده و چاقو در حلقوم گذاشتند گفتند زود مسلمان شو.مسیحی که چاقو در گلوی خود دید گفت: چشم. امر کنید. گلوی مسیحی را رها کردند از زمین برخواست، نصاری (مسیحی) پرسید، حال چه گویم و چه کنم مسلمان شوم؟ بگویید تا به دین شما در آیم.این دو مسلمان همدیگر را نگاه کردند و از هم پرسیدند، راست می2گوید ما چگونه مسلمان شدیم چه گوییم انجام دهد تا مسلمان شود؟؟ شرمشان شد و او را رها کردند. آری بسیاری از ما هم چنین مسلمان شده‌ایم. اگر نادانانی چون من در دین اظهار نظر نمی‌کردند و دین دست عاقلان بود الان هیچ اختلافی در دین و این همه فرقه نبود. دکتر شریعتی نقل می‌کند، روزی حدیثی با معنی در مجلسی خواندم، آخر مجلس کسی آمد و گفت، دکتر معنی حدیثی که خواندید این نیست. پرسیدم پس کدام است؟ گفت: من نمی‌دانم ولی می‌دانم این نیست که گفتید!! گفتم وقتی شما چیزی نمی‌دانید بنده یک چیزی فعلا دانسته‌ام زحمت بکشید و گوش کنید. خداوند در قرآن در تعریف صفات مومنان می‌فرماید:❀والذین اذا یتلو علیهم آیاتنا لم یخروا علیها صما و عمیانا❀ مومنان کسانی هستند که آن‌گاه که آیات ما بر آنان خوانده می‌شود، لال و کور، بر روی آیات ما نمی‌افتند (بدون تعقل هر حرفی را نمی‌پذیرند در آن تدبر می‌کنند و تعقل می‌نمایند) چرا خداوند امر به عقل می‌کند چون دین از روی عقل اگر باشد به راحتی از دست نمی‌رود. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبت‌نام کردیم. در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم. 4 نفر یک اتاق تقسیم شده بود. اتاق ما چشم‌انداز خاصی نداشت و کم‌نور بود. یکی از دوستان بی‌تاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم.در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟تبسمی کرد و گفت: ما برای زیارت امام رضا ع آمده‌ایم یا زیارت اتاق؟ دوم این‌که مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟ چشم‌به هم‌زدنی این چند روز تمام می‌شود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش. گفت: دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا) و نمی‌دانند برای چه و کجا آمده‌اند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بی‌خودی، (دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری می‌کنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا می‌روند. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍️هارون‌الرشید دو تن از پسرانش که یکی محمدامین و دیگری مامون‌الرشید بود، با هم بر سر خلافت درگیر شدند که عاقبت، مامون بر محمدامین ، غلبه کرد و او را کشت و سر برادرش را بر صحن خانه چوبی آویزان کرد و امر نمود هر سرباز و مهمانی بر خانه وارد می شد بر آن سر بریده نفرین و لعنت می کرد و سپس انعام می‌گرفت و وارد کاخ می‌شد. پیرمردی عجم وارد کاخ شد و سر بریده را دید، سوال کرد، گفتند برادر شاه است او را لعنت کن تا انعام و جایزه خود را بگیری. پیرمرد، پیش سر بریده آمده و گفت: خدا لعنت کند این سر بریده و پدر و مادر و اجدادش را ....!!!!!و انعام گرفت. فرزند مامون نوجوانی کوچکی بود که شاهد این کار پدرش با عمویش بود که به خاطر سلطنت و تاج و تخت چند روزه دنیا، پدرش، حاضر بود حتی بر پدر و مادرش لعنت کنند و او نه تنها ناراحت نمی شد بلکه شاد گشته انعام هم می‌داد. پسر مامون بعد از دیدن این ماجرا، بر خباثت سلطنت و قدرت پی برد و هرگز حاضر به پذیرش خلافت نگردید.و همیشه می‌گفت: قدرت و پول از ابزار شیطان است، که چنان در چشم انسان زیبا جلوه می‌کند که هر کاری برای رسیدن به آن انجام می‌دهد. 📚منبع: تتمته المنتهی ص 186 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍ دوستی نقل می‌کرد، زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا هم‌سن ولی ناتنی بودند.یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم بر‌خلاف چهره مظلوم‌اش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد.خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هر چند قیافه زیاد جالبی هم نداشت . زن من از زن اول پدرشوهرم بود که مادرش فوت شده بود .در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم ، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت می‌کند، حرفش را قبول نکردم.مادرزنم فهمید من با مریم نمی‌سازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم (دختر او را بگیرم)تمام دلایل مرا قانع می‌کرد مریم را طلاق دهم، به خصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش می‌کردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.پدر مریم کارگر بود و کار می‌کرد و افسار خودش و زندگی‌اش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از مدتی گذشتن از طلاق این کار را می‌کند.اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم. و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی می‌کرد و من حس می‌کردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است. در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهر زنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم می‌رفتم و خوش‌اخلاقی و مهربانی خواهر‌زنم را با شوهرش می‌دیدم از انتخابم دیوانه می‌شدم. اما می‌دانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.سال‌ها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهر زنم صاحب اولاد نشده و نازا بودنش قطعی است.اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم، و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق می‌دادم یا تجدید فراش می‌کردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزند‌آوری، نمی‌توانستم بپذیرم. ⚜وَ عَسي‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ⚜بقره216 و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.🔅 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍ روزی برای خرید ملکی به بنگاه رفتم. صاحب بنگاه چهار برابر بیشتر از حق کمسیون خود از من دستمزد گرفت. بنده‌خدا متاسفانه به علت خلط مال حرام مدتی بعد، به زندان رفت و در زندان جان سپرد و وفایی از مال دنیا که به هر صورت جمع کرده بود، ندید. روز بعد که برای ثبت قولنامه بنگاه رفتم، شریک همان صاحب بنگاه بعد از رفتن من از بنگاه بیرون آمده و مبلغی به من داد. پرسیدم چیست؟ گفت: این مبلغ اضافی است و من حرام نمی‌خورم. با این‌که انسان با‌اعتقادی نبود و در بنگاه از دین بد می‌گفت، این رد مال او برای من سوال شد. پرسیدم: آیا به خاطر ترس از مرگ و عقوبت اخروی این پول را بر می‌گردانی؟ گفت: نه. گفتم: دلیل آن چیست؟ گفت: من به آن دنیا زیاد اعتقاد ندارم ولی به این اعتقاد دارم که اگر کسی مال حرام بخورد در دنیا پس می‌دهد. پس مال حرام نمی‌خورم. از حرکت مرد، به این نتیجه رسیدم که اگر خداوند، مجازات تمام گناهان را به آن دنیا موکول می‌کرد، کسانی مثل این فرد که به آخرت اعتقادی ندارند، هر ظلمی به بشر می‌کردند. پس باید مجازات برخی گناهان در این دنیا نقد شود تا انسان‌ها به یکدیگر زیاد ظلم و تجاوز نکنند. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✍پیرمردی شبی به پسر جوانش گفت: بیا با هم به خانۀ خواهرم برویم. پیرمرد عصای خود برداشت و با پسر جوانش به راه افتادند. در تاریکی شب به ناگاه عصای پدر شکست و پدر بر کتف پسر دست نهاد و ادامۀ مسیر دادند تا به خانۀ خواهر رسیدند. ساعتی صلۀ ارحام کردند و خواستند برگردند که پسر از خانۀ عمّه شاخه درختی برید و برای پدر عصایی ساخت تا به منزل برگردند. پدر در راه گریه کرد. پسر جوان پرسید: چرا گریه می‌کنی؟! پدر گفت: عمری تو را زحمت و رنج کشیدم و بعد از مرگ مادرت، مادر شدم و نفس خویش بر خود حرام کرده و تو را بزرگ کردم، ساعتی نتوانستی سنگینی مرا بر کتف خود تحمل کنی! قربان خدای خود بروم از درختی شاخه‌ای بریدی که من بر آن درخت هیچ رنجی نکشیده بودم که بی‌منّت سنگینی مرا بر خود خواهد کشید. چه دیر آموختم که باید همیشه فقط بر قدرت خدای خود تکیه کرد و بس!!! کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏴🥀🏴👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏴🥀🏴☝️
✨﷽✨ ✍ اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. 🔆 ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. 🔰 پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» 🔰 پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» 🔰 پسر پرسید: «چرا پدرم؟» 🔰 گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍ مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇  https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍مرد خسیسی برای ردّ سهم زکات خویش به همسایه بینوای خود آش برد. مدتی هر هفته یک روز که آش می‌پختند ظرفی هم بر منزل او می‌برد. بینوا منتظر بود همسایه‌اش روزی غذایی غیر از آش برای او بیاورد، کنجکاو شد از او پرسید: چرا برای من غذا می‌آوری؟ مرد گفت: شب خواب دیدم آش می‌پزم و ظرفی برای تو می‌آورم و صبح خواب خود عمل کردم. شک نکن رؤیاهای من همیشه صادقه است. مرد نیازمند روزی به او گفت: آیا تو شبی نیست در خواب ببینی کباب درست می‌کنی و برای من می‌آوری؟ مرد خسیس گفت: من از خدا می‌خواهم شبی در خواب ببینم برای تو کباب درست می‌کنم تا فردا سریع به خواب خود عمل کنم، ولی حیف قسمت تو نیست. روزی همسایه نیازمند متوجه شد از منزل همسایه خسیس بوی کباب برخاست. بر در خانۀ او رفت و گفت: شب خواب دیده‌ام ناهار برای منزل‌تان مرا دعوت کردید. مرد خسیس او را منزل راه داد و سهم کبابی به او داد و هر زمان بوی کباب می‌شنید مرد بینوا در منزل او می‌رفت و این سخن می‌گفت و کباب طعام می‌گرفت. مرد خسیس از این کار او خسته شد و چون می‌دانست اگر اعتراض کند برگشت سخن خودش را خواهد شنید به مرد نیازمند گفت: مدتی است خواب‌های من دیگر صادقانه نیستند........ یعنی تو هم به خانۀ من برای کباب نیا...... حکمت داستان این‌که همیشه ما انتظار داریم باور کنند هر سخنی از ما را که به نفع ماست، ولی خودمان باور نمی‌کنیم سخن کسی را که باور کردن ما به نفع او، اما به ضرر ماست. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✍روزی جوانی از پدرش پرسید: معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند و بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟! پسر گفت: از سلطان! پدر گفت: معنی شکر هم همین‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خداست، پس او لایق همۀ حمدها است. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او می‌کرد. پدرش آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از این‌که او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است. 🍀در اصول کافی از امام باقر علیه السَّلام آمده است: پشیمانی که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏴🥀🏴👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏴🥀🏴☝️
✍مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست. هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد. مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید. گفت: بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش می‌کشم و این بارِ گناهان حالِ عبادت را از من گرفته‌اند. چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بارِ گناهان من نیز نمی‌گذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍️روزی صاحبدلی به پسرش گفت: پسرم! بیا برویم و زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر به همراه پدرش راهی شد. پدر دست در جیب خود کرد و مقداری سکۀ طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد و گفت: پسرم! می‌خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را به کار آید؛ یا این سکه‌ها را بدهم که رفعِ مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟! پسر فکری کرد و گفت: پدر! بر من پندی بیاموز، سکه‌ها را نمی‌خواهم. سکه برای رفع یک مشکل است، ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر!!! پدرش گفت: سکه‌ها را بردار. پسر پرسید: پندی ندادی؟ پدر گفت: وقتی تو طالبِ پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی، یعنی می‌دانی سکه‌ها را کجا هزینه کنی و این بزرگ‌ترین پند من برای تو بود. پسرم! بدان خداوند نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و به دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خود به تو روی می‌کند؛ ولی اگر به دنبال دنیا باشی، یقین کن علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد. https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71
✍پیرمردی با پسر جوان خود در ماه رمضان برای جمع کردن خار به صحرا رفت. شدت گرما بر عطش پسر جوان افزود. پدرش گفت: پسرم! از دهان خود برای خود آب قرض کن. پسر گفت: چگونه پدرم؟! پدر انگشتر خود به پسر داد تا در دهانش گذاشت و از کام او بزاق ترشح کرد و اندکی حال پسر بهتر شد. پدر گفت: پسرم! بدان در روزهای سختی، از تو به تو نزدیک‌تر کسی نیست. زمانی که در سختی زندگی گرفتار شدی، بجای قرض گرفتن از دیگران و بجای سیر کردن شکم خود، از خود قرض بگیر و در زمان تمتع و دارایی کمتر بخور تا شکم تو به کم خوردن روی کند، آن‌گاه خودت به خودت قرض خواهی داد، بدون منت و کسر عزتی از تو!! کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✍️در بازار شهر تبریز، دو عالِم در مورد اداره یک مسجد، به اختلاف خوردند. بنّایی را صدا کردند و مسجد را از وسط دیواری کشیدند و درب دیگری برای آن نهادند تا اهل بازار راحت‌تر برای نماز به آنجا روند. وسایل مسجد (سماور و استکان‌ها و...) را هر چه بود، نصف کردند. مرد مؤمن و ظریفی به نام «سیفعلی» در بازار بود. روزی سماور مسجد سمتِ بازار را روشن کرد و قلیان‌ها را حاضر نمود. (در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود.) و اهلِ بازار را به مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سؤال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: خدا مُرده است و برای خدا مجلس ختم گرفته‌ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتادند. گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا (العیاذ بالله) نمرده است، خانۀ او را ورثه پیدا نمی‌شد که دو قسمت کند و اموال مسجد را تقسیم نماید. این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالِم به وسوسۀ شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند و مانند گذشته، دیوار را از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر عازم شد تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج، شتری خرید تا بازگردد. از حج که بازگشت، بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبۀ خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خداوند گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود، پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی!» پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را همانجا قربانی کن تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گله‌ای قربانی کنی، تأثیر در توبۀ تو نخواهد داشت.» کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍در کتاب کلیله و دمنه آمده است، دو موش پنیری پیدا کردند ، یکی گفت: من تقسیم می کنم، دیگری گفت، من تو را به عدالت قبول ندارم. آن موش گفت: حال که تو مرا قبول نداری من هم تو را قبول ندارم. تصمیم گرفتند از گربه ای کمک بخواهند تا پنیر را تقسیم کند، نزد گربه رفتند، گربه پنیر را گرفت و دو نیم کرد و در ترازویی گذاشت. یک طرف سنگین تر بود از آن طرف خورد. طرف دیگر سنگین شد، از آن طرف خورد و... این قدر ادامه داد تا از پنیر دو تکه کوچک ماند. موش ها راضی شدند که دیگر تقسیم نکند. گربه خشمی گرفت و گفت: بعد این همه زحمت پس حق الزحمه من چی می شود؟!!!! دو موش از ترس جان خود بدون این که از پنیر بزرگ مزه ای کرده باشند، دو دستی تحویل گربه داده برگشتند. نتیجه اخلاقی این که، وقتی خود می توانیم مشکل خود را حل کنیم به دیگران که بالاتر هستند نسپاریم، چرا که دیگران نیز در این حل و فصل خیر خود را حساب خواهند کرد. اگر با همسر خود اختلافی داریم در داخل خانه حل کنیم چرا که هر چقدر مراجعه ما به افراد دیگر شود، احتمال حل شدن مشکل ما کمتر می شود کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍در بغداد نابینایی عاشق شبلی (صوفی قرن سوم هجری) بود، ولی او را هرگز ندیده بود. روزی شبلی به مغازه او رفت و نانی برداشت. (شبلی درویش بود و دراویش چیزی ندارند.) به نابینا گفت: نانی برداشتم، گرسنه هستم. نابینا که صاحب نانوایی بود، نزدیک شد و نان را از او گرفت و دشنام داد. مردم چون این صحنه را دیدند، به نابینا خرده گرفتند و گفتند: او را می‌شناسی!؟ او شبلی بود! نابینا پشیمان به دنبال شبلی راه افتاد. هنگامی که به شبلی رسید، از او عذر خواست و به دست و پای او افتاد و طلب بخشش کرد. نانوا گفت: من برای جبران خطایم می‌خواهم یک میهمانی بدهم. تشریف بیاورید تا مسرور شوم. نابینا یک میهمانی داد و بزرگان شهر را دعوت نمود. شبلی را در صدر مجلس نشاند، تا خطای خود جبران کند و دل شبلی را به دست آورد. مجلس تمام شد و نابینا از شبلی موعظه‌ای خواست. شبلی گریست و گفت: برای خدا لقمه‌ای نان به درویش ندادی، ولی برای حفظ نام خود صد سکه خرج کردی! (که مبادا نام تو در شهر به خاطر توهین به شبلی آسیب ببیند.) بدان که تا خود را برای خدا عزیز نکنی و تحت امر او نباشی با این میهمانی‌های مجلل هرگز عزیزِ شبلی و دیگران نمی‌توانی بشوی. ✨إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعاً✨ کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍روباهی در راهی ماهی بزرگی دید‌. با خود اندیشه کرد این ماهی بزرگ در این راه چه می‌کند؟ از خوردن آن ترسید و سراغ گرگ نادانی رفت که در آن صحرا خانه داشت و به او گفت: پسر عمو جان! غذای خوبی یافتم، دلم نیامد بدون شما آن را میل نمایم؛ پس شما را برای آن دعوت می‌کنم. گرگ نادان چون به مقصد رسید روباه گفت: بفرما پسر عمو جان! 🐠گرگ چون پا روی ماهی گذاشت از اطرافش تور صیاد جمع شد و با ماهی به هوا رفت و ماهی از حلقۀ تور لیز خورد و با سر به زمین افتاد.‌ روباه چون ماهی بر زمین دید نزدیک شد و آن را میل نمود. 🏜گرگ گفت: پسر عمو جان! ساعتی پیش که من در خانۀ خود آرمیده بودم تو را میل به غذا نبود، حال چگونه تو را اشتهاء آمده است در حالی که من در تور گرفتار شده‌ام؟! ‼️روباه گفت: پسر عموی‌ عزیزم! کسی که تو را در تور کرده قطعا فکر غذای تو هم هست. این من بدبخت هستم که مشتری و طالبی ندارم، پس ماهی از آن من است. چه کنم که نه تو را می‌توانم پایین بیاورم و از ماهی به تو بدهم و نه قدرت آوردن ماهی به آن بالا را دارم، مرا ببخش!!! 🐕گرگ نادان از کلام روباه در شگفت شد و گفت: من در حیرتم، کنون که مرا گرفتار ساختی و صید خود براحتی از نادانی من به دام انداختی، این همه چاپلوسی تو برای چیست؟! ⛔️روباه گفت: پسر عموی عزیزم، هر عاقلی باید آینده‌نگر باشد. من باید مراقب خودم باشم که شاید روزی تو از آن تور به پایین آمدی و سراغ من گشتی.... این مَثَل بدان آوردم که بدانی هر لقمۀ چرب و نرمی که هدیه شود، از دوست داشتن ما نیست. آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند و اگر با کسی دشمن شدیم برای روزی که شاید او را ببینیم خال سفیدی هم بر خود در روابط دوستی‌مان با او به جای گذاریم و پیش بینی‌کنیم و همۀ درها را بر روی خود نبندیم. کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍مردی مزرعه‌ای آفتابگردان کاشت و محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانه‌اش ذخیره کرد تا نزدیک عید گران‌تر شود و آن‌ها را بفروشد. دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتابگردان‌ها را برد و در ته یکی از گونی‌ها، کمی از آفتابگردان‌ها را رها کرد و دست نوشته‌ای به این مضمون گذاشت: «زحمت یک‌ساله‌ات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرف‌شان کنی؛ برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!» در روایت آمده است، هر روز فرشته‌ای بین زمین و آسمان ندا می‌دهد: ای مردم بسازید برای ویران شدن، و بزایید برای مردن، و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن. هر ساله جمع می‌کنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ تمام زحمات‌مان را از ما می‌گیرد و می‌دزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار می‌کنیم و دو دستی نتیجۀ زحمات و تلاش‌مان را تحویل سارق ایام می‌دهیم و روزِ مرگ، می‌بینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشته‌ایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی!!! کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳👇 https://eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71 کانال عاشقان اهل بیت علیهم السلام 🏳🌺🏳☝️
✨﷽✨ ✍پیرمردی به نام مشهدی غفار، حدود صد و بیست سال پیش، در بالای مناره مسجد ملا حسن خان، سال‌ها بود که اذان می‌گفت. پسر جوانی داشت که به پدرش می‌گفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناک‌تر و دلنشین‌تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم. 🕌پدر پیر می‌گفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من می‌ترسم از آن بالا سقوط کنی، می‌خواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. بگذار تو جوان هستی عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. از پسر اصرار بود و از پدر انکار! 🌕روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل می‌کرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر می‌کند. 👌وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می‌دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می‌دانم صدای تو دلنشین‌تر از صدای من است، و هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است. 🔥آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی‌دهد، نفسی کشته و پیر می‌خواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفس‌ات هنوز سرکش است و طغیان‌گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره کفایت کن! 🚫بدان همیشه همه بالا رفتن‌ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی کاری با تو ندارد. ‌‌‌‌❤️عاشقان اهل بیت(ع) 🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤 @Ashegane_AHLE_beet 🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
✨﷽✨ ✍️ روزی با خودرو با یکی از دوستان به اطراف شهر رفتیم. در راه برگشت دو نفر را هم که در راه مانده بودند سوار کردیم. با دوستم در مورد توکل به خدا آرام حرف می‌زدیم و می‌گفتم که اگر به خدا توکل کنیم هیچ مشکلی در زندگی نداریم و تمام بدبیاری‌های ما از گناهان‌مان است و... مطمئن بودم آن دو نفر هم حرف‌های ما را هرچند آرام حرف می‌زدیم ولی می‌شنیدند و شاید به خیال خودشان که از درون ما خبر نداشتند، گمان می‌کردند ما انسان‌های پاکی هستیم. بر خلاف انتظار دیدم در مسیر، افسر راهنمایی ایستاده است و ما را که دید کفگیرش بالا رفت. کنار زدم به ناگاه متوجه شدم هیچ‌ یک از مدارکم همراه من نیست. وحشتناک ناراحت شدم و در دلم گفتم: خدایا! تو مرا خوب می‌شناسی که چه گنه‌کاری هستم ولی این دو نفر نمی‌شناسند، ما هم در راه از فضل تو گفتیم، این دو نفر ببینند من جریمه شدم، به صدق حرف‌های من شک خواهند کرد، و مطمئنم به کلام حق تو بدبین خواهند شد، مرا این‌جا مؤاخذه نکن تا در ایمان این دو نفر شک بخاطر ضعف من ایجاد شود. در این زمان بود که افسر گفت: مدارک؟ تا خواستم بگویم... در آن کنار تصادف عجیبی شد و افسر گفت: برو مسیر را باز کن.... نفس سردی کشیدم و داستان را به مسافران گفتم تا ایمان‌شان به خدا قوی‌تر شود. ‌‌‌‌❤️عاشقان اهل بیت(ع) 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃 @Ashegane_AHLE_beet 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
✍عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن می‌گفت. پیرمردی در آن حال از هوش برفت و مجلس بهم خورد. 🔥قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آن که به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگی‌ام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظه‌ای آن برگردد. 🥀ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرف‌اش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانی‌ام دوباره برگرداند؟! 💯اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کرده‌ای تو را به جوانی‌ات باز می‌گرداند و عمر دوباره به تو می‌بخشد؛ حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی عنایت‌ات کند. پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف شده در معصیت اوست. ‌‌‌‌❤️(ع) 🌼 🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤 @Ashegane_AHLE_beet 🍂🖤♤☆🏴🕌🏴☆♤🍂🖤
✍پیرمردی با پسر جوان خود در ماه رمضان برای جمع کردن خار به صحرا رفت. شدت گرما بر عطش پسر جوان افزود. پدرش گفت: پسرم! از دهان خود برای خود آب قرض کن. پسر گفت: چگونه پدرم؟! پدر انگشتر خود به پسر داد تا در دهانش گذاشت و از کام او بزاق ترشح کرد و اندکی حال پسر بهتر شد. پدر گفت: پسرم! بدان در روزهای سختی، از تو به تو نزدیک‌تر کسی نیست. زمانی که در سختی زندگی گرفتار شدی، بجای قرض گرفتن از دیگران و بجای سیر کردن شکم خود، از خود قرض بگیر و در زمان تمتع و دارایی کمتر بخور تا شکم تو به کم خوردن روی کند، آن‌گاه خودت به خودت قرض خواهی داد، بدون منت و کسر عزتی از تو!!! ❤️(ع) 🌼 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃 @Ashegane_AHLE_beet 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃
✨﷽✨ 🌷 🔹️مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه می‌کرد و به او می‌گفتند: گناه نکن! می‌گفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمی‌سوزاند؛ من باورم نمی‌شود او از مادر مهربان‌تر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است! 🔸️روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش می‌کرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت می‌کنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد. 🔹️گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمی‌شود. گفتند: پس بدان بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه می‌آید و بر سوزاندن او هم راضی می‌شود‌. 📖 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17 - عبس) مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است؟ ‌‌‌‌❤️(ع) 🌼 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃 @Ashegane_AHLE_beet 🍃🌸♤☆🚩🕌🚩☆♤🌸🍃