eitaa logo
هیئت‌‌ عاشقان‌‌ امام‌ زمان‌‌(عج)
354 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
120 فایل
🔹هیئت عاشقان امام زمان (عج) قم🔹 🔹کانون فرهنگی هنری عصر ظهور🔹 🔹پایگاه ٢ امام خمینی ره 🔹 🔹مرکز نیکوکاری امام خمینی🔹 -جهاد تبیین -اطلاع رسانی مراسمات -انتشار تصاویر،صوت،فیلم -انتشار محتوای دینی و سیاسی جهت ارتباط با ادمین کانال 🆔 @admin_paiegah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🦋🍁🦋🍁 🍁🦋🍁 🍁 نمیدونم چی شد اما تو یک لحظه در اتاقشو باز کردم. دیدنش با اون چادر نماز سفید سر سجاده حال عجیبی بهم دست داد. تسبیح مرواریدی خوشگلی تو دستش بود و دستاشم رو به آسمون دراز بود. متوجه من نشده بود و داشت دردودل میکرد با خداش. با بغض گفت:خداجونم!هیچ کاری برای تو غیرممکن نیست این خواسته منم که اصلا کاری نیست. خواهش میکنم این حس لعنتی رو که چنبره زده تو وجودم و داره منو نابود میکنه،از دلم بکن. خدایا نزار این احساسی که دارم،باعث بشه گناهی که تاحالا نکردم،بکنم. گریه اش بیشتر شد و به سجده رفت. _خداجون تو همیشه یار و یاورم بودی.مونس لحظه های تنهاییم بودی. کسیو جز تو ندارم که ازش کمک بخوام.دستمو بگیر و تنهام نزار. این آزمایش بزرگیه..خیلی بزرگ بعد شروع کرد به ذکر گفتن. یک ذکری گفت که دل منم آروم گرفت باهاش. "الا بذکر الله تطمئن القلوب" خیلی ذکر قشنگی بود.زهرا رو هم آروم کرد. چه معجزه ای کرد همین دوسه کلمه. زهرا دختر مقیدی بود و من تاحالا اشکشو ندیده بودم. اگه بحث دین و ایمونش نبود با اون ازدواج میکردم نه خواهرش فقط انگار گریه های امروزش بدجور داشت عذابم میداد. ____________♡ رمان تکمیل شده هم داریم... _______________ https://eitaa.com/joinchat/56098848C5d830821b9 🍁 🍁🦋🍁 🍁🦋🍁🦋🍁
🍁🦋🍁🦋🍁 🍁🦋🍁 🍁 نمیدونم چی شد اما تو یک لحظه در اتاقشو باز کردم. دیدنش با اون چادر نماز سفید سر سجاده حال عجیبی بهم دست داد. تسبیح مرواریدی خوشگلی تو دستش بود و دستاشم رو به آسمون دراز بود. متوجه من نشده بود و داشت دردودل میکرد با خداش. با بغض گفت:خداجونم!هیچ کاری برای تو غیرممکن نیست این خواسته منم که اصلا کاری نیست. خواهش میکنم این حس لعنتی رو که چنبره زده تو وجودم و داره منو نابود میکنه،از دلم بکن. خدایا نزار این احساسی که دارم،باعث بشه گناهی که تاحالا نکردم،بکنم. گریه اش بیشتر شد و به سجده رفت. _خداجون تو همیشه یار و یاورم بودی.مونس لحظه های تنهاییم بودی. کسیو جز تو ندارم که ازش کمک بخوام.دستمو بگیر و تنهام نزار. این آزمایش بزرگیه..خیلی بزرگ بعد شروع کرد به ذکر گفتن. یک ذکری گفت که دل منم آروم گرفت باهاش. "الا بذکر الله تطمئن القلوب" خیلی ذکر قشنگی بود.زهرا رو هم آروم کرد. چه معجزه ای کرد همین دوسه کلمه. زهرا دختر مقیدی بود و من تاحالا اشکشو ندیده بودم. اگه بحث دین و ایمونش نبود با اون ازدواج میکردم نه خواهرش فقط انگار گریه های امروزش بدجور داشت عذابم میداد. ____♡ رمان تکمیل شده هم داریم... ___♡ https://eitaa.com/joinchat/56098848C5d830821b9 🍁 🍁🦋🍁 🍁🦋🍁🦋🍁