#گردوی_بی_مغز
مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . #گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند
ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت
دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیـم و #آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه می رویم.
#ﺭﺯّﺍق_خداست ...
از بهلول سوال کرد ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪی که داری ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ میچرخه؟ بهلول ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﺭو #ﺷﮑﺮ ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ می ساﺯم. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ می رسونه
گفت ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏـﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾـﻢ چرا ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ بهلول جواب دادیک مقدار #ﻗﻨﺎﻋﺖ میکنم ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ دیگه ای ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠـﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ
آن فـرد قانع نشـد و دوباره بـه بهلول گفت ﺭﺍستش را ﺑﮕﻮ . بهلول ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐـﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟـﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷـﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. آن شخص گفت بهلول ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، واقعیت را ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ
بهلول با ناراحتی ﮔﻔﺖ ﺗـﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟـﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫـﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. گفت آفرین اینشد ﺩﯾﺪﯼ گفتم از جایی به تو می رسد ، ﺣﺎﻻ ﺷـﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍستش رو ﻧﻤﯿﮕﯽ
بهلـول گفت ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳـﻪ ﺑﺎﺭ به تو ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﯼ یکبار ﮔﻔﺘـﻢ ﯾﻪ تاجـر یهودی ﻣﯿـﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩی . ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ #تاجر یهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
🆔 @ashegane_emamzaman_qom