°°قسمت پنجم
ّنيت؛
صفحات را كه ورق ميزدم، وقتي
حسابرسی الهی ادامه داشت.
عملي بسيار ارزشمند بود، آن عمل، درشتتر از بقيه در باالي صفحه
نوشته شده بود.
در يكي از صفحات، به صورت بسيار بزرگ نوشته شده بود:
كمك به يك خانواده فقير
شرح جزئيات و فيلم آن موجود بود، ولي راستش را بخواهيد من
هرچه فكر كردم به ياد نياوردم كه به آن خانواده كمك كرده باشم!
يعني دوست داشتم، اما توان مالي نداشتم كه به آنها كمك كنم.
آن خانواده را ميشناختم. آنها در همسايگي ما بودند و اوضاع مالي
خوبي نداشتند. خيلي دلم ميخواست به آنها كمك كنم، براي
همين يك روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم. به دو نفر از اعضاي
فاميل كه وضع مالي خوبي داشتند مراجعه كردم.
من شرح حال آن خانواده را گفتم و اينكه چقدر در مشكالت
هستند، اما آنها اعتنايي نكردند.
حتي يكي از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كار
بزرگترهاست. آن زمان من 15 سال بيشتر نداشتم، وقتي اين برخورد
را با من داشتند، من هم ديگر پيگيري نكردم. اما عجيب بود كه در نامه
عمل من، كمك به آن خانواده فقير ثبت شده بود!
به جوان پشت ميز گفتم: من كاري براي آنها نكردم! او گفت: تو
نيت اين كار را داشتي و در اين راه تالش كردي، اما به نتيجه نرسيدي.
_
❌منبع: انتشارات شهید ابراهیم هادی'﴿pdf﴾'
❗️کپی ممنوع
_
#کتاب | #خرمشهر | #امام_زمان
•••..@asheghan_parvaz
•🖤🌏•
سه دقیقه در قیامت!
°°قسمت ششم
نجات يك انسان؛
همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم را ورق م يزدم و با اعمال
نابود شده مواجه م يشدم، يكباره ديدم بالاي صفحه با خط درشت
نوشته شده: «نجات يك انسان »
خوب به ياد داشتم كه ماجرا چيست. اين كار خالصانه براي خدا
بود. به خودم افتخار كردم و گفتم: خدا را شكر. اين كار را واقعاً
خالصانه براي خدا انجام دادم. ماجرا از اين قرار بود كه يك روز در
دوران جواني با دوستانم براي تفريح و شنا كردن، به اطراف سد زاينده
رود رفتيم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفريح.
يكباره صداي جيغ يك زن و فريادهاي يك مرد همه را ميخكوب
كرد! يك پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا م يزد، هيچكس
هم جرئت نم يكرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.
من شنا و نجات غريق بلد بودم. آماده شدم كه به داخل آب بروم
اما رفقايم مانع شدند! آ نها م يگفتند: اينجا نزديك سد است و ممكن
است آب تو را به زير بكشد و با خودش ببرد. خطرناك است و...
اما يك لحظه با خودم گفتم: فقط براي خدا و پريدم داخل آب.
خدا را شكر كه توانستم اين بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را
به ساحل آوردم و با كمك رفقا بيرون آمديم. پدر و مادرش حسابي
از من تشكر كردند. خودم را خشك كردم و لباسم را عوض کردم.
سه دقيقه در قيامت / 31
آماده رفتن شديم. خانواده اين بچه شماره آدرس مرا گرفتند.
اين عمل خالصانه خيلي خوب در پيشگاه خدا ثبت شده بود. من
هم خوشحال بودم. لااقل يك كار خوب با نيت الهي پيدا كردم.
م يدانستم كه گاهي وق تها ، يك عمل خوب با نيت خالص، يك
انسان را در آنا وضاعن جات م يدهد. از اينكه اين عمل، خيلي بزرگ
در نامه عملم نوشته شده بود فهميدم كار مهمي كرد هام. اما يكباره
مشاهده كردم كه اين عمل خالصانه هم در حال پاك شدن است!
با ناراحتي گفتم: مگر نگفتيد فقط كارهايي كه خالصانه براي خدا
باشد حفظ م يشود، خُب من اين كار را فقط براي خدا انجام دادم.
پس چرا پاك شد؟! جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: درست
است، اما شما در مسير برگشت به خانه با خودت چه گفتي؟
يكباره فيلم آن لحظات را ديدم. انگار نيت دروني من مشغول
صحبت بود. من با خودم گفتم: خيلي كار مهمي كردم. اگر جاي
پدر مادر اين بچه بودم، به همه خبر م يدادم كه يك جوان به خاطر
فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگه من جاي مسئولين استان
بودم، يك هديه حسابي و مراسم ويژه م يگرفتم. اصلاً بايد روزنام هها
و خبرگزار يها با من مصاحبه كنند. من خيلي كار مهمي كردم.
فرداي آن روز تمام اين اتفاقات افتاد. خبرگزار يها و روزنام هها با
من مصاحبه كردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به ديدنم آمد و
يك هديه حسابي براي من آوردند و... جوان پشت ميز گفت: تو ابتدا
براي رضاي خدا اين كار را كردي، اما بعد، خرابش كردي...
آرزوي اجر دنيايي كردي و مزدت را هم گرفتي. درسته؟
گفتم: همه اي نها درسته. بعد باحسرت گفتم: چه كنم؟! دستم
خالي است. جوان پشت ميز گفت: خيل يها كارهايشان را براي خدا
انجام م يدهند، اما بايد تلاش كنند تا آخر اين اخلاص را حفظ
كنند.ب عض يها كارهاي خالصانه را در دنيا نابود م يكنند!
_
❌منبع: انتشارات شهید ابراهیم هادی'﴿pdf﴾'
_
#کتاب | #خرمشهر | #امام_زمان
•••@asheghan_parvaz
عآشقـٰانِ پࢪواز
•🖤🌏• سه دقیقه در قیامت! °°قسمت ششم نجات يك انسان؛ همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم را ورق م ي
•🖤🌏•
سه دقیقه در قیامت!
°°قسمت هفتم
سفر کربلا؛
حسابي به مشكل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخيهاي
بيش از حد و صحبتهاي پشت سر مردم و غيبتها و... نابود ميشد و
اعمال زشت من باقي ميماند. البته وقتي يك كار خالصانه انجام داده
1 بودم، همان عمل باعث پاك شدن كارهاي زشت ميشد.
ِ َن َ الح ُ سنات ي ِذه َبن َ السيئات«.
چرا كه در قرآن آمده بود: »ا
زيارتهاي اهلبيت: بسيار در نامه اعمال من تأثير مثبت داشت.
البته زيارتهاي بامعرفتي که با گناه آلوده نشده بود.
اما خيلي سخت بود. هر روز ما، دقيق بررسي و حسابرسي ميشد.
كوچكترين اعمال مورد بررسي قرار ميگرفت. همينطور كه
اعمال روزانهام بررسي ميشد، به يكي از روزهاي دوران جواني
رسيديم. اواسط دهه هشتاد.
يكباره جوان پشت ميز گفت: به دستور آقا اباعبداهلل7پنج سال
از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي ميشود.
باتعجب گفتم: يعني چي!؟
گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوبتان
باقي ميماند. نميدانيد چقدر خوشحال شدم.
اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم
را حس ميكرديد. پنج سال بدون حساب و كتاب؟!
پاورقی:
.كارهاي خوب، گناهان را پاك ميكند.)قرآن کريم. سوره هود آيه 114)
گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از
نابودي صدام، بنده چندين بار توفيق يافتم كه به سفر كربال بروم. در
يكي از اين سفرها، يك پيرمرد كر والل در كاروان ما بود.
مدير كاروان به من گفت: ميتواني اين پيرمرد را مراقبت كني و
همراه او باشي؟ من هم مثل خيليهاي ديگر دوست داشتم تنها به حرم
بروم و با موالي خودم خلوت داشته باشم، اما با اكراه قبول كردم.
كار از آنچه فكر ميكردم سختتر بود. اين پيرمرد هوش و
ً حواس درست و حسابي نداشت. او را بايد كامال مراقبت ميكردم.
اگر لحظهاي او را رها ميكردم گم ميشد.
خالصه تمام سفر كربالي من تحت الشعاع حضور اين پيرمرد شد.
اين پيرمرد هر روز با من به حرم ميآمد و برميگشت. حضور قلب
من كم شده بود. چون بايد مراقب اين پيرمرد ميبودم.
روز آخر قصد خريد يك لباس داشت. فروشنده وقتي فهميد كه
او متوجه نميشود، قيمت را چند برابر گفت.
من جلو آمدم و گفتم: چي داري ميگي؟ اين آقا زائر موالست.
چرا اينطوري قيمت ميدي؟ اين لباس قيمتش خيلي كمتره.
خالصه اينكه من لباس را خيلي ارزانتر براي اين پيرمرد خريدم. با
هم از مغازه بيرون آمديم. من عصباني و پيرمرد خوشحال بود.
با خودم گفتم: عجب دردسري براي ما درست شد. اين دفعه
ً كربال اصال به ما حال نداد. يكباره ديدم پيرمرد ايستاد. رو به حرم
كرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بيزباني
براي من دعا كرد. جوان پشت ميز گفت: به دعاي اين پيرمرد، آقا امام
حسين7شفاعت كردند و گناهان پنج سال تورا بخشيدند.
بايد در آن شرايط قرار ميگرفتيد تا بفهميد چقدر از اين اتفاق
خوشحال شدم. صدها برگه در كتاب اعمال من جلو رفت. اعمال
خوب اين سالها همگي ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
_
❌منبع: انتشارات شهید ابراهیم هادی'﴿pdf﴾'
کپی ممنوع❗️
_
#کتاب | #امام_زمان | #خرمشهر
•••@asheghan_parvaz