🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 #نظرات_شما
°❀•°:🎀 #نظرات_شما 🎀:°•❀
۞↫ن ظ ر س ن ج ی
https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
✰ن࣭࣭࣭࣪࣪࣪ظ࣭࣭࣭࣪࣪࣪ر࣭࣭࣭࣪࣪࣪ا࣭࣭࣭࣪࣪࣪ت࣭࣭࣭࣪࣪࣪ت࣭࣭࣭࣪࣪࣪و࣭࣭࣭࣪࣪࣪ن࣭࣭࣭࣪࣪࣪ ب࣭࣭࣭࣪࣪࣪ر࣭࣭࣭࣪࣪࣪ا࣭࣭࣭࣪࣪࣪م࣭࣭࣭࣪࣪࣪و࣭࣭࣭࣪࣪࣪ن࣭࣭࣭࣪࣪࣪ م࣭࣭࣭࣪࣪࣪ه࣭࣭࣭࣪࣪࣪م࣭࣭࣭࣪࣪࣪ه࣭࣭࣭࣪࣪࣪
✾کانالی که راحت میتونی رمان هاش رو بخونی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☘رمان دوتا فصل داره من نمیتونم با فصل اول جوونهای مردم رو به گناه بندازم بخاطر فصل دومش؟ فصل دومش هم یه سری چیزا داره که اصلا نباید بخونیم چون عمرمون هدر دادیم
☘☘حتما چشم. رمان عاکف هم تا چند روز دیگه تمومش میکنم رمان ۹۰ که عاشقانه و پلیسی هست میذارم. دسته اول هم هست😎✌️
☘☘☘متاسفم برای نویسنده هایی که رمان رو ظاهرش مذهبی میکنن فقط چادر و تسبیح و نماز میشه علامت دین ولی بعد هرکار دوست دارن انجامش میدن😑🤦♀
☘سلام اروم باشین😊 شاید منظورتون بنر تبادل بوده. ممنون که گفتین. اما این بنر که مال من نیست تبلیغاتی بوده.
☘☘ببخشید نه.
☘☘☘سلام مچکرم. همه رمانها کامل هستن مطمئن باشین. ایتا رو بروزرسانی کنین
https://eitaa.com/eitaa/245
☘تقدیم نگاه قشنگتون❤️بله خیلی هم مدیونیم. هم مدیون نیروهای امنیتیمون هم شهدای مدافع امنیت، مدافع وطن، مدافع حرم🇮🇷همشون🇮🇷
☘☘جواب ایشونو شما بدین. بنظرتون چی بگم خیلی خوبه؟😄
☘☘☘سلام بزنین روی لینک زیر من کامل توضیح دادم👇
https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/28543
هدایت شده از 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
پایان ناشناس های امروزمون در پناه قرآن باشید ✋🏻🌱
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
☘تقدیم نگاه قشنگتون❤️بله خیلی هم مدیونیم. هم مدیون نیروهای امنیتیمون هم شهدای مدافع امنیت، مدافع وطن
سلام👋🏻
اول اینکه ممنون از انتقادتون🙂
دوست عزیز شما اگه دنبال رمان های به ظاهر مذهبی و غربی هستین که پر هست تو ایتا👀
اگه رمان حلال مذهبی و عاشقانه میخوایید در خدمتیم دست چین شده تقدیم نگاهتون✋🏻
و اینکه احمق هستیم یا نیستیم با این چیزا مشخص نمیشه و قضاوت خداست نه بنده ی خدا😄
با افتخار ساندیس خور انقلابیم🧃
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۲۱ و ۱۲۲
از فرمانداری اومدم بیرون ،
و بعدش با فیروزفر هماهنگ کردم به بچههای ادارهشون بگه یه اتاق برای شنود و رهگیری مکالمات من ترتیب بدن تا به وقتش از اطلاعاتشون استفاده کنم.
چون نمیخواستم تهران زیاد درگیر بشه روی این مسائل.. میخواستم تهران کارای مهمترو انجام بده.
بعد از انجام این دو سه تا کار رفتم سمت مهدی. رفتم دفترش و منتظر نشستم تا جلسش تموم بشه و بیاد همدیگرو ببینیم...
خلاصه اومد و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:
+خبر تازه چی داری؟
گفت: _ماشینی که کوروش و فراری داد، دزدی بوده. دستور دادیم طوفانم به جرم توزیع مواد دستگیر کنند.
+خوب کاری کردی. بعدش...؟
_بعدش اینکه جدای ماشین که دزدی بوده، شماره پلاک ماشینی که دادی برای بررسی، برای یه ماشین دزدی دیگه هست که دوهفته پیش براش یه پرونده تشکیل داده شده.
+بعدش...
_بعدش اینکه الانم تموم گشتیهایی که دارن روی این پرونده همکاری میکنن، بهشون دستور دادم که هرکجا سمندی با این رنگ و قیافه رو دیدند توقیف کنند.
+ممنونتم داداش. من برم کلی کار دارم.
_عاکف.
+جانم مهدی.
_خواهشا دست و پای من و توی این پرونده نبند و اگر میتونی بیشتر باز بزار.. بزار دستم برای کار کردن توی این پروندهی مهم، باز باشه. من بیشتر از اونی که فکر کنی میتونم کمکت کنمااا. من تواناییهای بالايی دارم که خودتم میدونی...
لبخندی زدم و گفتم:
+دیوونه ای تو؟؟ من مگه از ظرفیتای تو باخبر نیستم؟؟میدونم چقدر خوب کار میکنی توی هر پرونده ای. ولی من فعلا فقط ازت میخوام ماشین و پیدا کنی... همین... کارای دیگه ای هم بود ، چشم حتما بهت میگم.
از مهدی خداحافظی کردم و از دفترش اومدم بیرون و زنگ زدم تهران.. از آخرین تماس من و عاصف حدود یکساعت و نیم می گذشت. خواستم ببینم خبر جدید چی داره برام..
چندتا بوق خورد و جواب داد:
+سلام.. عاکفم...چه خبر؟
_سلام.. عطا و ملاقات کننده رو دستگیر کردیم.
+جدی میگی عاصف؟
_آره.
+الان کجا هستند.؟
_توی اتاق بازجویی.. خود حاجی داره بازجوییشون میکنه. عطا بدجور شاکیه از ما...
+خیلی غلط کرده.. چرا شاکیه؟
_آخه توی بازجویی متوجه شدیم که عطا با این آدمی که قراره ملاقات داشته، ظاهرا ازش دارو میگرفته. حاجی بهش گفته برای چی تو در این دو_سه روز اخیر با فرانسه تماس داشتی؟
+خب اون چی گفت اصلا داروهارو برای کی میخواست.؟ داروی چی بود؟؟
_میگم حالا بهت.. عطا فعلا مدعی هست و میگه که این آقایی که باهاشون ملاقات کردم و مارو دستگیر کردید، همونی هست که فرانسه بوده.. و تا بیاد اینجا باهاش تماس داشتم.
+عاصف، تو بودی توی بازجویی؟
_آره با حاجی باهم رفتیم داخل.
+خب ادامش...
_حاجی یه نگاه به داروها کرد و گفت این داروها خیلی گرونه. تو چطور پولش و تهیه میکنی؟
_عطا گفته من برای خانومم هرکاری میکنم. همه زندگیم و میدم تا زنده بمونه. اما از شما دلخورم. اینارو میتونستید بدون دستگیری و بازداشت هم بپرسید.
+حاجی چی گفت؟
_من و حاجی اومدیم بیرون و حاجی بهم گفت برو سریع درخواست بررسی و جوابیه خیلی فوری و حیاتی کن از معاونت برون مرزی و بچه های ضدجاسوسی، ببین همچین مسائلی درسته یا نه.. بگو اگرمورد مشکوکی هست برسونن دستمون و بهمون گزارش بدن.. خودتم بررسی کن سریع.
+معاونت برون مرزی و ضد جاسوسی کدومشون جواب دادند تا الآن؟؟
_همین الان جواب دادند قبل از تماس تو.. گفتند ما مورد مشکوکی از این دایره ندیدیم.. بعد بهمون گفتند اگر چیزی مثبت بشه شمارو درجریان میزاریم.. حاج کاظم، هم تعجب کرد و هم اینکه ناراحت شد. بهم گفت اشتباه کردیم اینارو دستگیر کردیم.. برو به عطا بگو بیاد و اون کسی هم که اینا با هم ملاقات داشتن، آزادش کنید بره. از عطا هم عذرخواهی کنیم.
+واکنش عطا چی بود؟
_گفت عیبی نداره منم جای شما بودم شاید همین کارو میکردم و دستگیر میکردم طرف و. حاجی هم بهش گفت شما شاید عذرخواهی میکردی. اما ما توی تشکیلاتمون و کارمون حق اشتباه کردن نداریم که بخوایم تازه بعدش بیایم عذرخواهی کنیم. اشتباه ما مساویست با به خطر افتادن جان ۸۰ میلیون هموطن ایرانی.
+خبر خوبی بود.. ممنونم.
بعد از تماس با عاصف رفتم سمت مزار شهدای گمنام و یه زیارت خوب و معنوی انجام دادم..
از شهدا خواستم یه خبر تازه ای از فاطمه به دستمون برسه و بعدشم بتونیم نجاتش بدیم...
خدا خدا میکردم تایمر اون دستگاهی که به فاطمه نصب هست فعال نشه. چون اگر فعال میشد....
✍ادامه دارد....
👈 #کپی_فقط_با_ذکر_منبع
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
💠نویسنده؛ مرتضی مهدوی
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥