1.mp3
21.08M
🇮🇷💞🇮🇷
💠رمان واقعی، عاشقانه و شهدایی
💠 #گلستان_یازدهم
💞قسمت 1⃣
💠تولید؛ از کتاب گویای ایران صدا
💠بر اساس خاطرات؛زهرا پناهی روا همسر #سردارشهید_علی_چیت_سازیان
💠نویسنده؛ بهناز ضرابی زاده
💠تهیه کننده؛ ستاره نقدی
💠گوینده؛شیما جانقربان
📌لینک دانلود کتاب صوتی " گلستان یازدهم" از گوگل درایو👇
https://drive.google.com/folderview?id=1hW2b3-7YhmqIhjKkwlLA9AbrjywyTT98
🌷🌷🇮🇷💞🇮🇷🌷🌷
2.mp3
16.15M
🇮🇷💞🇮🇷
💠رمان واقعی، عاشقانه و شهدایی
💠 #گلستان_یازدهم
💞قسمت 2⃣
💠تولید؛ از کتاب گویای ایران صدا
💠بر اساس خاطرات؛ زهرا پناهی روا همسر #سردارشهید_علی_چیت_سازیان
💠نویسنده؛ بهناز ضرابی زاده
💠تهیه کننده؛ ستاره نقدی
💠گوینده؛شیما جانقربان
📌لینک دانلود کتاب صوتی " گلستان یازدهم" از گوگل درایو👇
https://drive.google.com/folderview?id=1hW2b3-7YhmqIhjKkwlLA9AbrjywyTT98
🌷🌷🇮🇷💞🇮🇷🌷🌷
3.mp3
21.97M
🇮🇷💞🇮🇷
💠رمان واقعی، عاشقانه و شهدایی
💠 #گلستان_یازدهم
💞قسمت3⃣
💠تولید؛ از کتاب گویای ایران صدا
💠بر اساس خاطرات؛ زهرا پناهی روا همسر #سردارشهید_علی_چیت_سازیان
💠نویسنده؛ بهناز ضرابی زاده
💠تهیه کننده؛ ستاره نقدی
💠گوینده؛شیما جانقربان
📌لینک دانلود کتاب صوتی " گلستان یازدهم" از گوگل درایو👇
https://drive.google.com/folderview?id=1hW2b3-7YhmqIhjKkwlLA9AbrjywyTT98
🌷🌷🇮🇷💞🇮🇷🌷🌷
🎊اعمال #ماه_شعبان
❤️عیدتون مبارک
✍ الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.....
✍اَللّهُمَالرزُقناتَوفیقَشَهادةَفيسَبیلِك....
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🔹داستان جذاب #از_یاد_رفته_۱ قسمت ۱۷ 👇
🌸داستان جذاب #از_یاد_رفته_۱
قسمت ۱۸👇
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_هجدهم (بخش اول)
عادت به نگاه گناه؛ با چاشنی ترس و سردرد
📍تهران- خیابان ولیعصر(عج)
✍ از محل کار برمی گشت، خسته بود و سرش درد می کرد🤕
از پیاده رو به سمت ایستگاه BRT رفت و به شیشه های کنار ایستگاه تکیه زد. به جای خاصی نگاه نمی کرد. نگاهش روی تابلوی مغازه های کنار خیابان میچرخید.
ناگهان نگاه مردی همهی توجهش را جذب خود کرد ...🤔
مردی که کنار پیاده رو به موتورش تکیه زده بود و به عابران نگاه میکرد، تعجبش از نگاه عمیق مرد به یک خانم چادری بود😳
سرش درد می کرد اصلا حوصله تذکر دادن نداشت😣
برای همین به وجدانش گفت: احتمالا اشتباه دیدی تهمت نزن به مردم!
در همین لحظه دو خانم مانتویی با اوضاع نه چندان مناسب از جلوی مرد رد شدند، و مرد از افق تا افق با نگاهش بدرقه شان کرد ‼️
آن قدر واضح نگاه میکرد که نمیشد انکارش کنی، باز با خودش زیر لب غرغر کرد حال ندارم! سرم درد میکند!
کمی هم ته دلش از هیکل گنده مرد میترسید. برای بار سوم دختری با وضع نامناسب از جلویش رد شد و مرد انگار با نگاهش داشت صورت زن را لمس می کرد🤭
اتوبوس هم آمده بود 🚌
اما دیگر خونش به جوش آمد😡
اصلا جای گذشتن نداشت.
رفت جلو🚶♂️ تاحالا چنین تذکری نداده بود!
چند ثانیه با خودش به کلمات فکر کرد. از پشت دستش را روی شانه موتور سوار زد ...
#ادامه_دارد...