eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۷۰ _به به! چشم و دلم روشن! دیگه کارت به جایی رسیده که میای تو اتاق پسرمون! مهیا، زود عکس را سرجایش گذاشت. _نه به خدا! من می... _ساکت! برام بهونه نیار... سوسن خانم وارد اتاق شد. _فکر کردی منم مثل شهین و مریم گولتو می خورم..؟ _درست صحبت کن! _درست صحبت نکنم، میخوای چیکار کنی؟! میخوای اینجا تور باز کنی برای خودت... دختر بی‌بندوبار... مهیا با عصبانیت به سوسن خانم نزدیک شد. _نگاه کن! فکر نکن نمیتونم دهنمو باز کنم، مثل خودت هر حرفی از دهنم در بیاد؛ تحویلت بدم. _چیه؟! داری شخصیت اصلیتو نشون میدی؟؟؟ مهیا نیشخندی زد. _میخوای شخصیتمو نشون بدم؟! باشه مشکلی نیست، میریم کلانتری... دستشو بالا آورد. _اینو نشونشون میدم، بعد شاهکار دخترتو براشون تعریف میکنم. بعد ببینم میخواید چیکار کنید. سوسن خانم ترسیده بود. اما نمیخواست خودش را ببازد. دستی به روسریش کشید. _مگ... مگه دخترم چیکار کرده؟! مهیا پوزخندی زد. _خودتونو نزنید به اون راه... میدونم که از همه چیز خبر دارید. فقط خداتونو شکر کنید، اون روز شهاب پیدام کرد. وگرنه معلوم نبود، چی به سرم میاد. _اینجا چه خبره؟! مهیا و سوسن خانم، هردو به طرف شهاب برگشتند...تا مهیا میخواست چیزی بگوید؛ سوسن خانم شروع به مظلوم نمایی کرد. _پسرم! من دیدم این دختره اومده تو اتاقت، اومدم دنبالش مچشو گرفتم. حالا به جای این که معذرت خواهی کنه، به خاطر کارش، کلی حرف بارم کرد. شهاب، به چشم های گرد شده از تعجب مهیا، نگاهی انداخت. _چی میگی تو... خجالت بکش! تا کی می خوای دروغ بگی؟ من داشتم با تلفن صحبت می کردم. تا سوسن خانم می خواست جوابش را بدهد؛ شهاب به حرف آمد _این حرفا چیه زن عمو... مهیا خانم از من اجازه گرفتند که بیان تو اتاقم با تلفن صحبت کنند. سوسن خانم که بدجور ضایع شده بود؛ بدون حرفی اتاق را ترک کرد. مهیا با تعجب به شهاب که در حال گشتن در قفسه اش بود نگاهی کرد. _چـ...چرا دروغ گفتید؟! _دروغ نگفتم، فقط اگر این چیز رو بهشون نمیگفتم؛ ول کن این قضیه نبودند. مهیا سری تکان داد. _ببخشید، بدون اجازه اومدم تو اتاقتون! من فقط می خواستم با تلفن صحبت کنم. حواسم نبود که وارد اتاق شما شدم. فکر... شهاب نگذاشت مهیا ادامه بدهد. _نه مشکلی نیست. راحت باشید. من دنبال پرونده ای می گشتم، که پیداش کردم. الان میرم، شما راحت با تلفن صحبت کنید. غیر از صدای جابه جایی کتاب ها و پرونده ها، صدای دیگری در اتاق نبود...مهیا نمی دانست، که چرا استرس گرفته بود. کف دست هایش شروع به عرق کردن، کرده بود.نمیدانست سوالش را بپرسد، یا نه؟! لبانش را تر کرد و گفت: _میشه یه سوال بپرسم؟! شهاب که در حال جابه جا کردن کتاب هایش بود؛ گفت: _بله بفرمایید. _این عکس! همون دوستتون هستند، که شهید شدند؟! شهاب دست هایش از کار ایستادند...به طرف مهیا برگشت. _شما از کجا میدونید؟! مهیا که تحمل نگاه سنگین شهاب را نداشت، سرش را پایین انداخت. _اون روز که چفیه را به من دادید؛ مریم برایم تعریف کرد. شهاب با خود می گفت، که آن مهیای گستاخ که در خیابان با آن وضع دعوایم می کرد کجا!!! و این مهیای محجبه با این رفتار آرام کجا!!! به طرف عکس رفت... و از روی پاتختی عکس را برداشت. _آره... این مسعوده... دوست صمیمیم! برام مثل برادر نداشتم، بود. ولی حضرت زینب(س) طلبیده بودش... اون رفت و من جا موندم... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
ادامه 5 پارت بعدی فردا به امید خدا 😍🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطلاعاتے خیلی اندک از شهید بزرگوار مدافع حرم شہــید 🌷حجت اســـدے🌷 👇در حد بضــاعٺ👇
✨به نقل از مادر شهید:  🌸پسرم شهادت و حرکت در مسیر الهی و اعزام به منطقه سوریه و دمشق را با مصلحت خود انتخاب کرد و فرد خاصی او را اجبار به اعزام نکرد. 🌸 توجه به آرمان‌های امام خمینی (ره) یکی از دغدغه‌ها وخصوصیت‌های بارز حجت‌ بود؛ این شهید اهل ریا نبود و بسیار به کودکان عشق می‌ورزید. 🌸عشق و اراده به ائمه به ویژه حضرت زهرا سلام‌الله علیه و امام حسین (ع) در شخصیت حجت‌ مشاهده می‌شد،  🌸این شهید با آغاز مداحی در سنین ۱۵ و ۱۶ سالگی، هیئت مذهبی را تشکیل داد و افراد را به سمت فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی تشویق می‌کرد. 🌸همسر شهید پا به پای حجت‌ در مسیر زندگی حرکت کرده و این شهید را حمایت می‌کرد.  🌸قبل از اینکه به منطقه سوریه و دمشق اعزام شود، بنده را به منزل خود دعوت کرده و گفت، مادر طاقت اشک‌هایت را ندارم. 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷شهید مدافع حرم حجت اسدی 🌷 ✨تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۶۰ _قزوین ✨شهادت : ۲ اسفند ۹۴ _ سوریه ✨طلبه بسیجی و ذاکر اهل بیت 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷خصوصیات اخلاقی شهید از زبان همسر🌷 ✨آقاحجت فوق العاده💫 رک بود و صراحت کلام داشت البته در💫 کمال ادب و اخلاق کلام خود را می‌گفت، همیشه دائم الوضو 💫بود و نمازش را اول وقت می‌خواند.  💫به مسائل محرم و نامحرمی خیلی حساس بود و یادم است یکبار از تلویزیون مصاحبه همسران شهدا پخش می‌شد شهید به من گفت؛ مبادا بعد از شهادت من صدا یا تصویری از شما پخش شود. 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹شهید حجت اسدی🌹 🍀 زودتر از هم سن و سالان خود در سن ۱۹ سالگی ازدواج کرد . و ارمغان آسمانی این سنت مقدس سه گل پسر به نام های 🍂محسن 🍂مجتبی 🍂محمد حسین است . 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃در وصف شهید اسدی🍃 🌱در عطر غریب یاس پرپر رفتند 🌱در مرتبه‌ی عشق فراتر رفتند 🌱با پهلوی غرق خون و بازوی کبود 🌱تا مرقد بی‌نشان مادر رفتند ✍ .... 👣 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨شهید حجت اسدی 🌹 مدافع حرمی است که حواله شهادت خود را شب شهادت حضرت_زهرا(ع) دریافت کرد، او با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰ زائر ناموس رواق العظمه (س) را نجات دهد. 😭🙏 🙏 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منبع مطالب؛ http://majlesshohada.ir/1396/12/03/ سپاس فراوان از دوست عزیزی که زحمت جمع آوری مطالب رو کشیدن😊 اجرشون با خانوم جان☺️☝️