🌹برگی از خاطرات سپیدجامه آسمانی، دکتر «محمدعلی رهنمون»
http://defapress.ir/fa/news/254023/
🌹وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي - اخبار > شهید محمد علی رهنمون، شهيد شاخص سال 1390 جامعه پزشكي كشور
http://dme.behdasht.gov.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=1508&newsview=34842
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
سلام خدمت همه رفقاےقدیم و جدید و عرض احترام به خانواده هاےبزرگواروعزیز
#شهدا😊🌹
گفتیم #چلہ_نوڪری_ارباب رو میگیریم ثوابشو هر روز به یڪ #شهیدعزیز هدیہ ڪکنیم😊
لیست اسامے شهدا به این شکله👇👇
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹
1⃣شهیدحسین معزغلامے
2⃣شهیدعباس دانشگر
3⃣شهیدسیدمحسن سجادی
4⃣شهیداحمدمشلب
5⃣شهیدجوادمحمدي
6⃣شهیدابراهیم هادی
7⃣شهیدحمیدسیاهکالےمرادی
8⃣شهیدتورج زاده
9⃣شهیدمحسن حججی
0⃣1⃣شهیدمحمدبلباسی
1⃣1⃣شهیدمحسن الهی
2⃣1⃣شهیدعارف کأیدخورده
3⃣1⃣شهیدمهدی ثامنی راد
4⃣1⃣شهیدسعیدمسافر
5⃣1⃣شهیدمصطفی صدر زاده
6⃣1⃣شهیدعلی خلیلی
7⃣1⃣شهیدمحمدرضادهقان امیر
8⃣1⃣شهیدسیدحسین قریشی
9⃣1⃣شهیدمحمدابراهیم همت
0⃣2⃣شهیدمنصوردیدار
1⃣2⃣شهیدسیدثارالله موسوی
2⃣2⃣شهیدرسول خلیلی
3⃣2⃣شهیداحمدکاظمی
4⃣2⃣شهیدروح الله قربانی
5⃣2⃣شهیدمجیدقربانخانی
6⃣2⃣شهیدسجادمحمدی
7⃣2⃣شهیدحسین حریری
8⃣2⃣شهیدحسن تمیمی
9⃣2⃣شهیدوحیدفرهنگی
0⃣3⃣شهیدحجت الله رحیمی
1⃣3⃣شهیدمحمد حیدی
2⃣3⃣شهیدسیدرضاحسینی نوده
3⃣3⃣شهیدعلیرضاقلی پور
4⃣3⃣شهیدحسینعلی پور ابراهیمی
5⃣3⃣شهیدعباس آسمیه
6⃣3⃣شهیدمحمدحسین محمدخانی
7⃣3⃣شهیدعلیرضانوری
8⃣3⃣شهیدسیدمصطفی صادقی
9⃣3⃣شهیداسدلله ابراهیمی
0⃣4⃣شهدای گمنام
شروع #چلہ_نوڪری_ارباب
دوم مرداد 21ذی القعده
ختم چلہ 10شهریور #اول_محرم_الحرام💔
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازسوریه_تامنا
💞 قسمت ۲۲
با صالح به همه ی فامیل سر زدیم. می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم.
کمی خجالت زده بودم.
می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند. می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من...
بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم
"والا بخدا این مدل پاگشا نوبره"
ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن.
ــ میترسم ناراحت بشن
ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه
کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت.
ــ سلام
ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی.
ناخنکی به غذا زد و گفت:
ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب.
از تعجب چشمانم گشاد شده بود.
ــ امشب؟؟؟!!! کجا؟!
ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه
ــ الان باید بگی؟
ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت.
ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح همیشه آدمو شوکه می کنی.
ــ خب این خوبه یا...
ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه
تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم.
صبح بود.
از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود.
بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم.
کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح...
درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت:
ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر
ابرویی نازک کردم و گفتم:
ــ ظهر بخیرمیدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟
ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم.
ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟
ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم.
چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم.
شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم.
خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم.
ادامه دارد...
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀