🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسماللهالقاصمالجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت 🌤جل
انور که از تعاریف علی درپوست خود نمیگنجید با علی دست داد وروبه من کردوگفت:
_هانیه ,چه شوهر خوش مشرب,شیک پوش وزیبا وبادرک وشعوری داری,کاش زودتر باهم اشنا شده بودیم
ودرهمین حین اشاره کرد که بنشینیم و خودش هم نشست روی مبل وشروع کردبه نطق کردن,تواین مدت متوجه شدم که انور به خاطر کمبود محبتی که دارد عاشق دیده شدن ومورد تعریف قرارگرفتنه واین مورد رابه علی گفته بودم والحق که علی هم خوب از پسش برامده بود.انوراشاره به میزکرد وگفت:
_طبق تعالیم اسلام ,هرکس میوه راقبل از شام میل کند ,سلامتش تضمین است,هانیه پاشو میوه تعارف کن ,تابعدش بریم سراغ غذای لذیذی که بسیار مفیداست.
از آشپز خانه بوهای خوبی میامد اما نمیدانستم چیست..
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۴۹ و ۱۵۰
انور:
_طبق تعالیم اسلام ،شام راباید سرشب خورد اینجوری سلامتی مهمان تن وبدنت است
واشاره کردتا باهم بریم طرف اشپز خانه.
وارد اشپز خانه شدیم,میز با سه تا کاسه و یک سینی پراز نان ویک بشقاب میوه خوری پراز تکه های پیاز....انور روبه علی:
_اقا هارون دستکشها رابکن دستت ودیگ را از داخل فر بگذار روی میز.
علی خم شد ودیگ رابرداشت وگفت:
_وااای چه سنگینه ,مگه اندازه چندنفر غذا درست کردین؟
انور درحالی که مینشست اشاره به دیگ کرد وگفت:
_توایران به این میگن دیزی سنگی,ظرفش چون از سنگ هست سنگینه وگرنه غذاهای داخلش اندازه سه نفره ,یکی از لذیذترین و مقوی ترین ومفیدترین غذاهای دنیاست , البته اگر تودیگ سنگی پخته بشه , موادمعدنی سنگ وارد ابگوشت میشه وفوقالعاده مفیده واگر داخل دیگ مسی پخته بشه ,اهن داخل الیاژ مسی ظرف وارد ابگوشت میشه وغذا سرشار از,اهن مفید میشه وبااین روش یعنی طبخ غذا داخل قابلمه مسی ,بدن مصرف کننده هیچ وقت دچار کمبود اهن نخواهد شد، اما با حیله ی ما یهودیا این دیز سنگی واون قابلمه مسی از زندگی ایرانیا حذف شده وجاش را انواع واقسام دیگها وقابلمه های تفلون وبعضا چدن که البته چدن واقعی نیست ویک نوع تفلون با لایه ی ضخیم تراست و..گرفته که باهربار پختن غذا داخل این قابلمه ها ,مواد سمی تفلون قاطی غذای طبخ شده میشه وکم کم به مرور زمان یه سرطان خوشگل از جان مصرف کننده درمیاد.
علی لبخندی زد وباهمون شیوهی استنداپش روبه انور گفت:
_ای شیطان خبیث ,اجازه میدی شروع کنیم؟
انور خنده ی بلندی کرد وگفت:
_صبر کن قبل از غذاوبعدازغذا ,خصوصا غذاهای چرب سفارش شده کمی نمک بخوریم.
علی:
_احتمالا اینهم از سفارشات اسلام است ای یهودی خبیث خخخخ,بد نبود مسلمان میشدی استاد...
انور دوباره زد زیرخنده وگفت:
_همه میدانند ما یهودیا به خاطرسلامتیمان در انجام توصیه های اسلام که حقیقتا کاملترین برنامه سلامت است ,از مسلمانها , مسلمان تریم,حالا بزارید یه چی جالب تر براتون بگم....
انور اشاره کردبه من وگفت:
_اون نمک پاش رابیار.
نمک پاش را اوردم ,کمی ریختم کف دستم تاقبل ازغذابخورم ودرهمین حین سوال کردم:
_استاد چرا این نمکها اینقدر دانه درشتند؟مگر شما فن تولید نمک یددار راندارید , نمکی که باعث جلوگیری از خیلی بیماریها مثل نرمی استخوان وکمبود ید و...میشه؟
انور که انگار لذت بخش ترین جوک دنیا رابراش تعریف کرده ام ,خندید وگفت:
_ما فن تولید نمک یددار رانداریم؟؟ما خودمان یکی از تولیدکنندگان بزرگ نمک یددارهستیم اما چیزی که بقیه نمیدانند , الان براتون میگم,میدونید این نمک دانه درشتی که میبینید نمک دریا هست بدون هیچ افزودنی,این نمک غذای اصلی کلیه است ازخیلی بیماریها جلوگیری میکند واصلا انطورکه ما جاانداختیم باعث فشارخون بالا نمیشودبه شرطی که نمک دریا باشد ,اما اون نمک یدداری که درکشورهای درحال توسعه واسلامی مصرف میشود باترکیب نمک با عنصرید یک سم سفید وشوری تولید میکنیم که بیماریهای کلیوی , فشارخون بالا, انواع سرطان سینه درزنان وپروستات در مردان وخیلی از,بیماریهای دیگه محصول استفاده از همین نمک ید دار هستند ,ما تولیدکننده عمده نمک ید داریم که مصرف این نمک را درکشور خودمان ممنوع کردیم خخخخخ
علی نگاهی به انور انداخت وگفت:
_عجب ناکس هایی هستیم هااا,دیگه چه جنایتی کردید,بفرماییدتا لااقل ما از انها خبرداشته وبه طرفشان نرویم.
انور درحالی که سردیگ رابرمیداشت واز رنگ ولعاب غذا تعریف میکرد که واقعا تعریفی هم بود گفت:
_همه چیز,هرچیز سالمی که در جوامع اسلامی وجود داشته ما به نوعی تبدیل به مواد مضرشان کردیم,برای مثال همینروغن, به جای روغن پرخاصیت کنجد وروغن گاو وگوسفند و زیتون وپسته کوهی...روغن پالم را درقالب روغنهای گیاهی وافتاب گردان به خورد ملت میدهیم,اب اشامیدنی گوارا را با کلردار کردنش مضرکردیم واین یعنی حملهی همه جانبه ی انواع سرطانها به,این کشورهای بیچاره ونا آگاه....
بااین حرفهای انور ,غذای خوش رنگ و لعابش , نخورده به جانمان زهر شد,اما نمیدانستم این یک چشمه از جنایات این رژیم منحوس است ودراینده چیزهای بیشتر وبی رحمانه تری میبینم.
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۱ و ۱۵۲
کم کم سال تحصیلی روبه پایان است ومن پزشکی نصف ونیمه شده ام وعلی,شیعه شناسی حاذق..هردویمان زبان #فارسی را یاد گرفته ایم ومشغول یادگیری زبان #عبری هستیم.امروز قرار است دکتر انور پرده ای دیگر از جنایات صهیونیستها را بردارد والان من در ازمایشگاه بزرگ خانهاش مشغول بررسی تمام زوایای آن هستم,اخه بعداز,یکسال انور مرا مفتخر به ورود به ازمایشگاه اختصاصیش ,کرده است.
ومن هم مجهز به ساعت اهدایی خاصم اینجا روبه روی انور ایستادم.
انور:
_بیا این طرف دختر...بیا ببینم تا به حال تعلیماتم مثمرثمر بودند وامیدی به پیشرفتت هست؟
نزدیک انور شدم دوظرف بزرگ وشیار دار جلویش بود ودرهرشیار یک نوع محصول ریخته بود.درظرف اول,یک,شیار گندم,ذرت, سویا بود در ظرف دیگه بازهم همین محصولات , منتها بارنگ ولعاب بهتر بود.
انور:
_خوب,حالا که خوب نگاه کردی بگو.نظرت راجب این دوظرف ومواد داخلش چی هست؟
من:
_خوب هردو موادیکی هست منتها این ظرف موادش کوچکتروریزتر,واین یکی انگارمرغوب تر ودرشت ترند.
انور لبخندی زد وگفت:
_از همون اولش اشتباه کردی,درسته اینها مثل همند وبه نظر میاد یکی موادخوب واون یکی ضعیف ترباشد اما اینا ظاهرا مثل همند یعنی ما با دستکاری ژنتیکی مواد , موادی باظاهر زیبا وشکیل ودرشت تر بهدنیا عرضه میکنیم که فقط ظاهرشان شبیه مواد اصلی است وخاصیتشان دقیقا مقابل هم قرار دارد
واشاره کردبه ظرفی که گندمها و ذرت وسویاهاش ریز بودند وگفت :
_این محصول بسیار مغذی ومقوی است یعنی همان که در طبیعت ودنیا, خداافریده , اما این دومی همان است که ما یعنی, یهود افریده اند,ژنتیکشان را دستکاری کردیم ,با کشت این مواد دستکاری شده یا همان #تراریخته, حتی ژنتیک خاک هم تغییرمیکند وحتی ژنتیک انسانهای مصرف کننده هم تغییر میکند وکم کم با مصرف این مواد سلامت فرد به خطرمیافتد هیچ ,سلامت نسل بعدی هم به خطر میافتد ,البته اگر نسل بعدیی وجود داشته باشد
وبعدازاین حرف خنده ی شیطانی سرداد.
تمام وجودم از انور ودولت وکشورش متنفر شده بود ,اخه اینها انسان نبودند,اینها حیواناتی درقالب انسان بودند واعضای حزب شیطان که وظیفه اش ازبین بردن حزب خدا بود.....باید اطلاعات بیشتری از انور درمیاوردم تا درمقابل جهان رسوایشان کنم ومردم را ازخطراین دیو سیرتان مطلع نمایم, اما نمیدانستم دیری نمی پیماید مثل پروانه ای درچنگ عنکبوت در چنگالشان اسیر میشوم واما اطمینان دارم که این خانه بنیانش سست است چون این حرف خداست که سست ترین خانه ها ,خانه ی عنکبوت است.
وای خدای من امروز خیلی خوشحالم,علی هم ازخوشحالی روی پاش بند نیست وداره چمدانهامون را میبنده تا از این لانه ی عنکبوت وخانه ی شیطان,برویم اخه دیگه با وضعیت من ,صلاح نیست اینجا بمونیم , باازمایشی که امروز دادم,مطمین شدم که باردارم واز طرفی بیم لو رفتنمان همهست , اخه علی,تواین چندتا استنداپ اخریش مسلسل تمسخرش را رگباری روی خود اسراییل وسربازای ترسوش که از زدن یک امپول هم واهمه دارند,گرفته ,استنداپ اخریش #حاج_قاسم را مثل شیری شرزه نشان داد وسربازهای اسراییلی را مثل انگلهایی که توکثافات پناه میگیرند وپنهان میشوند,درسته باعث خنده خیلی از این نخود مغزان اسراییلی شد اما یک اخطار از جانب دولت اسراییل گرفته واین یعنی زنگ خطر.....
درهمین هنگام که به فکر رفتن و..بودم , گوشیم زنگ خورد,اووف دوباره انور هست, دیگه از دیدن اسمش روصفحه ی گوشیم هم حالم بهم میخوره, ولی انور انگاری واقعا خیلی به من اعتماد کرده,جلوی من پرده از تمام اسرارش برمیداره,درسته اول من رابه چشم مادرش میدید اما الان من جای بنیامین کج وکوله اش رابراش گرفتم و همیشه دخترم ,صدایم میکنه.اوووف دست بردار نیست .
علی:
_وصلش کن ببین این پیرمرد جانی چیچی میگه,اینم برای اخرین بار...
دکمه اتصال را زدم وگوشی راگذاشتم روی بلندگو:
_سلام استاد..
انور:
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسماللهالقاصمالجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت 🌤جل
انور:
_سلام دخترم,کجایی؟ببین یک کار فوری دارم,باید باهم یک سر تا اورشلیم بریم, کارای مهمی هست که باید باهم انجامش بدیم ,البته الان فقط میریم وضعیت را بررسی کنیم وهفته ی دیگه کاراصلی را انجام میدیم,قولت میدم بعداز انجام این کار کلی پول به جیبت میره وتااخر عمر هرچی بخوری بازم تمام نمیشه
ودراینجا دوباره خنده ای شیطانی کرد. روکردم به علی وبااشاره گفتم:
_چکارکنم؟
علی اشاره کرد قبول کن...برای اخرین بار.....نمیدونم به خاطر وضعیتم بود یا واقعا خطری تهدیدم میکرد که احساس خوبی نداشتم ,اما من عهد کرده بودم باخدای خودم وحجت زنده اش,باید تاجایی راه داره خدمت کنم.
انور:
_تا یک ساعت دیگه با شوهرت بیا جلوی دانشگاه ,از اونجا باماشین من میریم .
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۳ و ۱۵۴
علی:
_هانیه,اختیار باخودت مابارسفرمان را بستیم, ما میتوانیم تا یک ساعت دیگه باکمک مبارزین فلسطینی ,تل اویو را ترک کنیم ومیتوانی بروی وببینی,این ابلیس چه درآستین دارد واما بدان همه جانبه پوششت میدهیم.....اما اگر نظر من رابخواهی, نمیخواهم کوچکترین آسیبی به تو و فرزندمان برسد.
از تصور موجود کوچکی دروجودم ,احساسی بس خوش ولطیف به من دست داد اما یک نیرویی به من میگفت برو...برو که توکاری بزرگ انجام خواهی داد,
پس گفتم:
_نه علی...میروم,توکل به خدا میروم,فعلا که اتفاقی نیافتاده وهنوز انور به من اعتماد دارد , احتمالا موضوع مهمی است,احساسم به من میگه بایددد برم.
علی:
_پس توکل برخدا ,پاشو,یاعلی....
جلوی دانشگاه سوار ماشین انور شدم و علی سریع باماشینمان دورشد. چون انور اشاره کرد,من پشت رول نشستم ودرکمال تعجب دیدم اینبار یک ماشین از نیروهای امنیتی مارا اسکورت میکنن...برای اینکه علی رامتوجه موضوع کنم,به انور گفتم:
_عه استاد این نیروها چرا میایند مگه میخوایم چکارکنیم.
میدانستم که صدا را از طریق میکروفن میشنوند.
انور:
_اره ,برای محافظت از ما,اخه من خاطره ی خوشی از اورشلیم ندارم وکاری که باید انجام دهیم ,طول میکشد پس یه ماشین نیروهای امنیتی لازم است.
یعنی چکارمیخواهند بکنند؟؟میدانستم هرچه که بپرسم,انور جوابی نمیدهد ,باید منتظر باشم...بالاخره به اورشلیم رسیدیم, وقتی که از کنار مسجدالاقصی رد میشدیم ,
انور اشاره به #قدس کرد وگفت:
_میدانی که اینجا قبله اول مسلمانان هست وبرای همین مسلمانهای اورشلیم وتمام دنیا مدعی هستند این مکان متعلق بهمسلمانان است,اما برای مایهودیها ارزش بسیار زیادی دارد,چون معبد سلیمان نبی هم اینجا بوده, اهمییتش برای ما به خاطر این است که جادوی سیاه,بزرگترین ابزار جادوگری که ما میتوانیم باان تمام دنیا رامسخرخودمان کنیم , درجایی ,توسط سلیمان دراین مکان پنهان شده است وما تونل های بسیار زیادی درزیر قدس زدیم ,به دومنظور,اول اینکه ان جادوی سیاه را بدست اوریم ودوم انکه بعداز بدست اوردن جادوی سیاه با یک انفجار قدس را به هوا ببریم خخخخ
وبااین حرف دوباره خنده شیطانی کرد وبه راهی اشاره کرد که به بیرون از شهر میرفت...یعنی مقصدش کجاست؟؟داخل بیابان چه میخواهند؟مسافتی از شهر دورشده بودیم که چراغهایی به ما چشمک میزدندونشان میدادند دردل بیابان خبرهایی است.بالاخره به مقصدرسیدیم,ازماشین پیاده شدیم ووارد به اصطلاح ساختمان شدیم ,
خدای من اینجا شبیهه یک بیمارستان صحرایی با امکاناتی مجهز بود, اخه چرا؟؟در دل بیابان؟مخفیانه؟مگرچه جنایتی میکنند ؟!به اولین اتاق ودومین و سومین و....سرزدیم,تعجبم بیشترشد.
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤
🌤بسماللهالقاصمالجبارین
🌤اللهم عجل لولیک الفرج
🌤جلد اول پروانهای در دام عنکبوت
🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت
🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه
🕸 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
🌤قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶
داخل هراتاق نزدیک بیست بچه بود ,از چهره هایشان میشد تشخیص دادکه یک ملیت ندارند,اما اینهمه بچه اینجا چکار میکنند؟؟انور بااینها چه کارمیتواند داشته باشد که دولت اسراییل هم حمایتش میکند؟نکند مثل داعشیها اینها را میخواهند طبق اداب ورسوم خودشان باربیاورند تا برای یهود صهیونیست سربازی نمایند.....نه نه اینطور نمیتواند باشد ,اخه چرا داخل بیمارستان نگهشان میدارند؟؟
بالاخره به اتاق اخری رسیدیم,انور وچند پزشک دیگر درآن اتاق که بیست نفرکودک بستری بودند وارد شدند ودراین اتاق توقفشان بیشتر شد,انور اشاره به من کرد وباهم نزدیک تخت پسربچه ای پنج ,شش ساله شدیم که اگرعمادم ,الان اینجا بود بعداز گذشت دوسال دوری از او ,همسن همین پسر بچه بود.
انور زد به پشت پسرک وروبه من گفت:_نگاه کن چه پهلوانی ست,این بچه ها از جای جای این کره خاکی را گرد هم اوردیم از افغانستان,یمن,عراق,فلسطین و...حالا قراراست خدمت ارزنده ای برای قومبرگزیده ی روی زمین یعنی یهود صهیون انجام دهند و برای ما حکم گنجینه ای پراز طلارا دارند
وزد زیرخنده ورو به پرستار کنارمان گفت:_به خورد وخوراکشان برسید وداروهایی را که برایشان تجویز کردم سرساعت بدهیدشان باید بدنشان برای هفته ی آینده امادگی کامل داشته باشدو در سلامت کامل باشد.
خدای من این بچه ها مگرچه مرضی دارند که همه باید همزمان عمل شوند,دوباره گیج ومنگ بودم,نمیدانستم ,هدف انور واین پرستارها چیست ,اما دیری نپایید که به هدف شوم این ابلیسان پی بردم و..
انور حکم کرد که تمام پرستاران دریک اتاق عمل بزرگ جمع شدند ودختر بچهای کوچک هم اوردند.اسحاق انور لباسش راعوض کرد ولباس اتاق عمل راپوشید وبه من اشاره کرد تا دم دستش باشم وبه پرستاران گفت تا خوب اعمال وحرکاتش را زیرنظر داشته باشند....دقیقا مثل کلاس تشریح داخل دانشگاه,که استادمان جسد یک مرده نگون بخت را برایمان تشریح میکرد,همچین حالتی بود,دختربچه ی زیبا ومعصوم را که تااخرین لحظه بانگاه ترسانش همه مان را زیرنظر داشت. روی تخت خواباندند وبیهوشش کردند...
خدای من....نهههه......حالا علت تمام کارهایشان رافهمیدم....وای من... اخر پست ورذل بودن تا کجا؟؟پول دوستی وشیطان پرستی تا چه حد؟؟
خدااااا این کودکان بیگناه به چه گناهی باید قطعه قطعه شوند وهر عضو انها با قیمتی گزاف به هرجای دنیا برود.....اری اینان درصدد قاچاق اعضا...انهم ازاین اطفال بیگناه بودند....
در دلم گفتم:خدایا چگونه اینهمه جنایت را میبینی واینجا را درچشم بهم زدنی کن فیکون نمیکنی؟!....خداااا این ظلم تاکجا بایدپیش برود تا حجتت رابرسانی؟؟و باخود زمزمه کردم,عجب صبری خدا دارد!!!
انور برای اینکه طریقه ی درست وسالم دراوردن اعضای بدن این کودکان بیچاره را یاد این پرستاران ادم خوار بدهد کلاس گذاشته بود ودخترک زیبای اسیر هم قربانی این کلاس بود واعضایش هم پولی بود که اسراییل میبلعید.البته طبق گفته ی انور این یک تمرین بود وکاراصلی راهفته ی اینده انجام میدادند.
دخترک که بیهوش شد ودست انور به چاقو رفت وشکم این کودک بیگناه را درید , چشمانم سیاهی رفت ودیگر چیزی نفهمیدم....
💞ادامه دارد ....
🦋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤